شیر لشگر 5 نصر خراسان بزرگ"سردار شهید داود گریوانی"
زندگی نامه
شهید
داود در سال 01/06/1344 در خانواده ای مذهبی و با ایمان در روستای علی گل از توابع
بخش مرکزی شهرستان بجنورد چشم به جهان گشود.
تحصیلات
ابتدای خود را در محل تولد به اتمام رسانید و به علت نبود مقطع بالاتر و کمبود
امکانات تحصیلی در روستا ، تحصیل را رها کرده و به کمک پدر و مادر در امر کشاورزی
دامداری پرداخت. شهید داوود چهارمین فرزند و سومین پسری خانواده بودند و در
نوجوانی در سن 13 سالگی 1357 مادر مهربان و دلسوز خود را از دست داد ، و از مهر و
محبت مادر محروم ماند و از انجا که مادر او سادات بود مساىٔل و اعتقادات دینی
پایبند بوده و با سن کمی که داشت جز فعالان انقلاب بوده و در تظاهرات و راهپیمایی
های قبل انقلاب که علیه رژیم ظالم پهلوی صورت میگرفت ، شرکت می نمود.
در
حالی که هنوز به سن تکلیف نرسیده بودند به انجام فراىٔض دینی اهمیت فراوانی می
دادند به طوریکه هر بار برادران بزرگتر به او توصیه می کردند که به جهت کمی سن ،
روزه نگیرد شهید با ناراحتی به آنها فرمود که اگر انسان از این امتحان کوچک الهی
سر بلند و پیروز بیرون بیاید توانایی انجام کارهای بزرگتر و دشوار را نیز خواهد
داشت.
ایشان
از نظر اخلاق و رفتار زبانزد فامیل بودند و به همه اعم از خانواده و دوستان( بزرگ
و کوچک) احترام خاصی قاىٔل بودند و با مهربانی و عطوفت برخورد می نمودند و مطیع به
امر پدر و دیگر اعضای خانواده از جمله برادران و خواهران خود بود.
پس از انقلاب
پس از انقلاب اسلامی و با شروع جنگ تحمیلی در سال1359 به فرمان امام لبیک گفته و در سال60 برای اعزام داوطلبانه به جبهه با چند تن از دوستان از جمله پسر عمویش شهید زکریا گریوانی به عضویت بسیج در آمده و دوره آموزش مقدماتی را در پادگان شهید بهشتی بجنورد می گذراند.
به علت کم بودن سن اش، به دستور فرماندهان وقت با اعزامش به جبهه مخالفت می شود . دو برادر دیگرش در جبهه حضور دارند، او هم در سال 1361 به همراه شهید زکریا گریوانی به جبهه رسما اعزام و رسما وارد جنگ می شود.
در همان ابتدای ورود به جنگ در عملیات رمضان پسر عمویش به شهادت رسیده و خودش هم مجروح شده و هنوز بهبود نیافته است که دوباره به جبهه باز میگردد.
به علت شجاعت و شهامتی که در مبارزه با دشمن از خود نشان داده، به واحد تخریب منتقل و به نحو احسن در این واحد پرخطر مشغول به خدمت می شود.
پس از گذشت مدتی به واحد اطلاعات منتقل می شود و در همین زمان از او درخواست می شود که به عضویت رسمی سپاه درآید و داوود در جواب می گوید: فعلا وظیفه ما جنگیدن و بیرون راندن دشمن از خاک کشور است. فرقی نمی کند که ما، در سپاه ، بسیج و یا در چه سمت و پستی باشیم.
اما با اسرار مکرر فرماندهان به اعضاء رسمی سپاه می پیوندد.
شایستگی هایش باعث معرفی و ادامه خدمت او به عنوان فرمانده گروهان غواصان
می شود. چند بار مجروح می شود، با این وجود هیچ ترس و واهمه ای از جنگ ندارد، برای همین به "شیر لشگر 5 نصر خراسان بزرگ" معروف می شود
شهادت
تصورش این بوده که در والفجر8 به شهادت می رسد، اما چنین نشد. یک سال بعد، وقتی از عملیات کربلای 4 که لو رفته بوده بر می گردد و می بیند که خبری از شهادت نیست و خیلی از هم رزمانش زخمی، اسیر یا شهید شده اند، غمگین و افسرده می رود داخل یکی از سنگرها می نشیند. حالت عجیبی داشت. دگرگون بود.
برخی می گویند سنگری که داوود در آن بود، آنقدر محکم بود که حتی راکت های هواپیما کمتر به او اثر می کرد. ناگهان گلوله یا خمپاره ای نزدیک سنگر منفجر می شود و ترکش آن به قلب داوود نفوذ می کند.
داوود آسمانی می شود.
وصیت نامه
بسم رب الشهدا
اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له و اشهد ان محمدا عبده و رسوله
شکر خدای را که توفیق یافتم در راه مبارزه با دشمن حق علیه باطل شرکت کنم و شکر خدایی را که به من توفیق داد که با چشمان باز و دلی آگاه در راه اسلام و خدمت به خلق خدا قدم بگذارم و راهی را انتخاب کنم که انبیاء آن را پیموده اند و هیچ چیز جز مرگ در راه خدا که شهادت است نمی تواند گناهان مرا پاک کند و از خانواده ام و برادران حزب اللهی می خواهم که یک لحظه خود را از خط امام و ولایت فقیه که همان راه انبیاء است جدا نکنند و از خداوند متعال می خواهم که عمر امام عزیز را پر برکت بگرداند و همچنین وصیت من به مردم ایران این است که هوشیار باشند و غیر از اسلام و قرآن به چیز دیگری فکر نکنند و امام را تنها نگذارند و تابع فرمان او باشند و برادران حزب الله سنگرها را خالی نگذارند که دشمن سرزمین های ما را اشغال کند ویا خدای ناکرده این انقلاب را از بین ببرند. امام دشمنان اسلام بدانند که ما عاشقان شهادت تا آخرین قطره خون خود از میهن اسلامی و از این انقلاب اسلامی دفاع خواهیم کرد و پسرم از اینکه شما کوچک هستید و نمی توانم با شما صحبت کنم چند نکته ای خدمتتان عرض می نمایم که وقتی بزرگ شدی حتما به آن عمل کن:
1- از رهبر کبیر انقلاب اطاعت کن و پیرو خط او باش
2- هیچ گاه جهاد در راه خدا را فراموش نکن
3- به بزرگان ادای احترام نما
4- همیشه در نماز جمعه و جماعت حضور داشته باش
5- اگر لزومی داشت که به جبهه بروی و لا دشمن مبارزه کنی، از این امر مهم سر پیچی مکن
و اما شما ای همسنگرانم؛ از تفرقه بین خود بپرهیزید که ممکن است دشمن از این کانال سوء استفاده نمایید و بر پیکر اسلام عزیز ضربه بزند.
والسلام
امضاء برادر گریوانی 9/11/64
خاطره
سردار قاليباف
بصره براي عراق از اهميت زيادي در زمان جنگ برخوردار بود و چون اين منطقه نزديك شلمچه قرار داشت در عمليات كربلاي 4 عراق بين شلمچه و بصره را با موانع فيزيكي متعددي پوشانده بود ,به طوري كه اگر مي خواستي 100 متر در آن منطقه پيشروي بكني بايد يكي دو گردان را وارد عمل مي كردي. شهید داود در آن عمليات فرمانده گردان را برعهده داشت. وقتي كه عمليات شروع شد، اولين گروهاني كه وارد عمل شد، ازگردان ايشان بود. گروهان ايشان قبل از گروهانهاي پياده براي باز كردن معبر وارد عمل شد. بعد از مدتي كه گذشت ايشان با بيسيم تماس گرفت و گفت: وضعيت اينجا خيلي وخيم است به طوريكه نمي توانيم سرمان را بالا بياوريم و كوچكترين حركت ما باعث لو رفتن منطقه مي شود و امكان دارد كه بقيه واحدها نتوانند كارشان را انجام بدهند. از آنجاييكه دستور بود كه آن كار انجام شود، ايشان نيروهاي تحت امرش را حركت داد، با علم به اينكه خطر شهادت و اسارت در پيش بود. ايشان كارش را شروع كرد. بعد از مدتي تمام نيروهاي ايشان به شهادت رسيدند و خود ايشان به تنهايي توانست از معركه جان سالم به در برد. او در يكي از سنگرهاي دشمن پناه گرفته بود تا بعد از دو ساعت جنگ نفس گير، دقايقي را استراحت كند تا بتواند نيروهاي كمكي كه از عقبه مي آمدند هدايت كند ولي در همانجا بر اثر اصابت خمپاره به سنگر به شهادت رسيد. وقتي خبر شهادت داود را به فرمانده لشكر، سردار قاليباف، دادند. ايشان چند لحظه اي نشست و گريه كرد. از اين جهت كه چرا داود آنجا ايستاده و خود را به محل امن نرسانده است.
سردار قاليباف آنجاگفت: "من فرمانده اي شجاع و سرداري والا مقام را از دست دادم