گفتوگوي با زهرا رسولي مادر شهيد مدافع حرم لشكر فاطميون حسين فياض
لباس دامادي پوشيد اما عروسش شهادت بود
شهيد حسين فياض يكي از شهدای مدافع حرم است، به گفته مادرش زهرا رسولي آنقدر شيطنت و بازيگوشي داشت كه در بين همرزمانش به شرور يك معروف شده بود، شيطنتهايي كه حتي بعد از شهادتش هم همچنان ادامه داشت!
به گزارش خبرگزاری بسیج از کرج، استان قم بيش از آنكه شهيد مدافع حرم ايراني داشته باشد، از لشكر فاطميون و برادران افغانستانيمان شهيد داده است.
شهيد حسين فياض يكي از همين شهداست، به گفته مادرش زهرا رسولي آنقدر شيطنت و بازيگوشي داشت كه در بين همرزمانش به شرور يك معروف شده بود، شيطنتهايي كه حتي بعد از شهادتش هم همچنان ادامه داشت!
چند سال است به ايران آمدهايد؟ حسين آقا متولد ايران بود؟
من چهار فرزند دارم، سه پسر و يك دختر، حدود 32 سالي ميشود كه به ايران آمديم، پدر بچههايم روحاني هستند، حسين در ايران به دنيا آمد، متولد 1370است و تحصيلاتش را هم تا كسب مدرك ديپلم ادامه داد و در نهايت براي دفاع از حرم راهي شد، پسرم ارادت خاصي به خانم حضرت زهرا (س) و حضرت زينب(س) داشت،همين ارادت بود كه او را براي رفتن و مجاهدت در سوريه تهييج كرد.
حسين به خواست و اراده قلبي خودش راهي شد، شغل آزاد داشت و درآمد خوبي هم كسب ميكرد، اما خب عشق اهل بيت باعث شد از همه داشتههايش بگذرد و برود، موقع شهادتش 22 سال و چهار ماه داشت.
چه انگيزههايي باعث شد فرزندتان مسير جهاد را انتخاب كند؟
زماني كه در سوريه جنگ شد، چيزهايي از آن شنيده بوديم، يك بار دخترم از كلاس درس به خانه آمد و گفت در سوريه جنگ شديدي اتفاق افتاده است و حرم حضرت زينب(س) در خطر است.
حسين جلوي تلويزيون نشسته بود، با عصبانيت از جا بلند شد و گفت غلط كردهاند مگر ما مردهايم، قبل از محرم سال 1392 بود، وقتي پدرش به خانه آمد و سر سفره ناهار بوديم، به پدرش گفت پدر ميخواهند نفر به سوريه ببرند، من ميخواهم بروم.
پدرش هم تنها يك جمله گفت: "اگر خودت دوست داري برو" من باورم نميشد، گذشت تا روز جمعه آمد و حسين گفت شش قطعه از عكسم را بده، گفتم براي چه ميخواهي؟ گفت براي سوريه و ثبتنام، وقتي اينطور گفت من عكسها را به او ندادم چون با رفتنش مخالف بودم.
رفت بيرون و دو ساعتي بيرون بود، ناراحت برگشت و گفت مغازه عكاسي پيدا كردم ولي همه عكسهايم خراب شد، با ارادهاي كه من از حسين سراغ داشتم ميدانستم كه بالاخره كارهاش را انجام ميدهد و ميرود.
نهايتاً چطور راهي شد؟
خيلي مخفيانه و يكهويي رفت، 28 ماه صفر بود كه من از مجلس روضه به خانه آمدم، دخترم گفت: مامان حسين رفته است، گفتم كجا؟ گفت: رفت سوريه!
رفتم اتاقش، ديدم لباسها و ساكش نيست و گوشياش را هم جواب نميدهد، خيلي پيگيرش شدم، اما نتوانستم با او صحبت كنم.
سه، چهار روز بعد خودش زنگ زد و گفت: ما شمال هستيم و بعد از اتمام آموزشها به سوريه ميرويم، مدتي بعد ساعت 11 صبح بود كه تماس گرفت و گفت الان در فرودگاه هستم و به محض رسيدن به سوريه، به شما اطلاع ميدهم.
وقتي به سوريه رسيد تماس گرفت و ما را از احوالاتش مطلع كرد، بعد از آن هر يك هفته يك بار تماس ميگرفت.
اعزام اولش 10دي ماه 1392 بود، 19 اسفند از سوريه برگشت و رفت مشهد تا در مراسم چهلم يكي از همرزمانش شركت كند و بعد از يك هفته به خانه آمد، گويي برات شهادتش را از امام رضا(ع) گرفته بود.
يعني بعد از بار اولي كه به خانه برگشت باز هم اعزام شد؟
بله، باز هم اعزام شد، بار اول كه برگشت پرچمي منقش به نام خانم حضرت زهرا(س) آورده بود و به خواهرش هم گفته بود وقتي من شهيد شدم اين پرچم را روي سينه ام بگذار.
حسين همراه آن پرچم عكس يكي از دوستان شهيدش سيدقاسم حسيني را با خود آورده بود.
به حسين گفتم چرا عكس دوستت را آوردي شما كه نميتواني خوب از اين عكس نگهداري كني؟ دست خانوادهاش ميماند خيلي بهتر بود، حسين گفت اين عكس را يكي از بچهها ميخواست كه دست من جاماند.
بعد از شهادت حسين رفيقش تعريف ميكرد در مشهد آن قاب عكس خيلي بين بچهها دست به دست شد به طوري كه بچهها ميگفتند آخرش عكس دست هركسي بماند همان شهيد ميشود و از قضا آن عكس دست حسين ميرسد.
بعد از شهادت حسين ما آن عكس را دست يكي از دوستانش داديم، جالب است كه آن دوست ديگري كه بعد از شهيد فياض عكس را گرفت چند ماه بعد ايشان هم شهيد شد.
مرتبه دوم چه زماني اعزام شد؟
اعزام دومش در تاريخ فروردين سال 1393 بود كه در هفته سوم حضورش در تاريخ 10 ارديبهشت سال 1393 به شهادت رسيد.
حسين با خانه تماس گرفت و گفت دلم برايتان تنگ شده و از فرماندهمان مرخصي گرفتم، پنجشنبه به خانه برميگردم.
ما هم منتظر بوديم، اما چهارشنبه عمليات ميشود و حسينم كربلايي ميشود، ما خيلي منتظر بازگشتش مانديم جمعه و شنبه هم آمد اما خبري از حسين نشد.
شب شنبه بود كه كم كم خبر تصادف و مجروحيت و بعد هم شهادتش را به ما دادند. شنيدن خبر شهادت فرزند انسان بسيار مشكل است و تلخ، من براي راهي كه حسين رفت و شهادتي كه نصيبش شده است بسيار خوشحالم، اما خب براي پدر و مادر اين دلتنگي طبيعي است.
وقتي ميخواست برود گفتم: حسين جان بيا زن بگير و ازدواج كن تا سر و سامان بگيري، گفت: نه مادر من زن نميخواهم اگر شما عروس ميخواهي من برايت يك دختر عرب ميآورم، حرفش همان شد لباس دامادي پوشيد اما بيعروس بود.
از نحوه شهادت ايشان اطلاع داريد؟
عمليات مليحه يكي از عملياتهاي سخت بود، گروه اول در اين عمليات وارد عمل ميشوند و تعدادي زخمي و شهيد ميدهند، گروه دوم كه حسين جزو نيروهاي آن گروه بود وارد عمل ميشوند، حسين سر يكي از كوچههاي محل عمليات ايستاده و دشمن را زير رگبار ميگيرد و اجازه نميدهد حتي يك داعشي از آنجا عبور كند تا اينكه بچهها زخميها و شهدا را عقب ميكشند.
بعد از آن فرمان عقبنشيني ميدهند كه حسين جلو بوده و به خاطر سر و صدا دستور فرمانده را نميشنود، وقتي به عقب برميگردند، متوجه ميشوند كه حسين نيست، براي همين دوباره به منطقه بر ميگردند و ميبينند پسرم شهيد شده است.
ابوزهراء از فرماندهان سوريه ميگفت "حسين در آن شرايط به تنهايي كار يك گروهان را انجام داده بود و كمي بعد پيكر بيجانش را در حالي كه يك تير به دست و تير ديگري به سرش اصابت كرده بود به عقب بر ميگردانند"، حسين به دليل شيطنتهايش به شرور يك معروف شده بود.
شما خانواده شهداي فاطميون بيشتر از ساير شهداي مدافع حرم مورد اتهام معاندان قرار ميگيريد؟ از اين تهمتها نصيب شما هم شده است؟
از همان روزهاي ابتدايي تشييع و تدفين حسين آنقدر حرف و حديث شنيدهايم كه ديگر برايمان عادي شده است، اما داغ حرفها و طعنههاي اين افراد به شدت تلختر و سختتر از داغ شهادت فرزند مدافع حرمم بود.
آنها به كنايه ميگفتند شما نميتوانستي اجازه دهي فرزندت به سوريه و دفاع از بشار اسد نرود؟ چرا براي پول آنها را به ميدان جنگ فرستادي! كمي كمتر بخوريد و كمتر بپوشيد تا نياز نباشد جگرگوشهتان را به كشتن بدهيد، حيفتان نميآيد كه آنها را به كشور غريب ميفرستيد؟
اما من از افرادي كه اين حرفها را ميزنند ميپرسم تا حالا ديدهايد يكي از رزمندگان مدافع حرم اسم بشاراسد را بياورد؟ يا بگويد من براي دفاع از بشار اسد ميروم؟ نه هرگز، همه از حريم اهل بيت و دفاع ازحرم صحبت ميكنند و دفاع از اسلام دغدغهشان است، همه اين حرفها و كنايه بدخواهان فداي چادر خاكي حضرت زينب(س) و غريبي رقيه(س).
در پايان اگر صحبتي داريد، بفرماييد.
خوب يادم است آخرين باري كه حسين را راهي و از زير قرآن ردش كردم خيلي بيتابي و گريه كردم.
حسين گفت مادر اگر آنجا باشي و شكستگي گنبد خانم زينب(س) و خرابي حرم حضرت سكينه(س) را با چشمان خودت ببيني، هيچگاه مانع رفتن من نميشوي، ما تا زنده هستيم نميگذاريم كه خانم اسير دست كفر شود، اينها عشقي است كه خانم به دل آنها انداخته بود، حسينم در وصيتنامهاش از ما خواسته بود تا اين شعر را روي سنگ مزارش بنويسيم:
ببوسم دستت اي مادر كه پروردي مرا آزاد
بيا با ما تماشا كن كه فرزندت شده داماد
به حجله ميروم شادان ولي زخمي به تن دارم
به جاي رخت دامادي لباس خون به تن دارم
خاطره يكي از فرماندهان فاطميون از شيطنتهاي شهيد حسين فياض:
بعد از تشييع حسين رفتيم خانه شان و آنجا بحث شد كه شـهداي سوريه شهيد هستند يا نه، همسايهشان به عكس حسين نگاه كرد و گفت: من امشب هفت بار زيارت عاشورا ميخوانم، اگر تو واقعاً شــهيدي امشب بيا به خوابم.
شب زيارت عاشورا ميخواند و ميخوابد، آن شب حسين به خواب همسايهشان ميآيد و بعد از آن چند شب ديگر هم ميرود به خوابش، همسایهشان ميترسد و به حسين ميگويد: گفتم بيا به خوابم ولي نه هر شب! بعد آن ديگر بخوابش نميرود، هر كسي اين حكايت را شنيد گفت حسين آنجا هم دست از شيطنت برنميدارد.
خاطره از ابوزهراء از رزمندگان مدافع حرم از شهيد حسين فياض:
شرور يك بهشتي شد
حدود يك ماه همراه بچههاي فاطميون بودم، 10 روز قبل از شروع عمليات مليحه از بيمارستان مرخص شدم و تقريباً ۱۵ روز دوره نقاهتم را در همان پادگان سراج گذراندم كه در واقع دو مدرسه به هم چسبيده بود.
در اين مدت من و حسين با هم ارتباط دوستانهاي پيدا كرديم، من در يك اتاق كوچك دائماً روي تخت افتاده بودم و بچهها به من سر ميزدند و احوالپرسي ميكردند.
حسين آنقدر شوخ و شيطان بود كه در آنجا با نام جهادي شرور يك شناخته ميشد و دوستش هم شرور 2 شرور يك و شرور 2 هر زمان وقت و فرصتي پيدا ميكردند پيش من ميآمدند و با هم صحبت ميكرديم.
رابطه ما هر روز و هر روز به هم نزديكتر ميشد كه يك ارتباط عاطفي كم كم بينمان پيش آمد.
حسين پسري بود با يك قلب قوي و ايمان راسخ، پر از انرژي، با محبت و دوستداشتني، حسين خيلي شيطنت ميكرد اما ذات وجودي خيلي خوبي داشت، محبت و شجاعت در قلبش مثالزدني بود.
حسين جوان پاكي بود كه شناخته نشد، اما با ورودش به ميدان رزم و جهاد و جنگ دفاع مردانه را به رخ همگان كشيد و چنان حماسهساز ظاهر شد و در مسير خودشناسي و خداشناسي قرار گرفت كه من به شخصه بارها و بارها به حالش حسرت خوردم.
به مردانگي كه او داشت به پذيرفته شدنش، به شهامت و شهادتش، حسين باعث نجات خيليها در آن عمليات و يك الگو براي بقيه شد، آن شب همه براي حسين گريه ميكردند.
ما شهداي زيادي در سوريه از دست داديم، شهدايي كه خاص بودند و نامشان بعد از شهادت ماندگار شد و از گمنامي درآمدند، هر چند شهرت در گمنامي است.
حسين يكي از همين گمنامها بود كه بعد از آسماني شدنش شناخته شد، حسين را خدا انتخاب كرد، پس توبهاش پذيرفته شد و عاقبتش شد يار امام حسين(ع) و شهيد مبارزه در راه حفظ حرم عمه سادات بيبي جان زينب (س).
هيچ وقت آن جملهاش را فراموش نميكنم، وقتي به او گفتم شهيد ميشوي، با يك لبخند و اشتياقي گفت "خدا از زبانت بشنود كه تمام تنم لرزيد" مطمئن شدم حسين ميپرد، شرور يك براي همه ما يك الگو و نمونه فداكاري بود كه بهشتي شد.
منبع: روزنامه جوان
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار