زهرا انجین شهریور 94 در کنار قبور شهدای گمنام شهر کازرون به عقد محمد درآمد و در تمام مدت کوتاه عقدشان به دلیل علاقه وافر محمد به شهدا هر روز به زیارت قبور شهدا میرفتند اما هرگز گمان نمیکرد که تنها به فاصله 5 ماه خود عنوان همسر شهید پیدا کند و بخواهد برای دیدن محمدش به گلزار شهدای کازرون بیاید.
زهرا هرچند زندگی مشترک خود را با محمد آغاز نکرد و هرگز زیر یک سقف نرفتند اما خود را خوشبخت میداند و به شهادت همسرش افتخار میکند، وی در گفتوگو با تسنیم میگوید: از اینکه محمد در راه حضرت زینب(س) جان خود را فدا کرده خوشحالم و افتخار میکنم. هرگز فکر نمیکنم که زندگیام از دست رفته چراکه معتقدم در آخرت میتوانم محمد را ببینم و با او باشم.
ذهن زهرا به روزهای خواستگاری و آشنایی با محمد پر میکشد، روزی که محمد محجوب و سر به زیر با وی از آینده مشترک سخن میگفت و در بین تمام سخنانش جایی برای دنیا نبود. « تمام صحبتی که بین من و محمد در روز خواستگاری رد و بدل شد درباره اخلاق و نقش معنویت در زندگی بود و خیلی کم درباره امور دنیایی صحبت کردیم».
محمد از همان آغاز تصمیم خود را برای ادامه زندگی گرفته و هدفی جز شهادت ندارد به همین دلیل روز خواستگاری اتمام حجت میکند که «اگر زمانی جنگ شود من برای دفاع از اسلام میروم» و زهرا که خود از کودکی با این مفاهیم آشناست مخالفتی نمیکند اما گمان نمیکرد این آروزی محمد خیلی زود محقق شود.
«همیشه آرزو داشتم که خطبه عقدم را مقام معظم رهبری بخوانند بنابراین تحقیق کردم اما متوجه شدم که اخیرا تنها برای خانواده شهدا خطبه میخوانند پیش خودم گفتم من کجا و خانواده شهدا کجا».
حیا، کظم غیظ، ادب مشخصترین ویژگیهای محمد از زبان زهرا است. زهرا میگوید: «بهترین ویژگی رفتاری ایشان حیا به ویژه در برخورد با نامحرم بود حتی روز خواستگاری تنها چند ثانیه به من نگاه کرد».
زهرا انجین از علاقه محمد به حضرت زهرا(س) میگوید: محمد در بین اهل بیت علاقه خاصی به حضرت زهرا(س) داشت و همیشه به دنبال نکاتی میگشت که ارادت خود را به این حضرت نشان دهد. یک روز قبل از عقد من در حیاط منزل زمین خوردم و دستم شکست. روز عقد با دست شکسته پای سفره عقد نشستم.
پس از عقد یک شب که برای زیارت قبور شهدا رفته بودیم محمد گفت «زهرای 18 ساله با دست شکسته پای سفره عقد» نشانهای برای ماست تا بیشتر به یاد حضرت باشیم. پس از آن مداحی حضرت زهرا را گذاشت و هر دو به یاد حضرت زهرا اشک ریختیم».
علاقه محمد به شهدا به اندازهای بود که تمام وقت خود را وقف شهدا کرده بود، زهرا میگوید« همیشه از شهدا و منش و رفتار آنها سخن میگفت و در حوزه علمیه کازرون هم واحد شهدا را راهاندازی کرده بود و محصولات فرهنگی مربوط به شهدا را ترویج میداد. محمد با شهدا زندگی میکرد».
4 ماه مثل برق و باد میگذرد، هر روز محبت محمد بیشتر در دل زهرا مینشیند و محمد هر روز بیشتر از شهدا برای زهرا سخن میگوید و صوتهایی از شهید آوینی را برای زهرا میفرستد تا اینکه محمد آماده رفتن به سوریه میشود و بدون خداحافظی با زهرا و خانواده عازم سوریه میشود. شهید مسرور دلیل این رفتار خود را این ذکر میکند « نمیخواستم ناراحتی شما را ببینم و ترسیدم پایم سست شود».
انتظارهای کشنده سهم زهرا پس از رفتن محمد است اما هر بار دلخوش بود به اخباری که از سلامت محمد از آشنایان میشنید تا اینکه پس از 46 روز زمانی که ساعت انتظار آخرین دقایقش را میگذراند، خبر شهادت محمد در شهر میپیچد. « شب قبل از بازگشت محمد از دوستان و آشنایان به من پیام میدادند و احوال محمد را میپرسیدند و من که هرگز تصور شهادت محمد را نداشتم فقط از این موضوع تعجب کردم».
زهرا از شوق دیدن محمد به گوشی همراه محمد پیام میدهد و از او خواهش میکند به محض دریافت پیام و ورود به ایران به زهرا خبر دهد اما هیج از آن پیامها به دست محمد نرسید. «صبح روزی که میدانستم محمد باید بیاید میخواستم برای خرید دسته گل بروم که شب قبلش خواهر محمد تماس گرفت و از من خواست به منزلشان بروم. وقتی رسیدم خانه شلوغ بود اما همه به من میگفتند خبرهایی که درباره محمد است، شایعه است.» زهرا ظهر به خانه پدری بازمیگردد و هنگام نماز ظهر خبر شهادت محمد را میشنود.
عبدالحسین مسرور، برادر بزرگتر محمد در گفتوگو با تسنیم از روز شهادت محمد میگوید: «محمد روز 16 بهمن شهید شد اما اطلاع نداشتیم تا اینکه بعدازظهر شنبه از تماس برخی از دوستان متوجه شدم برای محمد اتفاقی افتاده است. از 4 بعدازظهر تا 8 شب پیگیر وضعیت محمد شدم تا اینکه متوجه شهادتش شدم اما به خانواده چیزی نگفتم با اینکه ساعات سختی را گذراندم اما به هیچ یک از اعضای خانواده نگفتم تا مطمئن شوم. ظهر یکشنبه 18 بهمن مطمئن شدم و خانواده هم متوجه شهادت محمد شدند».
توجه به نماز اول وقت و جماعت از ویژگیهای بارز شهید مسرور از زبان برادرش است، به گونهای که حتی روز خرید عقد هنگام نماز ظهر محمد خرید را رها میکند و برای خواندن نماز به مسجد میرود.
محمد با وجود اینکه فرزند کوچک خانواده بوده اما درسهای بزرگی به برادرش
داده است، عبدالحسین مسرور میگوید: «به دنیا دلبسته نبود و این بزرگترین
درسی بود که از محمد گرفتم. نسبت به حقوق بیت المال خیلی حساس بود همیشه
مقداری از پولی که از حوزه علمیه میگرفت رد مظالم میداد و معتقد بود که
نباید دینی بر گردنش باشد».