بزرگ مرد کوچک(شهید بهنام محمدی)
بدون شک دفاع مقدس سرشار از رشادتها و مجاهدتهای نوجوانان و جوانانی است که با جانفشانی خویش درخت اسلام و انقلاب را آبیاری کردندو هیچ گاه نمیتوان حماسهها و رشادتهای آنان را از یاد برد.
هفته دفاع مقدس فرصتی است تا ضمن گرامیداشت یادو خاطره شهدا و ایثارگران از رشادتهای بی نظیر دانش آموز شهید بهنام محمدی نیز یادی کنیم که چگونه با وجود سن کم، ولی مردانه در برابر دشمن ایستاد و عاشقانه نیز به شهادت رسید.
نام و نام خانوادگی: بهنام محمدی
متولد: ۱۲ بهمن ۱۳۴۵
شهادت: ۲۸ مهر ۱۳۵۹
زندگی بهنام محمدی
بهنام در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی، اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار.
شهریور ۱۳۵۹ شایعه حمله عراقیها به خرمشهر قوت گرفته بود خیلیها داشتند شهر را ترک میکردند کسی باور نمیکرد که خرمشهر به دست عراقیها بیفتد، اما جنگ واقعاً شروع شده بود بهنام که فقط ۱۳ سال سن داشت، تصمیم گرفت بماند. او مردانه ایستاد. هم میجنگید هم به مردم کمک میکرد. بمباران که میشد میدوید و به مجروحین میرسید. او با همان جسم کوچک، اما روح بزرگ و دل دریاییاش به قلب دشمن میزد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد میرساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند. بهنام چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد؛ اما هر بار با توسل به شیوهای از دست آنان میگریخت.
برای فریب عراقیها میزد زیر گریه و میگفت: “من دنبال مامانم میگردم گمش کردم” او با بهره گیری از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد.
عراقیها که فکر نمیکردند این نوجوان ۱۳ ساله قصد شناسایی مواضع، تجهیزات و نفرات آنها را دارد، رهایش میکردند. یک بار که رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود هیچ چیز نمیگفت: فقط به بچهها اشاره کرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند. این شیر بچه شجاع و پرتلاش بختیاری در رساندن مهمات به رزمندگان اسلام بسیار تلاش میکرد. گاه آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل خود آویزان میکرد که به سختی میتوانست راه برود. علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت، به گونهای که اینگونه سفارش کرده بود: از بچهها میخواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند.
بهنام محمدی نوجوان ۱۳-۱۲ سالهای بود که در تمام روزهای مقاومت از ۳۱ شهریور تا ۲۸ مهر ۵۹ در خرمشهر ماند.
با تشدید جنگ و تنگ ترشدن حلقه محاصره خرمشهر، خمپارهها امان شهر را بریده بودند. درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود مثل همیشه بهنام سر رسید، اما نارحتی بچهها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را میکرد کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود. ناگهان بچهها متوجه شدند که بهنام گوشهای افتاده است و از سر و سینه اش خون میجوشید پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود و چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۱۳۵۹/۷/۲۸ پر کشید.
این کبوتر خونین بال در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا و اجدادش مدفون است. در سال ۱۳۸۹ طی یک مراسم باشکوه و با شرکت مسئولان و مدیران استان خوزستان و هزاران نفر از اهالی شریف شهرستان مسجد سلیمان، مزار مطهر این شهید بزرگ به قطعه شهدای گمنام در ورودی شهر مسجد سلیمان انتقال یافت.
بهنام محمدی نوجوان ۱۳-۱۲ سالهای بود که در تمام روزهای مقاومت از ۳۱ شهریور تا ۲۸ مهر ۵۹ در خرمشهر ماند؛ و به قول تمام بچههای خرمشهر باعث دلگرمی رزمندهها بود. اینکه نوجوانی در آن سن و سال و با آن قد و قواره کوچک در شهری که بیشتر از اینکه بوی زندگی بدهد بوی مرگ و خون میدهد مانده، شاید امروز برای من و تو باورپذیر نباشد.
با خودم فکر میکنم چه میشود نوجوانی که تا قبل از ۳۱ شهریور در کوچه با همسن و سالهای خود بازی میکرد و آماده شروع سال تحصیلی جدید میشد بعد از ۲ الی ۳ هفته به مدافعی تبدیل میشود که بعد از رفتنش همه مدافعان بیتاب اند. بهنام نمونه و تصویری کامل از حماسه آفرینی رزمندگان اسلام است که به خلق تفکر و فرهنگى غنى منجر شد، که میتوان از آن به عنوان «فرهنگ مقاومت و پایدارى» یا «فرهنگ ایثار و شهادت» نام برد.
وصیت نامه شهید بهنام محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم من نمیدانم چه بگویم. من و دوستانم در خرمشهر میجنگیم به ما خیانت میشود. من میخواهم وصیت کنم، هر لحظه در انتظار شهادت هستم. پیام من به پدر و مادرها این است که بچههای خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچهها میخواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند. به خدا توکل کنند. پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.
خاطرهای از مادر بهنام محمدی
مادر بهنام در بیان خاطرهای از این شهید میگوید:هنگام آغاز جنگ تحمیلی بهنام سیزده سال و هشت ماه داشت، نخستین فرزندم بود، او در دوازده سالگی به من میگفت:” میخواهم طوری باشم که در آینده سراسر ایران مرا به خوبی یاد کنند و یک قهرمان ملی باشم. ”
دوران انقلاب، نخستین شعاری که یادش میآمد، با اسپری روی دیوار بنویسد، این بود: «یا مرگ یا خمینی، مرگ بر شاه ظالم». شاهش را هم، همیشه برعکس مینوشت. پدرش هر چه میگفت که بهنام نرو، عاقبت سربازها میگیرندت، توجه نمیکرد. اعلامیه پخش میکرد، شعار مینوشت و در تظاهرات شرکت میکرد. گاهی نیز با تیر و کمان میافتاد به جان سربازهای شاه.
بهنام را به مدرسه نبردم، چرا که پدرش نمیگذاشت، او را به تعمیرگاه سپاه به همراه برادرش فرستادم تا کاری یاد بگیرد.
یک روز گفت: مادر دلم میخواهد بروم پیش امام حسین (ع) و بدانم که چگونه شهید شده! روزی دیگر کاغذی به من نشان داد که درباره غسل شهادت در آن نوشته شده بود. آرام گفت: مادر مرا غسل شهادت بده! چون میخواهم شهید شوم، تو هم از خرمشهر برو، اینجا نمان میترسم عراقیها تو را ببرند.
هفته دفاع مقدس فرصتی است تا ضمن گرامیداشت یادو خاطره شهدا و ایثارگران از رشادتهای بی نظیر دانش آموز شهید بهنام محمدی نیز یادی کنیم که چگونه با وجود سن کم، ولی مردانه در برابر دشمن ایستاد و عاشقانه نیز به شهادت رسید.
نام و نام خانوادگی: بهنام محمدی
متولد: ۱۲ بهمن ۱۳۴۵
شهادت: ۲۸ مهر ۱۳۵۹
زندگی بهنام محمدی
بهنام در منزل پدر بزرگش در خرمشهر به دنیا آمد. ریزه بود و استخوانی، اما فرز چابک بازیگوش و سرزبان دار.
شهریور ۱۳۵۹ شایعه حمله عراقیها به خرمشهر قوت گرفته بود خیلیها داشتند شهر را ترک میکردند کسی باور نمیکرد که خرمشهر به دست عراقیها بیفتد، اما جنگ واقعاً شروع شده بود بهنام که فقط ۱۳ سال سن داشت، تصمیم گرفت بماند. او مردانه ایستاد. هم میجنگید هم به مردم کمک میکرد. بمباران که میشد میدوید و به مجروحین میرسید. او با همان جسم کوچک، اما روح بزرگ و دل دریاییاش به قلب دشمن میزد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد میرساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند. بهنام چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد؛ اما هر بار با توسل به شیوهای از دست آنان میگریخت.
برای فریب عراقیها میزد زیر گریه و میگفت: “من دنبال مامانم میگردم گمش کردم” او با بهره گیری از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار دهد.
عراقیها که فکر نمیکردند این نوجوان ۱۳ ساله قصد شناسایی مواضع، تجهیزات و نفرات آنها را دارد، رهایش میکردند. یک بار که رفته بود شناسایی، عراقیها گیرش انداختند و چند تا سیلی آبدار به او زدند جای دست سنگین مامور عراقی روی صورت بهنام مانده بود وقتی برگشت دستش را روی سرخی صورتش گرفته بود هیچ چیز نمیگفت: فقط به بچهها اشاره کرد عراقیها کجا هستند و بچهها راه میافتادند. این شیر بچه شجاع و پرتلاش بختیاری در رساندن مهمات به رزمندگان اسلام بسیار تلاش میکرد. گاه آنقدر نارنجک و فشنگ به بند حمایل خود آویزان میکرد که به سختی میتوانست راه برود. علاقه عجیبی به امام خمینی (ره) داشت، به گونهای که اینگونه سفارش کرده بود: از بچهها میخواهم که نگذارند امام تنها بماند و خدای ناکرده احساس تنهایی بکند.
بهنام محمدی نوجوان ۱۳-۱۲ سالهای بود که در تمام روزهای مقاومت از ۳۱ شهریور تا ۲۸ مهر ۵۹ در خرمشهر ماند.
با تشدید جنگ و تنگ ترشدن حلقه محاصره خرمشهر، خمپارهها امان شهر را بریده بودند. درگیری در خیابان آرش شدت گرفته بود مثل همیشه بهنام سر رسید، اما نارحتی بچهها دیگر تاثیری نداشت او کار خودش را میکرد کنار مدرسه امیر معزی (شهید آلبو غبیش) اوضاع خیلی سخت شده بود. ناگهان بچهها متوجه شدند که بهنام گوشهای افتاده است و از سر و سینه اش خون میجوشید پیراهن آبی و چهار خونه بهنام غرق خون شده بود و چند روز قبل از سقوط خرمشهر شیر بچه دلاور خوزستانی بالاخره در ۱۳۵۹/۷/۲۸ پر کشید.
این کبوتر خونین بال در قطعه شهدای کلگه شهرستان مسجد سلیمان شهر آبا و اجدادش مدفون است. در سال ۱۳۸۹ طی یک مراسم باشکوه و با شرکت مسئولان و مدیران استان خوزستان و هزاران نفر از اهالی شریف شهرستان مسجد سلیمان، مزار مطهر این شهید بزرگ به قطعه شهدای گمنام در ورودی شهر مسجد سلیمان انتقال یافت.
بهنام محمدی نوجوان ۱۳-۱۲ سالهای بود که در تمام روزهای مقاومت از ۳۱ شهریور تا ۲۸ مهر ۵۹ در خرمشهر ماند؛ و به قول تمام بچههای خرمشهر باعث دلگرمی رزمندهها بود. اینکه نوجوانی در آن سن و سال و با آن قد و قواره کوچک در شهری که بیشتر از اینکه بوی زندگی بدهد بوی مرگ و خون میدهد مانده، شاید امروز برای من و تو باورپذیر نباشد.
با خودم فکر میکنم چه میشود نوجوانی که تا قبل از ۳۱ شهریور در کوچه با همسن و سالهای خود بازی میکرد و آماده شروع سال تحصیلی جدید میشد بعد از ۲ الی ۳ هفته به مدافعی تبدیل میشود که بعد از رفتنش همه مدافعان بیتاب اند. بهنام نمونه و تصویری کامل از حماسه آفرینی رزمندگان اسلام است که به خلق تفکر و فرهنگى غنى منجر شد، که میتوان از آن به عنوان «فرهنگ مقاومت و پایدارى» یا «فرهنگ ایثار و شهادت» نام برد.
وصیت نامه شهید بهنام محمدی
بسم الله الرحمن الرحیم من نمیدانم چه بگویم. من و دوستانم در خرمشهر میجنگیم به ما خیانت میشود. من میخواهم وصیت کنم، هر لحظه در انتظار شهادت هستم. پیام من به پدر و مادرها این است که بچههای خود را لوس و ننر بار نیاورید از بچهها میخواهم امام را تنها نگذارند و خدا را فراموش نکنند. به خدا توکل کنند. پدر و مادرها فرزندان خود را اهل مبارزه و جهاد در راه خدا بار بیاورید.
خاطرهای از مادر بهنام محمدی
مادر بهنام در بیان خاطرهای از این شهید میگوید:هنگام آغاز جنگ تحمیلی بهنام سیزده سال و هشت ماه داشت، نخستین فرزندم بود، او در دوازده سالگی به من میگفت:” میخواهم طوری باشم که در آینده سراسر ایران مرا به خوبی یاد کنند و یک قهرمان ملی باشم. ”
دوران انقلاب، نخستین شعاری که یادش میآمد، با اسپری روی دیوار بنویسد، این بود: «یا مرگ یا خمینی، مرگ بر شاه ظالم». شاهش را هم، همیشه برعکس مینوشت. پدرش هر چه میگفت که بهنام نرو، عاقبت سربازها میگیرندت، توجه نمیکرد. اعلامیه پخش میکرد، شعار مینوشت و در تظاهرات شرکت میکرد. گاهی نیز با تیر و کمان میافتاد به جان سربازهای شاه.
بهنام را به مدرسه نبردم، چرا که پدرش نمیگذاشت، او را به تعمیرگاه سپاه به همراه برادرش فرستادم تا کاری یاد بگیرد.
یک روز گفت: مادر دلم میخواهد بروم پیش امام حسین (ع) و بدانم که چگونه شهید شده! روزی دیگر کاغذی به من نشان داد که درباره غسل شهادت در آن نوشته شده بود. آرام گفت: مادر مرا غسل شهادت بده! چون میخواهم شهید شوم، تو هم از خرمشهر برو، اینجا نمان میترسم عراقیها تو را ببرند.
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار