
به گزارش خبرگزاری بسیج از شاهرود، عملیات محرم از نوع عملیاتهای محدود بود در ۱۰ آبان ۱۳۶۱ با رمز یا زینب و به فرماندهی سردار حسن باقری آغاز شد و به مدت یک هفته بهطول انجامید.
این عملیات منجر به آزادسازی جاده دهلران به عین خوش به طول ۱۰۰ کیلومتر که در دید دشمن بود و ۵۰ کیلومتر از خط مرزی کشور و ارتفاعات همرین که رزمندگان استان سمنان حضور داشتند و ۸۰ حلقه چاه نفتی شهر موسیان شد.
در عملیات محرم سه گردان از استان سمنان شامل کربلا از شاهرود و موسی بن جعفر از سمنان و گرمسار و الهادی از سایر شهرهای استان حضور داشتند و ۶۸ شهید تقدیم انقلاب نمودیم که ۴۰ شهید از شهرستان شاهرود است.
شهید محمد حسن خراط از شهدای عملیات محرم شهرستان شاهرود است، مصاحبه خبرنگار خبرگزاری بسیج در شاهرود با مادر شهید در ذیل آمده است:
خبرنگار خبرگزاری بسیج- از محمد رضا برایمان بگویید:
محمد رضا بچه چهارم بود، بعد از سه بچه قبل که سقط شده بودند به دنیا آمد، بعد از تولدش در ۲۸ شهریور ۴۲ اسمش را محمد حسن گذاشتیم، اما یکی از همسایهها خواب دید که اسمش را محمد رضا گذاشته ایم از آن به بعد محمد رضا صدایش زدیم.
از همان بچگی اخلاق و رفتار خوبی داشت و نمازش را به موقع میخواند، بعد از پیروزی انقلاب اسلامی خیلی علاقه داشت که در بسیج و سپاه خدمت کند. اوایل جنگ بود که به استخدام سپاه درآمد، هنوز یک سال از استخدامش در سپاه نگذشته بود که یک روز گفت: میخواهم جبهه بروم در ابتدا چندان راضی نبودم، اما خودش عاشق جبهه بود و بالاخره راهی شد.
پدرش همیشه به محمد حسن میگفت: وظیفه یتان است که برای دفاع از انقلاب و کشور به جبهه بروید و با دشمن بجنگید.
سری آخری که به جبهه رفت پیش از عملیات محرم بود، رفتار و حرکاتش با سریهای قبل خیلی تفاوت داشت، حتی جور دیگری با خانواده و فامیل خداحافظی کرد. روز عید غدیر به من زنگ زد که به حاج خانم (مادر خودم که سید بود) بگو عیدی من را نگه دارد، گفتم چشم مادر میگویم عیدی ات را نگه دارد، و این آخرین تماس تلفنی ما بود.
خبرنگار خبرگزاری بسیج- چگونه از شهادت محمد رضا با خبر شدید؟
شب اول محرم بود که خواب دیدم به جبهه رفته ام خمپاره آمده است و همه رزمندگان قطعه قطعه شده اند گفتم بروم ببینم محمد رضای من کجاست، روی یک بلندی که رفتم دیدم ۴ شهید کنار هم خوابیده اند، رفتم ببینم که اینها سالم هستند یا خیر دیدم که بدن این چهار نفر از همه سالمتر است، اما شهید شده اند، یکی از آن چهار نفر محمد رضای من بود، از خواب که بیدار شدم صدقه دادم.
روز ۱۷ محرم بود، توی اتاق نشسته بودم و تسبیح دست گرفته بودم، نگران محمد رضا بودم که چرا هیچ تماسی نمیگیرد که پدرش وارد خانه شد و گفت؛ حاج خانوم بلند شو لباس مشکی ات را بپوش. وقتی جنازه محمد رضا را دیدم مثل خوابی که دیده بودم بدنش سالم بود.
جیغ و داد نکردم، سری آخر که میخواست برود گفت: اگر شهید شدم نکند پیش فامیلها غصه بخوری. قبل از آن هم یک بار که ترکش خورده بود آمد پایش را به من نشان نداد و به عمه اش نشان داده بود، به روی خودش نمیآورد، اما خودم لباسهای خونی اش را شستم.
خبرنگار خبرگزاری بسیج - نامه هم مینوشت؟
نه. فقط تلفن میزد. اما در وصیت نامه اش خواسته بود که گریه نکنم، صبور باشم و برای خواهرش نیز نوشته بود که نماز اول وقت بخواند و پیرو خط ولایت فقیه و محافظ انقلاب باشد.
خبرنگار خبرگزاری بسیج - محمد رضا چه تفاوتی با سایر فرزندانتان داشت؟
خانواده ما مذهبی بود، اما محمد رضا با بقیه بچهها متفاوت بود، سه شنبهها روزه میگرفت، یک شب مهمان داشتیم به او گفتم محمد رضا تو روزه داری بیا زودتر شامت را بخور، ناراحت شد و گفت؛ چرا جلو مهمانها گفتی، نمیخواستم تظاهر بشود که روزه دارم، خیلی به من و پدرش احترام و بزرگترها احترام میگذاشت.
بار اول که به سفر کربلا رفتیم محمد رضا ۶ یا ۷ ساله بود، یک دخترم دو و نیم ساله بود و حسین پسر بعدی ام را باردار بودم، در سامرا خیلی شیعهها را اذیت میکردند، اصلا با شیعهها خوب نبودند بعدها محمد رضا برایمان تعریف کرد که شرطهها میخواستند او را داخل آب بیاندازند.
خبرنگار خبرگزاری بسیج - با دیدن شرایط فعلی جامعه به محمد رضا چه میگویید؟
با دیدن اوضاع فعلی خیلی کم بیرون میروم و اگر هم کار ضروری باشد با ماشین میروم، اما با دیدن این وضعیت بی حجابی خانمها قلبم آتش میگیرد، گاهی جلوی عکس محمد رضا میایستم و میگویم مادر جان! جایتان خالی است که ببینید اوضاع کشور چگونه شده است، آن موقع چگونه بود و الان چطور شده است. قبلا آنقدر که وضعیت حجاب در شاهرود خوب بود به این شهر دارالمومنین میگفتند.
نسل شاهوار - چه توقعی از مسئولان دارید؟
هیچ توقعی ندارم، الان بیشتر از سی سال است که فرزندم شهید شده، اما شاید ۵ مرتبه هم به بنیاد شهید نرفته ام، چند بار تماس گرفتند که خانوادههای شهدا را به سفر مشهد ببرند، اما گفتم خودم میروم و با آنها به سفر نرفتم، حتی ده یا ۱۲ سال پیش که بلیط هواپیما را به خانواده شهدا نیم بها میدادند نگرفتیم.
خبرنگار خبرگزاری بسیج - از خاطراتتان بگویید.
خاطره اول: بار اول که به کربلا رفتیم محمد رضا ۶ یا ۷ ساله بود، شرطهها در سامرا با شیعیان برخورد خوبی نداشتند و اذیت و آزار میکردند، محمد رضا بعدها برایمان تعریف کرد که شرطه میخواستند او را به آب بیاندازند.
خاطره دوم: بار آخر که به جبهه میرفت وقتی ماشینها حرکت کردند قلبم جور دیگری میزد، اشک هایم بی اختیار میآمد، نوه چهارماهه ام بغلم بود دنبال ماشینها ۱۰ یا ۲۰ قدم رفتم که برگشتم و دیدم ساک به دست آمده است به محمد رضا گفتم مادر تو جا ماندی، گفت: نه مادر خیالتان راحت باشد من جا نمیمانم، بچه را بوسید و رفت و دیگر ندیدمش.
خاطره سوم: وقتی میخواست بخوابد روی تشک نمیخوابید و میگفت: دوستان و همرزمانم در جبههها روی زمین میخوابند.
مصاحبه از فاطمه قریب نسل شاهوار