کنگره ۵۴۰۰ شهید استان کردستان
گفتگو با رزمندهای که ۲ بار جانبازی را تجربه کرد / از شهیدی که شهادتش را خبر میداد تا خواستگاری با لباس کار
چگونه میتوان از سلحشوران جانبازی که در دوران پر افتخار دفاع مقدس در راه خدا با جان و مال خود مجاهده کرده اند و استقلال و آزادی و شرافت سرزمین اسلامی خویش را پاس داشته و نهال عزت و اقتدار نظام اسلامی را با خون خویش سیراب کرده اند یاد نمود که شایسته و بایسته شأن والای آنان باشد.
به گزارش خبرگزاری بسیج از کردستان، رهبر معظم انقلاب میفرمایند: "جانبازان هم شهداى زندهاند؛ شما جانبازان عزیز هم مثل شهدا هستید؛ شهید هم همین ضربهاى را که جانباز تحمل کرده است، او هم تحمل کرده؛ سرنوشت او پرواز و رفتن بود، سرنوشت این فعلا ماندن. خانوادهى شهدا، پدر و مادر شهید، همسر شهید، فرزندان شهید، برادران و خواهران و خویشاوندان شهید، پدران و خواهران و همسران جانبازان باید افتخار کنند.
یکى از چیزهائى که من همیشه احساس مىکنم، احترام به همسران جانبازان است. بعضى از این بانوان عزیز، این جانباز را با همین جانبازیش قبول کردند و پذیرفتند؛ آفرین! بعضىشان جوان رعنائى را که با او ازدواج کردند، ناگهان دیدند به یک ازپاافتاده و به یک جانباز تبدیل شد؛ پذیرفتند و استقبال کردند؛ آفرین! همسران جانبازان خیلى باارزشند. "
بیانات در جمع جانبازان و ایثارگران و خانوادههاى شهداى استان فارس ۱۳/۰۲/۱۳۸۷
بعضی وقتها هر کاری میکنی نمیتوانی درباره یک موضوع چیزی بنویسی. هر واژهای که پیدا میکنی در مقابل آن کوچک است امروز هم از همان وقتها ست میخواهم در باره جانباز و جانبازی بنویسم، ولی من حقیرتر از آنم که بخواهم در این خصوص قلمی برانم
خواستم در باره صبوری و فداکاری همسران، مادران و فرزندان جانبازان بنویسم، ولی دیدم باز من حقیرتر از آنم که بخواهم در خصوص اسوههای صبرو ایثار چیزی بگویم
خواستم در باره درد و رنج جانبازان بنویسم مانده ام کدام درد شان را بیان کنم
جا ماندن از قافله شهدا را، تاب نیاوردن زجر کشیدن اطرافیان را، دردهای پی در پی را، فراموش شدنشان را، بغضهای سنگینشان را و یا نگاههای سنگین بعضی از آدمها را.
امروز به کنار یکی از این عزیزان امده ایم تا قدری بیشتر پای درد دلهای یک جانباز بنشینیم جانبازی که یک پای خود را به روی مینهای دشتهای لاله گون کردستان جا گذاشته است و فداکارانه برای استقلال و آزادی میهن سرافراز خود جنگیده است.
دعوت میکنم تا خواننده گفتگوی ما با جانباز ۴۰ درصد عیسی سلیمانیان و خانواده محترمشان باشید:
آقای سلیمانیان لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید در چه سالی وارد جبهه شدید؟
به نام خدا ضمن عرض سلام خدمت شما و همه مخاطبین گرامی پایگاه خبری تحلیلی سراب خبر، عیسی سلیمانیان هستم متولد سال ۱۳۴۸ که ابتدا در سال ۶۶ با عنوان داوطلب بسیجی به جبهه رفتم و در همان سال از ناحیه پای راست دچار تیرخوردگی و مجروحیت شدم.
اما یکسال بعد و در سال ۶۷ و دقیقا در روز عاشورا به روی مین رفتم و همان پای تیر خورده را از ناحیه زانو به پایین از دست دادم و دیگر نتوانستم در جبهه بمانم.
لطفا در خصوص منطقه جنگی که حضور داشتید برایمان بیشتر توضیح دهید
خب ما در ان روزهای جنگ در منطقه کردستان بودیم و من خط نگهدار بودم و در منطقه قله سنگی که در مسیر ابوالحسن و در مسیر شهر سردشت قرار داشت به روی مین رفتم
ان روزها شهید نصراللهی فرمانده سپاه بانه بودند و در بسیاری از عملیاتها در کنار ایشان حضور داشتیم و در برابر ضد انقلاب ایستادگی میکردیم.
چه چیزی باعث شد شما به جبهه بروید و به صورت داوطلب بسیجی در این مسیر قدم بگذارید؟
راستش را بخواهید جبهه حال و هوای دیگری داشت و انسان به خودی خود عشق به جبهه داشت و هدف ما تنها نجات میهن و نجات مردم بود.
ما تنها برای رضای خدا و در جهت دفاع از ایران اسلامی در برابر دشمن قرار گرفتیم ان هم در شرایطی که دشمن از تمامی تجهیزات و امکانات برخوردار بود حال آنکه ملت ایران اسلامی تنها با توکل به خدا و با قدرت اراده و ایمان در برابر دشمن ایستاده بودند.
آن روزها که ما به جبهه رفتیم هیچکس هیچگونه چشم داشتی نداشت و همه به دنبال این بودیم که بتوانیم از هویت و از ارزشها و آرمانهای انقلاب اسلامی دفاع کنیم و به چیزی جز این فکر نمیکردیم.
آیا از دوران جنگ و از روزهای مقاومت در برابر دشمن خاطرهای به یاد دارید که برای ما هم بگویید؟
در این میان و با طرح این سوال میتوانستیم دلتنگیهای دوران جنگ را که در نگاه آقای سلیمانیان موج میزد را به خوبی تماشا کنیم که در پاسخ به سوال ما گفت: جبهه و میدان نبرد در برابر دشمن سرشار از خاطرات متفاوت است، اما خاطرهای که هنوز هم برای من جالب است این بود که یک دوست اهل اهواز داشتیم که آن عزیز در منطقه کردستان حضور داشت و همیشه میگفت: میدانم روزی در این سرزمین کردستان شهید میشوم، اما افسوس که خواهر و مادری ندارم تا برایم گریه کنند.
او میگفت: از شما میخواهم روز شهادتم همراه من به اهواز بیایید و یک قطعه یخ روی مزار من بگذارید تا آب شود و بجای اشک مادرم برایم گریه کند، اما متاسفانه پس از اینکه آن دوست بزرگوارم شهید شد از انجایی که ما در درگیری حضور داشتیم و نمیشد منطقه را ترک کنیم هیچوقت نتوانستیم به کنار مزار ایشان برویم و پیکر پاکش را همراهی کنیم...
لطفا از روزهایی برای ما بگویید که از جبهه برگشتید و قصد ازدواج داشتید. همسر شما و خانواده آنها چه برخوردی با وضعیت جانبازی شما داشتند؟
من پس از مجروحیت بود که به خواستگاری همسرم رفتم و یک سری از افراد پیش پدر خانمم رفته بودند و گفته بودند که این پا ندارد و نمیتواند راه برود و دخترت را به او نده
من در آن زمان راننده روی تراکتور بودم و در شب خواستگاری با همان لباسهای کارگری به خواستگاری رفتم و مادرخانمم من را با دامادم که لباسهای مرتبی بر تن داشت اشتباه گرفته بود؛ و در حالی که میخندید گفت: همانگونه که گفتم تعداد زیادی از اطرافیان به پدر خانمم میگفتند که او پای قطع شده دارد و اجازه نده که دخترت با او ازدواج کند که پدر همسرم پرسیده بود که چرا پای او قطع شده است و گفته بودند در جبهه بوده و پای خود را از دست داده است که پدر خانمم نیز گفته بود که این جوان بخاطر ما رفته و پای خود را از دست داده است و من به این قطعی عضو او افتخار میکنم و مشکلی با ان ندارم و اجازه داد که من با دختر آنها ازدواج کنم.
آقای سلیمانیان لطفا از مشکلاتی که حالا با ان روبرو هستید برایمان بگویید. یک جانباز چه دغدغههایی دارد؟
ببینید الان جانبازان ما عذاب میکشند و هم شرمنده خودشان و هم شرمنده خانواده هایشان هستند و خانوادهها از پدر خود انتظاراتی دارند، اما جانباز نمیتواند این خواستهها را برآورده کند.
در حال حاضر حقوق پایینی برای جانبازان قرار داده شده است و ما نمیتوانیم با اندک حقوقی که میگیریم کاری برای فرزندانمان کنیم.
کسی هم پاسخ گوی جانبازان نیست و من هم به خاطر پای مصنوعی خودم نمیتوانم شغل ثابتی داشته باشم.
وی گریزی به مشکلات جانبازان در داخل شهر قروه داشت و گفت:
ما الان در سال ۹۶ در جلسه بهزیستی که برای جانبازان و معلولین برگزار شد قرار بود برای معلولین تابلو در نقاط مهم شهر قرار دهند، اما مکان مناسبی در نظر گرفته نشد و بسیاری از مشکلات جانبازان و معلولین برطرف نشد و از طرفی مکانهایی هم که در داخل شهر در نظر گرفته شده است تنها برای توقف یک خودرو است و مناسب سازی خوبی صورت نگرفته است.
همچنین قرار بر این بود که برای همه معلولان پلاک مخصوص قرار داده شود که دچار مشکلات کمتری باشند و دغدغه کمتری شامل حال انان باشد.
وی به سختیهای پرستاری از خودش برای همسرش اشاره نمود و بیان داشت:
در حال حاضر سختیهای وضعیت من برای همسرم است، اما حق پرستاری به همسرم تعلق نمیگیرد و میگویند حق پرستاری برای جانبازان بالای ۵۰ درصد و جانبازانی که از مجموع جانبازی انها ۲۰ درصد برای اعصاب یا شیمیایی شده باشد تعلق خواهد گرفت.
این در حالی است که من در حین قرار گرفتن روی مین دچار موج گرفتگی نیز شده بودم
وی خواستار بررسی مشکلات خود از سوی مسئولین شد و گفت: این تنها مشکل من نیست و بیشتر جانبازان شهرستان قروه با چنین مشکلاتی روبرو هستند.
سخن پایانی شما برای مردم و مخاطبین ما چیست؟
من در سخن پایانی خودم از مردم میخواهم که همیشه همانگونه که در طول چهل سال گذشته همه مردم پاسدار انقلاب بوده اند در ادامه روزهای سخت نیز در کنار آرمانهای انقلاب باشند و پشتیبانی از رهبر انقلاب را فراموش نکنند و به یاد شهدا باشند و در مسیر شهدا قدم بگذارند.
یکى از چیزهائى که من همیشه احساس مىکنم، احترام به همسران جانبازان است. بعضى از این بانوان عزیز، این جانباز را با همین جانبازیش قبول کردند و پذیرفتند؛ آفرین! بعضىشان جوان رعنائى را که با او ازدواج کردند، ناگهان دیدند به یک ازپاافتاده و به یک جانباز تبدیل شد؛ پذیرفتند و استقبال کردند؛ آفرین! همسران جانبازان خیلى باارزشند. "
بیانات در جمع جانبازان و ایثارگران و خانوادههاى شهداى استان فارس ۱۳/۰۲/۱۳۸۷
بعضی وقتها هر کاری میکنی نمیتوانی درباره یک موضوع چیزی بنویسی. هر واژهای که پیدا میکنی در مقابل آن کوچک است امروز هم از همان وقتها ست میخواهم در باره جانباز و جانبازی بنویسم، ولی من حقیرتر از آنم که بخواهم در این خصوص قلمی برانم
خواستم در باره صبوری و فداکاری همسران، مادران و فرزندان جانبازان بنویسم، ولی دیدم باز من حقیرتر از آنم که بخواهم در خصوص اسوههای صبرو ایثار چیزی بگویم
خواستم در باره درد و رنج جانبازان بنویسم مانده ام کدام درد شان را بیان کنم
جا ماندن از قافله شهدا را، تاب نیاوردن زجر کشیدن اطرافیان را، دردهای پی در پی را، فراموش شدنشان را، بغضهای سنگینشان را و یا نگاههای سنگین بعضی از آدمها را.
امروز به کنار یکی از این عزیزان امده ایم تا قدری بیشتر پای درد دلهای یک جانباز بنشینیم جانبازی که یک پای خود را به روی مینهای دشتهای لاله گون کردستان جا گذاشته است و فداکارانه برای استقلال و آزادی میهن سرافراز خود جنگیده است.
دعوت میکنم تا خواننده گفتگوی ما با جانباز ۴۰ درصد عیسی سلیمانیان و خانواده محترمشان باشید:
آقای سلیمانیان لطفا خودتان را معرفی کنید و بفرمایید در چه سالی وارد جبهه شدید؟
به نام خدا ضمن عرض سلام خدمت شما و همه مخاطبین گرامی پایگاه خبری تحلیلی سراب خبر، عیسی سلیمانیان هستم متولد سال ۱۳۴۸ که ابتدا در سال ۶۶ با عنوان داوطلب بسیجی به جبهه رفتم و در همان سال از ناحیه پای راست دچار تیرخوردگی و مجروحیت شدم.
اما یکسال بعد و در سال ۶۷ و دقیقا در روز عاشورا به روی مین رفتم و همان پای تیر خورده را از ناحیه زانو به پایین از دست دادم و دیگر نتوانستم در جبهه بمانم.
لطفا در خصوص منطقه جنگی که حضور داشتید برایمان بیشتر توضیح دهید
خب ما در ان روزهای جنگ در منطقه کردستان بودیم و من خط نگهدار بودم و در منطقه قله سنگی که در مسیر ابوالحسن و در مسیر شهر سردشت قرار داشت به روی مین رفتم
ان روزها شهید نصراللهی فرمانده سپاه بانه بودند و در بسیاری از عملیاتها در کنار ایشان حضور داشتیم و در برابر ضد انقلاب ایستادگی میکردیم.
چه چیزی باعث شد شما به جبهه بروید و به صورت داوطلب بسیجی در این مسیر قدم بگذارید؟
راستش را بخواهید جبهه حال و هوای دیگری داشت و انسان به خودی خود عشق به جبهه داشت و هدف ما تنها نجات میهن و نجات مردم بود.
ما تنها برای رضای خدا و در جهت دفاع از ایران اسلامی در برابر دشمن قرار گرفتیم ان هم در شرایطی که دشمن از تمامی تجهیزات و امکانات برخوردار بود حال آنکه ملت ایران اسلامی تنها با توکل به خدا و با قدرت اراده و ایمان در برابر دشمن ایستاده بودند.
آن روزها که ما به جبهه رفتیم هیچکس هیچگونه چشم داشتی نداشت و همه به دنبال این بودیم که بتوانیم از هویت و از ارزشها و آرمانهای انقلاب اسلامی دفاع کنیم و به چیزی جز این فکر نمیکردیم.
آیا از دوران جنگ و از روزهای مقاومت در برابر دشمن خاطرهای به یاد دارید که برای ما هم بگویید؟
در این میان و با طرح این سوال میتوانستیم دلتنگیهای دوران جنگ را که در نگاه آقای سلیمانیان موج میزد را به خوبی تماشا کنیم که در پاسخ به سوال ما گفت: جبهه و میدان نبرد در برابر دشمن سرشار از خاطرات متفاوت است، اما خاطرهای که هنوز هم برای من جالب است این بود که یک دوست اهل اهواز داشتیم که آن عزیز در منطقه کردستان حضور داشت و همیشه میگفت: میدانم روزی در این سرزمین کردستان شهید میشوم، اما افسوس که خواهر و مادری ندارم تا برایم گریه کنند.
او میگفت: از شما میخواهم روز شهادتم همراه من به اهواز بیایید و یک قطعه یخ روی مزار من بگذارید تا آب شود و بجای اشک مادرم برایم گریه کند، اما متاسفانه پس از اینکه آن دوست بزرگوارم شهید شد از انجایی که ما در درگیری حضور داشتیم و نمیشد منطقه را ترک کنیم هیچوقت نتوانستیم به کنار مزار ایشان برویم و پیکر پاکش را همراهی کنیم...
لطفا از روزهایی برای ما بگویید که از جبهه برگشتید و قصد ازدواج داشتید. همسر شما و خانواده آنها چه برخوردی با وضعیت جانبازی شما داشتند؟
من پس از مجروحیت بود که به خواستگاری همسرم رفتم و یک سری از افراد پیش پدر خانمم رفته بودند و گفته بودند که این پا ندارد و نمیتواند راه برود و دخترت را به او نده
من در آن زمان راننده روی تراکتور بودم و در شب خواستگاری با همان لباسهای کارگری به خواستگاری رفتم و مادرخانمم من را با دامادم که لباسهای مرتبی بر تن داشت اشتباه گرفته بود؛ و در حالی که میخندید گفت: همانگونه که گفتم تعداد زیادی از اطرافیان به پدر خانمم میگفتند که او پای قطع شده دارد و اجازه نده که دخترت با او ازدواج کند که پدر همسرم پرسیده بود که چرا پای او قطع شده است و گفته بودند در جبهه بوده و پای خود را از دست داده است که پدر خانمم نیز گفته بود که این جوان بخاطر ما رفته و پای خود را از دست داده است و من به این قطعی عضو او افتخار میکنم و مشکلی با ان ندارم و اجازه داد که من با دختر آنها ازدواج کنم.
آقای سلیمانیان لطفا از مشکلاتی که حالا با ان روبرو هستید برایمان بگویید. یک جانباز چه دغدغههایی دارد؟
ببینید الان جانبازان ما عذاب میکشند و هم شرمنده خودشان و هم شرمنده خانواده هایشان هستند و خانوادهها از پدر خود انتظاراتی دارند، اما جانباز نمیتواند این خواستهها را برآورده کند.
در حال حاضر حقوق پایینی برای جانبازان قرار داده شده است و ما نمیتوانیم با اندک حقوقی که میگیریم کاری برای فرزندانمان کنیم.
کسی هم پاسخ گوی جانبازان نیست و من هم به خاطر پای مصنوعی خودم نمیتوانم شغل ثابتی داشته باشم.
وی گریزی به مشکلات جانبازان در داخل شهر قروه داشت و گفت:
ما الان در سال ۹۶ در جلسه بهزیستی که برای جانبازان و معلولین برگزار شد قرار بود برای معلولین تابلو در نقاط مهم شهر قرار دهند، اما مکان مناسبی در نظر گرفته نشد و بسیاری از مشکلات جانبازان و معلولین برطرف نشد و از طرفی مکانهایی هم که در داخل شهر در نظر گرفته شده است تنها برای توقف یک خودرو است و مناسب سازی خوبی صورت نگرفته است.
همچنین قرار بر این بود که برای همه معلولان پلاک مخصوص قرار داده شود که دچار مشکلات کمتری باشند و دغدغه کمتری شامل حال انان باشد.
وی به سختیهای پرستاری از خودش برای همسرش اشاره نمود و بیان داشت:
در حال حاضر سختیهای وضعیت من برای همسرم است، اما حق پرستاری به همسرم تعلق نمیگیرد و میگویند حق پرستاری برای جانبازان بالای ۵۰ درصد و جانبازانی که از مجموع جانبازی انها ۲۰ درصد برای اعصاب یا شیمیایی شده باشد تعلق خواهد گرفت.
این در حالی است که من در حین قرار گرفتن روی مین دچار موج گرفتگی نیز شده بودم
وی خواستار بررسی مشکلات خود از سوی مسئولین شد و گفت: این تنها مشکل من نیست و بیشتر جانبازان شهرستان قروه با چنین مشکلاتی روبرو هستند.
سخن پایانی شما برای مردم و مخاطبین ما چیست؟
من در سخن پایانی خودم از مردم میخواهم که همیشه همانگونه که در طول چهل سال گذشته همه مردم پاسدار انقلاب بوده اند در ادامه روزهای سخت نیز در کنار آرمانهای انقلاب باشند و پشتیبانی از رهبر انقلاب را فراموش نکنند و به یاد شهدا باشند و در مسیر شهدا قدم بگذارند.
انتهای پیام/7727
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار