به گزارش سرویس بسیج پیشکسوتان جهاد و شهادت خبرگزاری بسیج، به نقل از جوان، نیما احمدپور- در چند ماه گذشته در صفحه تاریخ «جوان» بخشهایی گوناگون از مقاطع حیات فردی و اجتماعی فرح دیبا مورد بازخوانی قرار گرفته است. اینک در مقالی که پیش روی دارید، مقطع فرار فرح دیبا و همسرش از ایران تا مرگ شاه مخلوع روایت شده است. امید آنکه مفید و مقبول آید.
بعد از اینکه غلامرضا ازهاری نخستوزیر دولت نظامی به بهانه سکته مغزی، بدون اطلاع شاه و همراه خانوادهاش، با یک هواپیمای نظامی از فرودگاه دوشانتپه -که در اختیار مستشاران نظامی امریکا بود- مستقیماً به امریکا رفت، محمدرضا که آخرین برگ برنده خود را که همانا استفاده از دولت نظامی و قوه قهریه بود از دست داد و ناامیدانه به سراغ آخرین گزینه ممکن رفت و جالب اینکه این آخرین انتخاب هم با نظر و تأثیر فرح انجام شد.
آخرین نخستوزیر شاه و دست پنهان فرح دیبا در انتخاب وی
آخرین نخستوزیر شاه که تنها ۳۷ روز در برابر امواج انقلاب دوام آورد، شاپور بختیار یک روشنفکر لائیک و ملیگرا بود. بختیار سالها در فرانسه تحصیل کرده و آنقدر فرانسوی شده بود که حتی در دوران جنگجهانیدوم، به عضویت هستههای مقاومت فرانسوی درآمده و همسری فرانسوی هم اختیار کرد بود. دست پنهان فرح در انتخاب آخرین گزینه شاه هم دیده میشود. شاپور بختیار، پسرخاله رضا قطبی بود و رضا قطبی پسردایی فرح! بدین ترتیب آخرین نخستوزیر شاه، از خویشان فرح محسوب میشد و این قرابت و انتساب خانوادگی تنها یک اتفاق نبود! احمدعلی مسعودانصاری نیز بر این گمانه که انتخاب بختیار نتیجه رایزنیهای فرح بود تأکید کرده است. شاپور بختیار هم در خاطراتش اشاراتی دارد که این گمانهزنی را بسیار تقویت میکند. وقتی بختیار بعد از سقوط رژیم شاه در قاهره به دیدار فرح میرود، از قول فرح نقل میکند: «اگر شما (بختیار) سه ماه زودتر نخستوزیر شده بودید، الان همه ما ایران بودیم.»
یک فرار تاریخی، آغازی بر یک پایان!
اولین شرط بختیار برای نخستوزیری، خروج شاه و فرح از کشور بود تا بتواند این خروج را به عنوان یک امتیاز به انقلابیون عرضه کند، هرچند شاه نیز دلیلی برای ماندن در کشور نداشت و اگر بختیار نیز از او درخواست نمیکرد، باز از ایران خارج میشد.
در آخرین روزهای قبل از خروج شاه و فرح از ایران، تظاهرکنندگان خشمگین، چند بار به دفتر مخصوص فرح حمله کرده بودند و به همین خاطر، فرح به ساواک دستور داد که تمام لوازم و اسناد و اثاثیه دفترش به موزه رضا عباسی منتقل شود. هرچند حجم عظیمی از سکههای طلای موجود در دفتر و گاوصندوقهای آن به صورتی ناگهانی و قبل از هجوم مردم، ناپدید شد! فرح با دادن یک سکه طلا به همه اعضای دفتر مخصوص با آنها خداحافظی کرد و به آنها اطمینان داد که بهزودی به ایران بازمیگردد. او که هنوز از نجات رژیم ناامید نشده بود، دو نفر از نزدیکترین اطرافیانش را در تهران باقی گذاشت. دلیل اینکه این دو نفر یعنی رضا قطبی و فریدون جوادی در ایران ماندند، نمیتواند چندان دور از انتظار باشد. فرح با خود اندیشیده بود اگر دولت بختیار در سرکوب و خاموش کردن انقلاب موفق شود، باید کسانی را در ایران داشته باشد تا شرایط بازگشت او را به ایران فراهم کنند. البته فرح هم بعدها با ناامیدی از بازگشت به ایران و برای فراری دادن دوست صمیمیاش از دست عدالت، ۳ میلیون دلار به قاچاقچیان پرداخت کرد!
به سوی واپسین فصل از زندگی مشترک
بعدازظهر ۲۶ آبان ۱۳۵۷، شاه و فرح نیمساعت در فرودگاه مهرآباد تهران منتظر شدند تا خبر رأی اعتماد مجلس به شاپور بختیار را شخصاً بشنوند. به محض اینکه بختیار با هلیکوپتر به فرودگاه آمد و خبر اخذ رأی اعتماد از مجلس شورای ملی را به شاه داد، شاه و خانواده سلطنتی، از پاویون سلطنتی خارج شده و به سمت هواپیما رفتند و شاه طی مصاحبه کوتاهی، دلیل سفرش را استراحت و رفع خستگی مطرح کرد و گفت: بهزودی به کشور بازخواهد گشت! شاپور بختیار، آخرین نخستوزیر شاه در خاطراتش به یاد آورده است که در آخرین لحظات، قبل از پرواز هواپیمای شاه به سوی آسوان در مصر، فرح که نگران چگونگی خروج برخی از دوستان و نزدیکانش بود فهرستی از اسامی را در اختیار بختیار قرار داد و از او خواست تا در اسرع وقت برای آنها گذرنامه صادر شود تا بتوانند هرچه زودتر از ایران خارج شوند! سپس شاه در حالی که به زحمت میتوانست جلوی گریه خود را بگیرد به سمت هواپیما رفت و فرح که سرحالتر و محکمتر از شاه به نظر میرسید، شوهرش را همراهی کرد. ساعتی بعد، انور سادات رئیسجمهور مصر، منتظر فرود هواپیمای سلطنتی ایران در فرودگاه آسوان بود. به این ترتیب با پرواز هواپیمای مخصوص دربار به سوی آسوان، آخرین فصل زندگی مشترک محمدرضا و فرح آغاز شد.
آغازین منزلگاههای یک سفر بیبازگشت
شاه و فرح که قصد داشتند از مصر به امریکا بروند، جمعاً پنج روز در آسوان ماندند، بعد از پنج روز که شاه و همراهانش آماده میشوند با هواپیمای اختصاصیشان به امریکا بروند (محمدرضا در امریکا املاک و خانههای متعددی داشت، ضمن اینکه فرزندانش رضا، فرحناز و علیرضا هم برای تحصیلات در امریکا به سر میبردند)، اردشیر زاهدی به شاه اطلاع داد که امریکا پذیرای شاه نیست و فعلاً بهتر است به مراکش برود. دولت امریکا و شخص جیمیکارتر، رئیسجمهور وقت امریکا از ترس واکنش انقلابیون و به خطر افتادن منافع و جان اتباع و مستشاران امریکایی در ایران، ترجیح داده بود که شاه، یعنی متحد اصلیاش در خاورمیانه -که قریب سه دهه منافع امریکا و غرب را حفظ کرده بود- را به امریکا راه ندهد! شاه و فرح به ناچار ۳ بهمن ۱۳۵۷ به مراکش رفتند و مهمان سلطان حسن دوم (پادشاه وقت مراکش) شدند. روزها بهسرعت میگذشت و با بازگشت امام خمینی به ایران، آخرین تلاشهای بختیار و ژنرال هایزر، یکی پس از دیگری رنگ میباخت. سرانجام ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ اعلامیه بیطرفی ارتش که آخرین سنگر مدافعان نظام شاهنشاهی بود، صادر شد و بدین ترتیب عملاً رژیم پهلوی فروپاشید. فریده دیبا در خاطراتش گفته است که در همه اتاقهای محل اقامت شاه، یک رادیوی قوی روی موج ایران تنظیم شده بود و شاه و فرح، شخصاً صدای رادیو تهران را که اعلام کرد: «این صدای انقلاب اسلامی مردم ایران است» را شنیدند. (شهید آیتالله فضلالله محلاتی، گوینده این صدای بهیادماندنی و تاریخی در رادیو بود.) شاه و خانوادهاش یک عذاب دیگر هم در مراکش داشتند و آن چیزی جز پخش بانگ اللهاکبر از بلندگوهای مساجد رباط، پایتخت مراکش نبود. فریده دیبا در این باره گفته است:
«موقع نماز که صدای اللهاکبر از بلندگوهای مساجد بلند میشد، محمدرضا و همه ما به وحشت میافتادیم، زیرا در تهران آشوبزده ماهها، بانگ اللهاکبر را که انقلابیون سر میدادند، شنیده و لرزیده بودیم.»
اخبار اعدام در کاخ بهشت بزرگ!
هنوز شوک فروپاشی کامل رژیم برای شاه و فرح تمام نشده بود که اخبار اعدام سران رژیم به کاخ بهشت بزرگ، جایی که محمدرضا در آن اقامت داشت، رسید و به گفته مادر فرح، شاه از شنیدن این اخبار دچار تیک عصبی شده بود. اقامت شاه در مراکش تا سیزدهم فروردین ۱۳۵۸ طول نکشید و شاه مراکش که از حساسیت گروههای اسلامگرا نسبت به حضور شاه در کشورش میترسید، عذر شاه را خواست. شاه باز هم مایل بود به امریکا برود، اما دولت کارتر که علاقهمند بود روابط شکننده و کجدار و مریزش با دولت موقت مهندس بازرگان (که گرایشهای روشنی به غرب و لیبرالیسم داشت) را حفظ کند، به این درخواست شاه، وقعی ننهاد. شاه و فرح ناچار به ویلای «جیمز کراسبی» در باهاما پرواز کردند. در منزلگاه جدید، چهار فرزند شاه نیز به آن دو ملحق شدند. خرجِ هر روز اقامت در ویلای کراسبی، ۱۲ هزار دلار بود که بعد از زمان اندکی به دلیل تهدیداتی که درخصوص بازداشت یا قتل شاه منتشر گشت، هزینه فراوان محافظان شخصی نیز به آن اضافه شد.
صدور حکم اعدام غیابی شاه و فرح در ایران
در آن دوره در ایران، آیتالله صادق خلخالی رئیس دادگاههای انقلاب، حکم اعدام غیابی شاه و فرح و اشرف را صادر کرد؛ ولی همزمان اعلام کرد اگر فرح، شاه را بکشد از مجازات معاف خواهد بود! و این شکنجه روحی محمدرضا را علاوه بر غم از دستدادن قدرت، افزایش داد. شاه از همان دوره سلطنتش هم به فرح و اطرافیانش بدبین بود و با این حکم غیابی، بدبینیاش به فرح به اوج رسید! شهبازی، محافظ مخصوص شاه که تا لحظه مرگ شاه همراه خانواده او بود، نوشته است:
«در باهاما ملکه به همراه لیلی امیرارجمند هر روز با وضعیت وقیحی به کنار ساحل میرفتند و یک شخص دیگر هم به اسم آلن که احتمالاً مأمور سیا بود، با آنها قاطی میشد و خلاصه وضعیت بهقدری مفتضح شده بود که یک روز شهریار شفیق (پسر اشرف) با دیدن این صحنه بسیار ناراحت شد و به زبان فرانسه به فرح گفت: علیاحضرت! در ایران انقلاب شده است، مرتب دارند افسران ارتش، هیئت دولت و سران سیاسی را اعدام میکنند و شما باید حفظ ظاهر بفرمایید. این چه وضعی است و این مردک کیست که دارد این جوکهای کثیف را میگوید و شما هم میخندید؟ عین جملهای که فرح در پاسخ گفت: این بود: «انقلاب که باید میشد. آنهایی هم که اعدام میشوند حقشان است بمیرند. به تو هم مربوط نیست من چه کار میکنم. از حد خودتان تجاوز نکنید. من خودم بهتر میدانم چه کار میکنم.» البته ریشه این بیقیدی فرح در امور اخلاقی به شخص محمدرضا نیز بازمیگشت. احمدعلی مسعود انصاری دراینباره در خاطراتش مینویسد:
«من بارها وجود روابط میان فرح و مردان بیگانه را به شاه گوشزد کرده بودم، اما در کمال تعجب مشاهده کردم ایشان جواب دادند شهبانو اختیار پایین تنه خود را دارند و به کسی مربوط نیست.»
سرطانی که هرروز به نقطه پایان نزدیک میشد
بیماری شاه هر روز شدت بیشتری میگرفت. یک غده بزرگ در گردن او به وجود آمده بود که نشان میداد، سرطان غدد لنفاوی در بدن شاه به مراحل پیشرفته و پایانی خود نزدیک شده است. بدگمانی شاه به مقامات باهامایی باعث شد که شاه قصد سفر به مکزیک را کند. شاه مترصد این بود که در کشورهای نزدیک به امریکا اقامت کند تا در اولین فرصت و موافقتی که از سوی دولت امریکا به دست آورد، به آن کشور برود. پزشکانی که بیماری شاه را تحت نظر داشتند، اظهار داشتند که شاه باید در اسرع وقت تحت عمل جراحی قرار گیرد. با این اوصاف، شاه بیشتر از چند هفته در مکزیک دوام نیاورد و مرتب با هنری کیسینجر و اردشیر زاهدی در امریکا در تماس بود تا موافقت دولت امریکا را برای سفر به امریکا کسب کند، بالاخره کارتر راضی شد تا صرفاً تحت عنوان تحقیرآمیز ملاحظات انسانی، شاه را در امریکا بپذیرد.
مهمانی که در امریکا، هیچ کس آمدن وی را انتظار نمیکشید!
شاه و فرح و همراهانشان در فرودگاه دورافتاده فورت لادردیل در امریکا فرود آمدند، اما هیچ کس انتظار آنها را نمیکشید مگر کارشناس اداره بازرسی مواد کشاورزی امریکا که با بازرسی دقیق وسایل و اثاثیه خانواده سلطنتی میخواست مطمئن شود که آنها برخلاف قوانین قرنطینه، از مکزیک با خود گل و گیاه یا تخم سبزیجات و میوه به امریکا وارد نکردهاند! مادر فرح به یاد میآورد که شاه از این بیاعتنایی امریکاییها بسیار عصبانی شد و گفته بود: ببینید روزگار با ما چه کرد! در همین خاک امریکا ترومن و جان اف. کندی و کارتر به استقبال من میآمدند و فرش قرمز جلوی پایم پهن میکردند! اردشیر زاهدی نیز به یاد میآورد که در همین ایام، فرح در مورد شاه میگفت: «محمدرضا توان عقلی و فکری خود را از دست داده است.»
با وجود اینکه شاه با نام مستعار «دیوید نیوسام» در بیمارستان مموریال نیویورک بستری شده بود، اما خیلی زود این مسئله فاش شد و اعتراض دولت و مقامات ایرانی را برانگیخت. مادر فرح به یاد آورده است که فردای روز بعد از عمل جراحی شاه، وقتی که جمعیت زیادی از دانشجویان ایرانی مقیم امریکا در مقابل بیمارستان مموریال تظاهرات میکردند و شعار مرگ بر شاه سر میدادند، فرح با لبخند به مادرش گفته بود: «اینها نمیدانند که دیگر نیازی به مرگ بر شاه گفتن ندارند و شاه دارد میمیرد!»
درگیری فرح و اشرف در واپسین ماههای زندگی شاه
اما اختلافات و درگیریهای فرح و اشرف حتی در آخرین ماههای زندگی شاه نیز تمامی نداشت. فرح که روحیهاش به خاطر ماندن در بیمارستان بهشدت ضعیف شده بود، از اشرف که خانهاش در نیویورک بود، خواست تا او را موقتاً در خانهاش بپذیرد، اما اشرف که فرح و اطرافیان او را عامل سقوط شاه میدانست با خشونت، این خواسته فرح را رد کرد و به همسر برادرش گفت: بهتر است به جهنم بروی!
درست در همین دوران بود که واقعه تسخیر سفارت امریکا از سوی دانشجویان مسلمان پیرو خط امام و گروگانگیری ۶۶ دیپلمات امریکایی، سیزدهم آبان ۱۳۵۸ به وقوع پیوست و نخستین درخواست دانشجویان تحویل شاه مخلوع به ایران برای محاکمه بود. این حادثه باعث شد که امید اطرافیان شاه برای معارضه نظامی امریکا با جمهوری اسلامی و حتی بازگشت سلطنت به ایران برانگیخته شود، تا آنجا که فرح امیدوار بود امریکا به ایران لشکرکشی کند. درنهایت، شاه و فرح مجبور شدند به خاطر فشارهای ناشی از حادثه گروگانگیری و درخواست دولت کارتر برای خروج از امریکا، امریکا را ترک کنند، اما هیچ کشوری حاضر به پذیرفتن شاه نبود. شاه و فرح مجبور شدند به جزیره کونتادورا در پاناما بروند. در پاناما، توریخوس رئیس گارد ملی پاناما، که با فشار امریکا مجبور به پذیرش شاه شده بود، با فرح روابطی خصوصی داشت و مرتب به بهانه دیدن شاه به جزیره کونتادورا میآمد و با فرح تنیس بازی میکرد. شاه که اعتمادی به توریخوس نداشت، از سفیر اسرائیل در پاناما که مرتباً به دیدارش میآمد، خواست که یک محافظ مطمئن از موساد در اختیار او قرار دهد. در کمتر از ۱۲ ساعت یک افسر اسرائیلی به نام مایک هراری که یک یهودی انگلیسیالاصل بود، در ویلای شاه حاضر شد و تا روز مرگ شاه، همراه او بود. اما دردسرهای شاه در پاناما منحصر به دست و پنجه نرم کردن با سرطان نبود. یک روز ژنرال نوریه گا (معاون توریخوس) به اصرار از فرح خواست که همراه او به مناطق دیگر جزیره بروند تا نوریه گا مناطق دیدنی جزیره را به او نشان دهد! فرح که میدانست غرض اصلی نوریه گا از این دعوت چیست، این درخواست را رد کرد، اما نوریه گا که از رد درخواستش توسط فرح عصبانی شده بود، خطاب به فرح، شروع به فحاشی کرد. افسر اسرائیلی که شاهد این ماجرا بود به سمت نوریهگا آمد و از او خواست که فرح را راحت بگذارد. شاه بعداً به توریخوس شکایت کرد که نوریه گا چه درخواست بیشرمانهای از فرح داشت، اما پاسخ توریخوس این بود: «من نمیتوانم نوریهگا را ملامت کنم، زیرا او درخواست مؤدبانهای از خانم شما کرده بود!»
و سرانجام مرگ در قاهره
در آن روزها شایعاتی بر سر زبانها افتاد که بر اساس آن میان مقامات جمهوری اسلامی و مقامات پاناما برای استرداد شاه به ایران مذاکراتی صورت گرفته است. شاه پس از شنیدن این شایعات، هراسان با هنری کیسینجر تماس گرفت و از قصد مقامات پاناما برای دستگیری و تحویلش به ایران خبر داد و، چون استرداد شاه به ایران، باعث آزادی گروگانهای امریکایی میشد و این به نفع دموکراتها بود، کیسینجر که از رونالد ریگان جمهوریخواه، حمایت میکرد، به شاه اطمینان داد که مانع دستگیریاش توسط پاناما خواهد شد. بدین ترتیب تنها جایی که شاه میتوانست به آنجا برود و آخرین روزهای زندگیاش را سپری کند، باز همان اولین تبعیدگاه شاه، یعنی مصر بود. شاه و فرح در فرودگاه قاهره، مورد استقبال انور سادات قرار گرفتند و شاه بلافاصله در بیمارستان «معادی» قاهره بستری شد. جالب آنکه بنا به خاطرات مسعود انصاری (پسرخاله فرح) در همان ایامی که شاه در بیمارستان المعادی بستری و در حال مرگ بود، فریدون جوادی و فرح، شبها در اتاق انتظار خصوصی بیمارستان با هم به سر میبردند. در آخرین ماههای عمر شاه، بین پزشکان معالج او، اختلاف نظر به وجود آمده بود و حاصل این اختلاف نظر برای شاه، چهار عمل جراحی سنگین و عذابآور و البته پرهزینه بود. در مصر از ۱۱ فروردین تا ۵ مرداد ۱۳۵۹، جمعاً چهار عمل جراحی روی شاه انجام شد، اما همه چیز برای شاه به پایان رسیده بود. ۹ صبح پنجم مرداد ۱۳۵۹، بالاخره شاه در بیمارستان المعادی قاهره در چنگال مرگ، تسلیم شد.