از ایستادن مقابل متجاوزین تا ثروت افسانهای و پادرمیانی برای ازدواج
به گزارش خبرگزاری بسیج از ارومیه، بدون تردید در تاریخ هر کشور، خطه و استانی ستارگانی هستند که سپهرشان را نورانی کردند ولی در آذربایجان ستارهای به نام حجت الاسلام غلامرضا حسنی وجود دارد که وجود و فعالیتهای او در این منطقه موجب بیفروغ شدن دیگران شده است.
اگر سالها برای نوشتن کتابها در توصیف رشادتهای مجاهد نستوه حجت الاسلام غلامرضا حسنی صرف شود، به طور قطع حرفهای ناگفتهای باقی خواهد ماند، ولی هر کس به سهم خود در این زمینه میتواند گام بردارد.
تاریخ شمال غرب کشور به ویژه آذربایجان و خصوصا آذربایجان غربی با نام و یاد حسنی یار امام راحل و پیرو رهبری عجین شده است، بنابراین به بهانه چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی به سراغ یکی از فرزندان حجت الاسلام حسنی که در حکم وصی وی نیز هست رفتهایم تا درباره زندگی شخصی، فعالیتهای قبل و بعد از انقلاب این مبارز روحانی مصاحبهای انجام دهیم.
عبدالحق حسنی فرزند اول از همسر دوم حجت الاسلام حسنی است که در زمان حیات خود بیشتر از همه فرزندان با وی مانوس بوده، در زمان مبارزات، محافظ حسنی بوده و بعد از رحلت هم مسئولیت وصی را عهدهدار شده است.
برادران و خواهران من مسئولیت دولتی ندارند
عبدالحق حسنی در گفت و گو با خبرنگار خبرگزاری بسیج به معرفی هر چه بیشتر پدرش میپردازد و میگوید: پدرم 14 فرزند داشت که من فرزند اول از همسر دوم هستم، پدرم در مقایسه با سایر فرزندان خود بیشتر با من مانوس بود و در همه امور با من صحبت میکرد در مجموع نسبت به فرزندان خود رئوف بود ولی با همسران خود کمی جدی بوده و توقع داشت انتظاراتش زود برآورده شود.
یکی از ابهامات و سوالات مردم درباره موقعیت شغلی فرزندان مسئولان و چهرههاش شاخص هست که در این مورد باید بگویم من به اتفاق خواهران و برادرانم مسئولیت دولتی نداریم، پدرم در این زمینه نه تشویقمان کرد و نه اینکه به کسی سفارشمان را کرد پس همه ما با کسب و کار خودمان و شغل آزاد زندگیمان را تامین میکنیم.
ثروت حسنی حاصل تلاش 80 ساله است/ بعد از فوت پدرم به بانکها بدهکار شدیم
یکی از مسائلی که درباره حسنی و زندگی شخصی وی معمولا مخالفان، دشمنان و گاه افراد بیاطلاع مطرح میکنند ثروت اوست، که پسرش در واکنش به مطلب فوق، این طور پاسخ میدهد: ما به عنوان وارث در حال حاضر به بانکها بدهکار هستیم و نتوانستیم تسویه حساب کنیم چون راهاندازی آبیاری تحتفشار یک زمان با 80 میلیون تومان امکانپذیر بود ولی در حال حاضر 400 میلیون تومان میخواهد.
همچنین به پدرم مقداری املاک به ارث رسیده بود از طرفی نهتنها پدر من بلکه هرکسی 80 سال فعالیت کند، به طور قطع اندوختهای خواهد داشت؛ گرچه تنها دارایی ما در حال حاضر فقط املاک کشاورزی و همان خانهای است که پدرم در آن زندگی و فوت کرد.
نخستین باغ سیب ارومیه متعلق به پدرم بود که کارگر داشتیم و حدود سه سال سیب بستهبندی کرده و به ستاد پشتیبانی جبهه فرستادیم، همه اینها را مردم قدردان ارومیه و استان به خاطر دارند.
با پدرم شراکتی گاوداری تاسیس کردم، تا دو سال شیر آن را به جبههها میفرستادیم، درست است من فرزندش بودم ولی در این مورد اختلاف پیدا کردیم چون من اعتراض کردم که «گویا قرار نیست ما سودی بکنیم» ولی با تَشَر پدرم که «اگر الان گذشت نکنی چه موقع خواهی کرد» در نهایت به تصمیم وی تمکین کردم.
پدرم با کوموله و دموکرات مبارزه میکرد نه کُرد/ پدرم به دختر کُرد پناه میداد و برای جوان مورد علاقهاش عقد میکرد
یکی از مسائلی که مدام توسط برخی مطرح میشود لجاجت و عناد حسنی با کُردهاست، که پسر حسنی این طور توضیح میدهد: پدرم با کوموله و دموکرات مبارزه میکرد نه قومیتها؛ منزل پدری ما جان پناه همه بود حتی دختران کُرد را پناه میداد و رضایت پدرشان را جلب کرده و آنها را به عقد ازدواج پسر مورد علاقهشان درمیآورد.
یک عده برای خود داستان سرایی کرده و تاریخ را تحریف میکنند حال آنکه ساکنان روستای مجاور ما یعنی بزرگآباد کُرد بودند و پدرم با آنها رفت و آمد میکرد ولی از آن زمان که ضدانقلاب در کردستان لانه ساخت، در منطقه بند 14 پاسدار را به شهادت رساند و ضدانقلاب از جهل یک عده معدود سوءاستفاده کرد، پدرم برای مبارزه با اعضای این گروهک اسلحه به دست گرفت وگرنه پدرم با کُردها تا آخرین لحظه حیات خود ارتباط صمیمانه داشت.
بارها این اتفاق افتاده بود که دختر و پسری مایل به ازدواج با هم بودند ولی دین و مذهب مانعشان میشد، به منزل ما میآمدند تا وقتی که مشکلشان حل شود و ازدواج کنند، مانند مهمان در خانه ما میماندند، پدرم با عالم دینیشان، خانواده دختر و پسر حرف میزد تا اینکه راضی شوند؛ این قبیل موارد یک یا دو مورد نیست بلکه بارها رخ داد که چند بارش را خودم شاهد بودم.
پدرم به خاطر پادرمیانی و جلب رضایت اولیای دم بارها ناسزا شنید/ پدرم در منزل به مشکلات مردم رسیدگی میکرد
عبدالحق حسنی در پاسخ به این موضوع که حسنی چه مواقعی و کجا به مشکلات مردم رسیدگی می کرد، گفت: دفتر امام جمعه یک محل مشخص و مستقل داشت ولی پدرم در منزل هم یک اتاق برای انجام امور مختلف اختصاص میداد و همان جا هم با نمایندگان مجلس، افراد اعزامی از طرف دولت مرکزی و مردم دیدار میکرد؛ از ما هم به عنوان اولاد انتظار داشت که از مهمانان به بهترین نحو استقبال کرده و پذیرایی کنیم.
پدرم شخصیتی بذلهگو داشت، در حالت کلی تعامل وی با مردم به نحوی شیرین صورت میگرفت، مگر اینکه به طور سهوی او را عصبانی میکردید که در آن صورت باید جدیت او را میپذرفتید.
پدرم همواره از مرگ رشید رنج میکشید/ به خاطر تخریب پدرم، رشید را قربانی کردند
یکی از مسائلی که همواره حول شخصیت و زندگی حجت الاسلام حسنی مطرح میشود معرفی مخفیگاه فرزندش رشید به کمیته انقلاب و سرگذشت تلخ وی است، به طوری که از این موضوع ضدانقلاب سوءاستفاده میکند، بنابراین از عبدالحق حسنی خواستم که درباره احوالات پدرش در آن روزها و چگونگی اتخاذ این تصمیم صحبت کند که پاسخ داد: یکی از مسائل بغرنج در زندگی پدرم، سرنوشت رشید بود حتی تا اواخر عمر خود از این موضوع و نحوه به پایان رسیدن زندگی او ناراحت بود.
رشید به لحاظ تفکر و مبارزات سیاسی به حزب کمونیست ایران قبل از انقلاب اسلامی گرایش داشت، به همین دلیل حتی حبس هم شد، اشتباه مهم او این بود که بعد از سال 58 وقتی کوموله و دموکرات به نقده حمله کرد از این شهر بازدید کرده و با روزنامه پیکار یک مصاحبه علیه مبارزات پدرش انجام داد، بعد از آن چندین بار پدرم او را برای صحبت درباره آرمانها و اهدافش دعوت کرد ولی رشید نپذیرفت و هیچ وقت نیامد در نهایت پدرم مجبور شد که در خطبهها جواب او را بدهد.
آن موقع برادرم، سرشاخه حزب کمونیست در آذربایجان بود و مسئولیت اکثریت چریکهای فدائیان خلق آذربایجان را بر عهده داشت، پدرم هم با آنها در مبارزه بود به همین دلیل به محض مطلع شدن از محل اختفای او، موضوع را به کمیته انقلاب گزارش داد که او را دستگیر کرده و به کمیته مرکزی در تهران تحویل دادند.
رشید در دادگاه انقلاب اسلامی تبریز به اعدام محکوم شد؛ باور پدرم این بود که در حق او اجحاف شد، چون امثال او با چنین سوابقی معمولا دو تا پنج سال زندانی میشدند و درنهایت بعد از پشتسر گذاشتن دوران بحرانی انقلاب، آزاد میشدند ولی برای برادرم موضوع به گونه دیگری رقم خورد، حتی تا زمان فوت هم پدرم از این موضوع ناراحت بود.
برخی که با پدرم اختلاف داشتند و به دنبال ضربه زدن به شخصیت و جایگاه او بودند و درصدد بودند که مبارزات و اقداماتش را زیر سوال ببرند این تصمیم را گرفته و اجرا کردند.
نقش پدرم در خواباندن جنگ نقده و غائله اوجالان چشمگیر بود/ سقوط نقده، امنیت منطقه را برای سالیان طولانی از بین میبرد
از وی خواستم که درباره قضیه اوجالان و نقش حجت الاسلام حسنی در خواباندن این غائله توضیح دهد پس صحبتهای خود را این طور از سر گرفت که استاندار آذربایجان غربی غریبانی درصدد بود که امنیت استان را به دولت مرکزی بحرانی نشان دهد برای همین برخی را برای اعتراض به دستگیری اوجالان در ترکیه تحریک کرد، حتی مجوز تظاهرات هم داد، وی شهر را به ناامنی و آشوب کشانید، پدرم هم کفنپوش به وسط گود آمد با یک سخنرانی، امنیت را به شهر برگرداند.
درباره نقده حرفهای زیادی هست که امیدوارم دیگر چنین وقایعی رخ ندهد ماجرا از این قرار بود که حزب کوموله و دموکرات برای دایر کردن دفترشان در نقده طبق برخی نقلقولها 5 تا 7 هزار نیروی مسلح به این شهر وارد کردند که در میدان مرکزی شهر و خیابانها رژه رفتند و عصر همان روز هم یک درگیری فجیع در شهر به راه انداختند.
مهمانان ناخوانده سر طفل 6 ماهه را میبریدند با سیخ به سینه مادر فرو میکردند و برعکس همین کار را هم انجام میدادند، حتی دیده شده که 12 عضو یک خانواده را جلوی چشم مادر سر بریدهاند، حالا با چه منطق، استدلال، به حکم شرع، قانون، عقل یا چه چیزی این حرکتهای وحشیانه از آنها سر میزد برای همه معما است.
تپه نقده هم محل استقرار نیروهای این احزاب بود تا اینکه در کل شهر تسلط داشته باشند؛ زمانی که وقوع این جنایتها به گوش پدرم رسید، توقف را جایز ندانست و اکیپ بزرگی از بسیج مردمی را تشکیل داده و عازم نقده شد.
نقده به لحاظ امنیتی اهمیت فوق العادهای داشت و دارد چرا که اگر آنجا سقوط میکرد پادگان پسوه و پیرانشهر و یک پادگان دیگر هم سقوط کرده و آنها هم مثل پادگان مهاباد تالان شده و از اسلحه و مهمات تخلیه میشدند، حاصل تخلیه یک پادگان توسط ضدانقلاب 20 سال ناامنی در استان بود، حالا تصور کنید، این اتفاق در سه یا چهار پادگان دیگر رخ میداد چه فاجعهای استان را به کام خود میکشید.
شورا و شهردار برای ساخت یادمان حسنی تعلل کند به مردم فراخوان میدهم/نظر من این بود که پیکر پدرم در مصلی دفن شود
درباره اینکه برای دفن پیکر مرحوم حسنی به وصیت وی عمل نشد، چرایی این اتفاق و موضع خانوادهاش سوال کردم که این طور توضیح داد: روز فوت پدرم، شورای تامین در استانداری جلسهای تشکیل داد و درباره برنامههای یادبود و محل دفن تصمیماتی گرفت، وصیت پدرم این بود که در ایوان جنوبی مصلی دفن شود و من هم به عنوان وصی نسبت به این موضوع اصرار داشتم ولی درنهایت به دلیل مخالفت مقامات استانی و پیشنهاد شهردار، پیکر پدرم در مزار شهدا تدفین شد، به ویژه اینکه خودش هم جانباز 60 درصد بود، پس این محل را ترجیح دادند.
برای ساخت المان در خور شان پدرم با شهردار و شورای شهر در حال تعامل هستیم، شورای شهر ساخت یادمان و بنیاد حفظ آثار را تصویب کرده و بنا بر این است که منزل وی را خریداری کرده و به بنیاد تبدیل کنند، المان دو بار طراحی شده که یک بار طرح ارزشمندی و توسط سازمان زیباسازی شهرداری ارومیه ارائه شد ولی آن را اجرا نکردند و طرح دوم هم که توسط سازمان آرامستان ارائه شده بود از طرف خانواده پدرم رد شد.
الان هم منتظر هستیم، ببینیم چه زمانی و چه طرحی ارائه میشود اگر بیش از این تعلل کنند، به مردم فراخوان خواهم داد تا خودشان برای زنده نگه داشتن یاد و راه حسنی وارد عمل شوند و از کسی که در کارنامه خود حتی یک لغزش هم نیست و جان و مال خود را در طبق اخلاص گذاشته بود دفاع کنند.
به اداره ارشاد استان هم برای راه اندازی یک سایت درخواست مجوز دادهایم، که هنوز پاسخی دریافت نشده است.
گفت و گو سونیا بدیع میاندوآب
انتهای پیام