زمزمه های بچه ها به گوش میرسید.
اینجامهمون روایتگری سردار کرمی شدیم.بعد آقای نوری بانفس گرمشون مداحی کردن.بچه ها مشتاقانه محو تماشای گروهای دیگه ای هستن که سوار لنج میشدن و دل به اروند میزدن.مشغول خوردن میان وعده بودیم که آقای محمدی جمله ای به خوردن ماسرعت بخشیدن،مث سرعت نور!!!
بله! ماهم قرار شده لنج سواری داشته باشیم. جلیقه ها رو پوشیدیم وسوار لنج شدیم.بعد از نماز و صرف ناهار راهی علقمه شدیم.
دیوار نوشته ای توجهمون رو جلب کرد.
به شور و به احساس دعوت شدیم
به عطرگل یاس دعوت شدیم
به مهمانی علقمه، سفره ی
شهیدان غواص،دعوت شدیم
چقدر شیرین و دل نشین!!
روز دوم(۲)
وارد که شدیم تو یه گوشه ایستگاه صلواتی بود.البته علقمه ست وشربتاش؛به قول بچه هایی که شیطنتشون گل کرده بود میگفتن شربته شهادته اونم با طعم آب لیمو... .
دل به دل علقمه دادیم.
بعداز روایتگری راوی رفتیم سمت دیوارایی که صدای شهدا رو فریاد میزدند، دیوارایی که رد پای گلوله هارو به سینه شون چسبونده بودن...
بعدش راهی شلمچه بودیم که اتوبوس وایستاد.همه تعجب کرده بودن،توهمین حین بود که خادما با بستنی وارد شدن؛
بالاخره رسیدیم به قدمگاه شهدای شلمچه،شهید یوسف قربانی، شهید حسین خرازی،شهید کلهر...
شلمچه وغروب دل انگیزش...
شلمچه و نزدیکیش به کربلا...
دلمونو بد جور هواییش کرده بود...
ادامه دارد