به گزارش خبرگزاری بسیج، مهدی زارع یادداشتی برکتاب «پاریس پاریس» سعید تشکری با عنوان «دریچههای گشوده از چه خبر میدهند؟» نوشته است که در زیر میآید.
محدوده آغاز یک اثر داستانی ـ مخصوصا رمان ـ از نام آن شروع میشود و قاعدتا با اتمام افتتاحیه به پایان میرسد. در بین این دو واژه؛ یعنی نام و افتتاحیه؛ سطرهایی با عناوین تقدیم، پیشدرآمد، قاببندی و شاید عناوینی دیگر میتوان نوشت تا محدوده آغاز یک اثر را غنیتر و پیش آمادهسازیهای لازم را فراهم کرد.
اگرچه معتقدم محدوده آغاز را باید به عنوان دریچهای به کل رمان در نظر گرفت اما خوانده، دیده و شنیدهام که این عنوان را اغلب به همان افتتاحیه اختصاص میدهند چرا که یک اثر میتواند حتی بدون نام مشخصی نوشته شود اما هیچوقت و هیچوقت نمیتواند بدون نوشته شدن اولین جملات در اولین صفحات، به نگارش در بیاید. فرقی هم ندارد که نویسنده میخواهد این جملات اول را چه زمانی از مسیر نگارش اثر، خلق کند.
مشخصات یک افتتاحیه خوب چیست؟ احتمالا اگر همین پرسش را در نوار ابزارهای جستجوگر اینترنتی بنویسید، صفحات متعددی از پاسخهای مشابه، شما را از مطالعه هر کتابی در این زمینه بینیاز کند، با این حال پیشنهاد میکنم اگر به صورت جدی به دنبال پاسخ این پرسش هستید به کتابهای مبانی داستان نویسی مراجعه کنید. به صورت عمومی یک افتتاحیه خوب اغلب با مشخصاتی چون فعال بودن، معرفی شخصیتها، معرفی مکان، معرفی زمان و معرفی زبان و لحن راوی؛ تعریف میشود. من اما معتقدم یک افتتاحیه خوب در واقع تمام آنچه در رمان رخ میدهد را بیان میکند. البته کمی مبهم و عجول و حیله گر. در لایههایی از زیرکی.
در ادامه قصد دارم نگاهی به افتتاحیه رمان پاریس پاریس، نوشته سعید تشکری بیندازم تا ببینم این افتتاحیه چه مشخصاتی دارد و آیا میشود این رمان را در رده رمانهایی با یک افتتاحیه خوب قرار داد یا نه.
«ـ مشتلق! ملک خانم آمد.» رمان با این خبر آغاز میشود. خبر آمدن کسی که کلمه اول، داد میزند از راهی دور و پس از زمانی دور زنی برگشته. زنی که چه نامش ملک خانم باشد و چه خانم پسوندی برای جایگاهش، به احتمال زیاد ماجرا به روزگار گذشته مربوط است چرا که نام ملک به عنوان نام یک دختر در روزگار معاصر هیچ رواج ندارد.
جملات بعدی دو تن دیگر از شخصیتها را معرفی میکند. حشمت که با شکمی برآمده و چشمانی پف کرده از شنیدن نام ملک، فرز و چابک برمیخیزد و با اکراه خودش را در آینه برانداز میکند و خدمی که گوینده جمله اول است. مشخص است که حشمت به ملک تعلق خاطر دارد چرا که هم در خط دوم او را ملک ما، خطاب میکند و هم ظاهرش در برخورد با ملک برایش اهمیت دارد. در واقع ماجرا از همین جا شروع شده. رابطهای عاشقانه که بناست در کلمات رمان ریشه بدواند. جملات بعدی به سرعت پیرامون ماجرا را برایمان شفاف میکند. حشمت از پنجدری به حیاط نگاه میکند و ملک را میبیند که در ماشین روباز نشسته. در چشمش ملک مانند مادر ایلیاتیاش است و هرم نفس داغ حشمت روی شیشه و لرزش لبهایش از رازی بین او و مادر ملک یعنی غزال که در همان حیاط مرده بود؛ خبر میدهد.
بعد با واقعیتی روبرو میشویم که نویسنده میتوانست پنهان کند و در میانههای داستان چون خرگوشی از کلاه جادوگران بیرونش بیاورد اما بیپروا و صریح بیانش کرد. ملک دختر حشمت نیست و خودش نمیداند و حشمت هم نمیداند چگونه این را به او بگوید. این گذشته ماجراها نیست. در واقع نویسنده دارد ادامه رمان را با شهامت برای ما میگوید. ملک این ماجرا را خواهد فهمید. راز مرگ مادرش را هم و تردیدی نیست که عشق حشمت به او، سرانجامی نخواهد داشت. پس به احتمال زیاد پای مردی دیگر هم به این رابطه باز خواهد شد. مردی که در تقابل با حشمت قرار خواهد گرفت.
در ادامه حشمت میترسد که مسعود در فرنگ این راز را به ملک گفته باشد. مسعود که در سطور بعدی مشخص میشود پسر حشمت است و میداند پدرش بعد از خواباندن قائله قوچان و تحفه دادن خبوشان به رضاخان غزال را به خانه آورد و چه و چه؛ بعید است رقیب عشقی پدرش باشد، چرا که اگر اینگونه بود این راز تا آن زمان فاش شده بود.
جمله اول بخش دوم این رمان تمام آنچه نیاز داریم را به ما میگوید. (مهیار خبوشانی از راسته خیابانهای تازه احداث شده مشهد گذشت.) مهیار خبوشانی به احتمال زیاد همان مردی است که ملک دل به او خواهد بست. کمی که به کلمات دقت کنیم اسرار بیشتری برملا میشود. ماجرا در مشهدی اتفاق میافتد که در دوره رضاشاه در حال گسترش است. رضاشاه، مشهد، ملک از قوچان و حشمتی که از قرار فرمانده نظامی بوده و بعد پایان دادن به غائله قوچان، خبوشان را برای رضاشاه به تحفه آورده و حالا مهیار خبوشانی. هر کسی که کمی از اتفاقات مهم دوره پهلوی اول اطلاعات داشته باشد میداند مهمترین اتفاق مشهد در دوره رضاشاه، ماجرای مسجد گوهرشاد بوده. مسجد گوهرشادی که در روایات با عشق رابطه ای تنگاتنگ داشته. اینجاست که میگویم :« تمام». افتتاحیه تمام شده. میدانم که اگر برگردم و بار دیگر به کلمات افتتاحیه نگاه کنم شاید اسرار بیشتری از رمان برایم فاش شود اما بس است.
سعید تشکری با همین سرنخهای زیرکانهای که در بخش اول و جمله نخست بخش دوم ارائه کرده، به بهترین شکل ممکن خط اصلی قصه را در افتتاحیه رمان خود پنهان کرده است. حالا ما میمانیم و صفحات بعدی رمان ( پاریس پاریس) و این کنجکاوی که بعد از اینهمه خود افشایی، رمان چگونه قرار است پیش برود؟
ابایی نکرده ام از برملا کردن این اندازه از رمان؛ چرا که تشکری هم ابایی از بیانش نداشته. تردید به خودتان راه ندهید که در ادامه هم این رمان جذابیتهای کافی برای نشستن و خواندن برایتان خواهد داشت. ریزه کاریها و ماجراهای اصلی و فرعی متعدد که نشان میدهد چرا نویسنده این اندازه در برملا کردن خط اصلی روایتش، آن هم در افتتاحیهای تا این اندازه خوب، بی باک بوده.