از گارد جاویدان تا حفاظت از امام خمینی(ره)

کد خبر: ۹۱۲۸۲۷۵
|
۲۷ فروردين ۱۳۹۸ - ۲۲:۰۸

 
 
شركت در اكثر عملياتهاي حساس و سرنوشت ساز در كردستان و غرب كشور با همرزماني همچون شهيد دكتر مصطفي چمران ،شهيد امير صياد شيرازي ، شهيد سردار محمد بروجردي، شهيد سردار غلامعلي خليلي ، شهيد امير خلبان شيرودي، شهيد امير خلبان كشوري ، سردار محسن رضائي ،سردار رحيم صفوي ، امير سيد حسام هاشمي ،امير خلبان محمد كريم عابدي و .......

درآستانه هفتمین روز درگذشت سردار سرتيپ  سيد علي اکبر مصطفوي گفته ها و ناگفته هاي «جانباز وآزاده پرافتخار نيشابوري»

مختصري از مشخصات و سوابق آزاده ممتاز سردار سيد علي اكبر مصطفوي با 10 سال سابقه اسارت:

*متولد 1323- اسم پدر سيد مهدي(روحاني مجتهد)-  محل تولد نيشابور- روستاي شهيد پرور سليماني

*سه دوره مقام قهرماني ارتش و دو دوره مقام قهرماني ارتش هاي جهان در رشته تير اندازي رزمي در كشور انگلستان (1966) و آلمان (1971)

*گذراندن دوره چتر بازي و دريافت گواهينامه مربوطه در سال 1347ش

*سه دوره مقام قهرماني در رشته کشتي آزاد در سطح گارد جاويدان و لشکر گارد.

*مربي و مسئول دسته خمپاره انداز 120م م  گردان پياده

*فرار از ارتش با اسلحه مربوطه در بحبوحه ي پيروزي شكوهمند انقلاب اسلامي

*پيوستن به ملت انقلابي و معرفي به شهيد محمد منتظري در مدرسه علوي ،محل اقامتگاه امام(ره)

دريافت اولين حكم مأموريت از طرف شهيد محمد منتظري به عنوان مأمور اقامتگاه امام (ره) در تاريخ 27/11/57

*ايفاي نقش اساسي و ممتاز در آموزش و سازماندهي اوليه نيروهاي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي .

*معرف و مسئول70 نفر از برادران ارتشي(لشکر 21 حمزه)به عنوان مربي در آموزشهاي نظامي نيروهاي اوليه سپاه و شرکت در عملياتهاي درون مرزي و برون مرزي که تعداد 10 نفر از آنان شهيد و بيش از 10 نفر به درجه جانبازي و آزادگي نائل گشتند.

*مسؤوليت حفاظت از بيت حضرت امام خميني (ره) و آموزش نيروهاي محافظ بيت (ديماه 58 لغايت ارديبهشت 59)

*شركت در اكثر عملياتهاي حساس و سرنوشت ساز در كردستان و غرب كشور با همرزماني همچون شهيد دكتر مصطفي چمران ،شهيد امير صياد شيرازي ، شهيد سردار محمد بروجردي، شهيد سردار غلامعلي خليلي ، شهيد امير خلبان شيرودي، شهيد امير خلبان كشوري ، سردار محسن رضائي ،سردار رحيم صفوي ، امير سيد حسام هاشمي ،امير خلبان محمد كريم عابدي و .......

*افتخارات پس از آزادي از بند اسارت رژيم بعث عراق

*دريافت لوح زرّين به عنوان آزاده ممتاز

*كسب مقام قهرماني انفرادي در رشته تير اندازي رزمي در سطح كل سپاه

*كسب مقام قهرماني تيمي در رشته تير اندازي رزمي در سطح نيروهاي مسلح به عنوان سرپرست تيم

*صعود به قله دماوند در سالهاي 1381 و 1387  در سن 64 سالگي

 اولين حکم مأموريت را از جانب مرحوم شهيد محمد منتظري به عنوان مأمور اقامتگاه امام(ره) در مدرسه علوي تهران به تاريخ 27/11/57 دريافت کردم. از آن تاريخ به بعد همکاري تنگاتنگ من با شهيد منتظري شروع شد. قبل از اينکه سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به طور رسمي تشکيل گردد، مسئوليت و سرپرستي سپاه به صورت موقت به عهدۀ شهيد منتظري بود. حکم‌هايي که در آن زمان توسط ايشان صادر مي‌شد گوياي نقش برجستۀ ايشان در تشکيل سپاه است.

بعد از همکاري چند روزه با شهيد محمد منتظري، تعدادي ديگر از برادران از جمله سردار شهيد يوسف کلاهدوز، امير سرتيپ عباس نيک ‌منش که هر دو از افسران گارد جاويدان شاهنشاهي بودند، به اضافۀ عباس زماني معروف به ابوشريف و همچنين سردار حشمت‌الله کريمي معروف به احمد کريم‌پور به جمع ما پيوستند؛ البته افراد ديگري هم بودند که نامشان را متأسفانه از ياد برده‌ام. اين برادران مثل من قبل از پيروزي انقلاب اسلامي با شهيد محمد در ارتباط بودند.

تشکيل جلسات و گفتگوها از اول اسفند 57 شروع شد. مکان جلسات بيشتر مواقع، پادگان جمشيديه بود و گاهي اوقات در خانه‌اي واقع در خيابان ايران در محدودۀ ميدان شهدا و مدرسة علوي که آن روزها اقامتگاه حضرت امام(ره) بود.

مسايلي که در آن جلسات از جانب شهيد منتظري مطرح مي‌شد، جدا از سازماندهي و آموزش‌هاي اوليه پاسداران بيشتر در ارتباط با طريقۀ خنثي کردن توطئه‌هاي عناصر ضدانقلاب داخلي و دشمنان خارجي بود. ايشان نقش مسلمان نماها را در آسيب ‌پذيري انقلاب بسيار حائز اهميت مي‌دانستند. شهيد منتظري تحکيم نظام مقدس جمهوري اسلامي را در گرو آگاهي جامعه اسلامي، اطاعت ‌پذيري از امام(ره) و رعايت عدالت اجتماعي مي ‌دانست و يادآور مي‌شد که اين آگاهي جامعه سال 57 بود که به رژيم پهلوي اجازه نداد جريان 15 خرداد سال 42 را تکرار کند.

 در ادامه متذکر مي‌شد که بسياري از مردم تصور مي‌کنند که شاه رفته و حکومت 2500 ساله سلطنتي سقوط کرده و ديگر کار تمام است ولي غافل از اين هستند که تازه اول کار است و حفظ انقلاب به مراتب سخت‌تر از انقلاب کردن است. او مرتب سفارش مي‌کرد که ما بايد تلاش کنيم و بهترين کار هم اين است که مقاله بنويسيم و مردم را با رهنمودهاي امام(ره) بيشتر آشنا کنيم. ايشان بر اين عقيده بود که صدور انقلاب اسلامي ميسر نيست جز اينکه اول خودمان در مسير حق حرکت کنيم و با هم الفت و وحدت داشته باشيم تا بعد بتوانيم ديگران را به راه حق و وحدت دعوت کنيم.

موضوع ديگري که شهيد منتظري روي آن زياد تأکيد داشتند، برقراري روابط و مناسبات حسنه با کشورها، خصوصاً کشورهاي اسلامي بود. در اين مورد ابتدا خودش پيش‌ قدم شد و همراه گروهي عازم بعضي از کشورهاي اسلامي شد. مدت زماني که با شهيد منتظري در ارتباط بودم، فهميدم جز امام(ره) که به تمام معنا مريد ايشان بود به سختي کسي را تأييد مي‌کرد، حتي در مورد پدرشان هم صحبت نمي‌ کرد. دو سه هفته پس از شروع ارتباطمان با شهيد محمد منتظري ايشان تصميم گرفت پايگاهي به گنجايش حدود دويست نفر براي سازماندهي نيروهاي انقلاب در نظر گرفته شود. مکاني که براي اولين بار براي استقرار نيروها در نظر گرفته شد، واقع در خيابان ستارخان، محل گارد پليس سابق که در حال حاضر محل صدور گذرنامه است. من تمام وسايل پايگاه از قبيل سلاح، مهمات و ديگر وسايل مورد نياز را از پادگان لويزان تحويل گرفتم و به پايگاه تازه تأسيس سپاه انتقال دادم. همان موقع اسامي بيش از شصت نفر از همکاران ارتشي را که مخالف شاه و وفادار به نهضت امام(ره) و از تخصص بالاي نظامي نيز برخودار بودند، در اختيار شهيد منتظري گذاشتم. همۀ اين افراد به درخواست ايشان به‌ عنوان مربي آموزش نظامي از ارتش به سپاه مأمور شدند.

اوايل فروردين 58 پس از استقرار نيروها در پايگاه جديد، شهيد منتظري مسئوليت هر يک از برادران را تعيين کردند. مسئوليت امور اداري پايگاه به مرحوم شهيد کلاهدوز و آقاي نيک‌منش واگذار شد. مسئوليت آموزش و حفاظت از پايگاه را هم به من سپردند. آن زمان برادر کريم‌ پور نيز در امر آموزش با من همکاري داشت؛ اما طولي نکشيد که ايشان به سپاه قم مأمور شد. ضمناً تا جايي که بنده اطلاع دارم از افسران ارتش ، افرادي چون شهيد صيادشيرازي در اصفهان و امير سيد حسام هاشمي در مشهد در سازماندهي و آموزش اوليه نيروهاي سپاه نقش برجسته و کارسازي داشته‌ اند.

شايان ذکر است من اضافه بر مسئوليت سازماندهي و آموزش نيروها، در مأموريت‌هاي درون‌ شهري نيز شرکت داشتم. آن دوران عناصرضدانقلاب مرتباً عليه انقلاب توطئه مي‌ کردند. اغلب آنها سلاح و مهمات در اختيار داشتند و بعضاً به صورت مسلحانه وارد عمل مي‌ شدند.

در همان شرايط زماني در تاريخ 9/1/58 از جانب شهيد محمد منتظري حکمي دريافت کردم مبني بر سرپرستي تيم حفاظت از حضرت امام خميني(ره) هنگام شرکت در رفراندوم. بعد از دريافت حکم حس عجيبي به من دست داد؛ هم خوشحال بودم و هم نگران. از افتخار چنين مسئوليتي در پوست خود نمي‌گنجيدم اما از سوي ديگر مسئوليت اين کار چنان بر شانه‌هايم سنگيني مي‌کرد که لحظه ‌اي آرام و قرار نداشتم. با توکل به خدا مسئوليت را به عهده گرفتم. مأموريت بسيار سختي بود. امام(ره) از بيتشان با اتومبيل حرکت و از ميان انبوه جمعيت عبور مي‌کردند. در قسمت شمال شرقي شهر قم مسجدي بود که حضرت امام(ره) مي‌بايست در آنجا رأي خود را به جمهوري اسلامي به صندوق مي‌انداختند.

آن روزها بسياري به نام خلق مسلمان وارد شهر قم شده بودند و لذا اين احتمال را مي‌داديم که در روز 10/1/58 يعني روز رفراندوم براي جمهوري اسلامي، درگيري و ناآرامي به وجود بياورند. دور از هياهوي اين مسائل، دقايقي به فکر فرورفتم.

به هر حال تعدادي از برادران و همکاران ارتشي را آماده کردم و عازم قم و بيت امام(ره) شديم. در بيت امام(ره) خود را به برادر سردار کريم ‌پور که مسئوليت آموزشي نيروهاي سپاه قم را به‌عهده داشت معرفي کردم. ايشان با سرعت مرا توجيه و با پاسداران بيت امام(ره) آشنا کردند. کمي راجع به نحوۀ مأموريت فردا يعني روز رأي ‌گيري با آنها هم ‌فکري کرديم. من به عنوان مسئول حفاظت، وظيفۀ هر کس را مشخص کردم و برادراني را که قرار بود در روز رأي‌گيري به عنوان محافظ در خدمت امام(ره) باشند با نحوۀ عمل و شيوه‌هاي تخصصي محافظت توجيه کردم.

اتومبيلي که قرار بود امام(ره) را به طرف محل اخذ رأي ببرد، توسط يکي از برادراني که به امور فني آشنا بود کاملاً چک شد. از مسير رفت و برگشت هم ديدن کرديم. فردا روز رأي  ‌گيري و روز بزرگي در تاريخ انقلاب اسلامي بود. مردم فردا سرنوشت حکومت خود را تعيين مي‌کردند. صندوقي که امام(ره) قصد داشت رأي خود را در آن بياندازد در مسجدي در شمال شرقي قم قرار داشت و انبوه جمعيت مشتاق ديدار امام(ره) بيشترين مشکل را در محافظت از ايشان براي ما به ‌وجود مي‌آورد.

قبل از ظهر روز 10/1/58 بود. حضرت امام(ره) سوار خودرو شدند. يکي از برادران روي سقف نشست و ديگران در کنار ايشان نشستند. يکي نيز پشت فرمان نشست. حرکت به کندي صورت مي‌گرفت. مردم راه را براي ديدن امام(ره) بند آورده بودند. به هر صورت امام(ره) به مسجد وارد شد. رأي خود را داخل صندوق انداخت و به سمت بيت بازگشت. در راه برگشت جمعيت بيشتر شده بود و ما با مشکل مواجه شديم.

عده‌اي به نام خلق مسلمان که قصد توطئه و درگيري داشتند، مانع حرکت اتومبيل امام(ره) شدند. تمام سعي آنها براين بود که درگيري به وجود بياورند ولي در عوض ما تمام تلاشمان بر اين بود که درگيري به وجود نيايد و راه را باز کنيم. حضرت امام(ره) هم يادآوري مي ‌فرمودند که مبادا با اينها درگير شويد. حتي بعضي از برادران در آن روز کتک خوردند اما در نهايت با هوشياري و خويشتن ‌داري اجازه نداديم نقشه‌هاي آنها عملي شود.

در هر صورت مأموريت آن روز به ياري و لطف خداوند و با همت برادران مربي، پاسداران محافظ امام(ره)، همکاري مردم شريف شهر قم و همچنين با درايت و دورانديشي حضرت امام(ره) به خير و خوبي خاتمه يافت.

در بيت امام(ره) خود را به برادر طارمي ، فرمانده سپاه قم ، معرفي کردم. اين بار علاوه بر مسئوليت حفاظت از امام(ره) مسئوليت آموزش پاسداران بيت را نيز برعهده گرفتم. آقاي طارمي من را به آقاي کريم ‌پور که آن زمان مسئول عمليات سپاه قم بود معرفي کرد. بعد از معرفي،‌ به اتفاق برادر کريم ‌پور به سمت محل استقرار برادران پاسدار محافظ امام(ره) حرکت کرديم. در آنجا برادر کريم ‌پور من را به عنوان مسئول حفاظت از بيت امام(ره) به پاسداران معرفي کرد. از آن لحظه به بعد کار من با برادران و همرزمان پاسدار در بيت حضرت امام(ره) شروع شد. در واقع از تاريخ 7/10/58 کارمان را با پاسداران محافظ امام(ره) آغاز کرديم. پس از معرفي برادران مربي به پاسداران، نيروها را سازماندهي و شرح وظايف هر يک را کاملاً مشخص کرديم. در آنجا برادران را با آموزش‌هاي حفاظت از شخص که براي همگي تازگي داشت آشنا کرديم. پست‌هاي نگهباني را برمبناي توانمندي‌هاي فکري، روحي، جسمي و شايستگي مشخص مي‌کردم. سلاح‌هايي که مي‌بايست در بيت امام(ره) مورد استفاده قرار گيرد در ميدان تيراندازي توسط نيروها امتحان و قلق‌ گيري شد. همگي از اينکه تغيير و تحول اساسي و بنيادي در مورد حفاظت از بيت امام(ره) به وجود آورده بوديم خوشحال بوديم.

هنوز چند هفته‌اي از ورودمان به بيت امام(ره) نگذشته بود که از تهران براي مأموريت ديگر احضار شدم. براي خداحافظي تمام تيم حفاظت را جمع کرديم ولي قبل از اينکه بخواهم خداحافظي کنم ديدم بچه‌ها با جديت درخواست دارند که در بيت بمانم و در همين مسئوليت انجام وظيفه کنم. بالاخره با درخواست سپاه قم و پاسداران محافظ امام(ره) دوباره حکم من تمديد شد.

بد نيست اشاره‌اي هم داشته باشم به ديدارها و ملاقات‌هايي که مردم با امام(ره) داشتند. در مرحله اول با مرحوم آيت ‌الله توسلي و بعد هم مرحوم حاج سيد احمد آقاي خميني و حاج آقا حسن صانعي هماهنگي مي‌کردم و در عين حال که مسئوليت حفاظت از امام(ره) را برعهده داشتم در هر فرصتي از فرمايشات و رفتار و کردار رهبر انقلاب بهره مي‌ بردم و درس جديد مي ‌آموختم .

يادم مي‌آيد يک روز تعدادي از برادران عرب زبان از طرف شهيد منتظري و همراه با او به خدمت امام(ره) رسيدند. شهيد منتظري آنها را يکي يکي به امام(ره) معرفي کردند. امام(ره) هم براي آنها صحبت کرد و در خاتمه يکي از حضّار از امام(ره) پرسيد «رمز پيروزي انقلاب اسلامي ايران چيست؟» امام(ره) در جواب فرمودند: «رمز پيروزي ملت ايران پايبندي به اسلام، وحدت کلمه وشهادت ‌طلبي در راه اسلام است» .

امام(ره) شهيد محمد منتظري را بسيار دوست داشتند و با ايشان مثل يک پدر رفتار مي‌کردند و بسيار صميمي بودند. يک روز عده‌اي از مردم خدمت امام(ره) رسيدند. پس از خاتمۀ سخنان امام(ره) يکي از حاضرين کاغذي از جيب بيرون آورند و نوشته‌اي سراسر مدح و ستايش از امام(ره) خواند. امام(ره) چنان ناراحت شد که بدون توجه به گفته‌هاي او با جمع خداحافظي کرد و محل را ترک کردند.

امام(ره) با کلام دلنشين و صادقانه‌اش و تجلي يکي بودن حرف و عمل، چنان در دل‌ها نفوذ مي‌کرد که مردم در ديدار با ايشان سر از پا نمي ‌شناختند و اشک شوق بر صورت‌هايشان جاري مي‌شد. ايشان به شدت ساده و بي‌آلايش بودند و مثل يک انسان از طبقة متوسط پايين زندگي مي‌کردند. رمز موفقيت امام(ره) در کلامش بود ودلنشيني کلامش بر گرفته از خلوص و صداقت بود چون اگر انسان هر چقدر،‌ عالم، آگاه، دورانديش، سياستمدار و سخنور باشد، اما گفتار و اعمالش در راه رضاي خدا نباشد ـ بالاخص کسي که بخواهد از دين براي دنياي خود سوء استفاده کند ـ خداوند چهار نعمت را از او سلب مي‌کند.

روزي با امام(ره) به زيارت حضرت معصومه(س) مشرف شديم. امام(ره) از سمت در جنوبي وارد حرم شدند و در ابتدا فاتحه‌ اي به روح پرفتوح آيت‌الله‌العظمي مرحوم بروجردي قرائت کردند و در قسمت غرب ضريح دو رکعت نماز به جاي آورند و پس از زيارت مرقد مطهر حضرت معصومه(س) در کنار مقبره آيت‌الله‌العظمي حائري نشسته و فاتحه‌اي قرائت کردند و از حرم بيرون آمدند. طوري که انگار نه انگار که رهبر يک ملت هستند و بايد نگران جانشان باشند. چنان آرامشي داشتند که ناخودآگاه ما را نيز در پرتو اين آسودگي قرار مي‌دادند.

تلخ‌ ترين خاطرۀ من از آن روزها، ناراحتي قلبي ايشان بود که باعث شد در تاريخ 20/11/58 از قم عازم تهران شويم. امام(ره) در بيمارستان قلب شهيد رجايي در بخش سي ‌سي‌ يو بستري شدند. با تمام وجودم احساس مي‌کردم که نگراني روحي امام(ره) از جانب برخي مسلمان ‌نماها خصوصاً روحاني ‌نماها بود. نگراني‌هاي ايشان آنقدر ادامه پيدا کرد تا اينکه روانۀ بيمارستان شدند. بعد از اينکه در بيمارستان بستري شدند، بلافاصله نگهبان‌ها را در محل‌هاي مربوطه مستقر کردم و نزد برادر جواد منصوري فرمانده محترم وقت سپاه رفتم که با برادر طارمي فرمانده محترم سپاه قم، در يکي از اتاق‌هاي بيمارستان بودند. آقاي طارمي به آقاي جواد منصوري و من گفت که پزشکان قلب، دکتر ملکي و دکتر عارفي گفته‌اند که اگر امام(ره) را ده دقيقه ديرتر مي‌آوردند نمي‌توانستند کاري انجام دهند. انگار خواست خدا بود که در سال‌هاي پرآشوب آينده بالاخص در دوران هشت سال دفاع مقدس امام(ره) در کنار مردم باشند و سکان کشتي پرتلاطم کشور را در اختيار بگيرند و به سوي ساحل نجات هدايت نمايند.

در آن جلسه پيشنهادات خود را در مورد حفاظت از امام(ره) در بيمارستان دولتي که هر کس مي‌توانست در آن تردد کند مطرح کردم. وظيفۀ اصلي حراست از امام(ره) را در اين مکان پرخطر برعهده گرفتم. واقعاً مأموريت بسيار سختي بود. سختي کار از اين جهت بود که در کنار حفاظت از امام(ره) جلب رضايت مردم هم که در بيمارستان تردد داشتند براي ما بسيار مهم بود. نبايد احساس مي‌شد که بيمارستان به يک محيط نظامي تبديل شده است. موضوع مهم ديگر اين بود که هر کس به بهانه‌هاي مختلف بالاخص عيادت از بيمار مي‌توانست مواد خوراکي وارد بيمارستان کند و ما نگران اين بوديم که درون اين بسته‌هاي خوراکي مواد منفجره وارد بيمارستان شود. براي پيشگيري از اين گونه مسائل، مسئوليت بازديد از بيمارستان خصوصاً محدوده‌اي که حضرت امام(ره) در آنجا بستري بودند و همچنين بازرسي و تفتيش از اشخاص را واگذار کردم به يکي از برادران مربي به نام محمدرضا ابراهيمي که در امر پيشگيري و خنثي نمودن مواد منفجره تخصص و تجربۀ لازم را داشتند.

در مدت زماني که امام(ره) در بيمارستان بستري بودند او به بهترين نحو به وظيفة خودعمل کرد. به خاطر مسئوليت سنگيني که به عهده داشتم در شبانه‌ روز حداکثر چهار ساعت مي‌خوابيدم و در مدت چهل شبانه‌ روزي که امام(ره) در بيمارستان بستري بودند فقط يک ساعت توانستم به خانه بروم، به همين خاطر خانواده‌ام در بيمارستان به ديدار من مي‌آمدند.

تفويض رياست جمهوري بني‌صدر از جانب امام(ره) در سالن انتظار همان بيمارستان قبل از اينکه امام(ره) از بيمارستان مرخص شوند انجام گرفت.

بعد از ترخيص، حضرت امام(ره) تمايل داشتند در شهر قم يا جنوب تهران زندگي کنند ولي نظر پزشکان معالج اين بود که بايد در هواي کوهپايه‌اي شمال تهران محلي را براي زندگي انتخاب کنند. امام(ره) هم توصيه کردند تا خانه‌اي ساده برايش فراهم کنند. در ابتدا در خيابان دربند يک خانۀ ساده با مساحت حدوداً صد متر در دو طبقه با زيربناي هر واحد شصت متر در نظر گرفتيم که از ميدان قدس کمي بالاتر بود. امام(ره) را از بيمارستان به آنجا برديم. ايشان بسيار ضعيف شده بودند و نمي‌توانستند از پله‌ها بالا بروند. امام(ره) را با اصرار راضي کرديم روي صندلي بنشينند و با يکي از برادران به نام مصطفي نجفي او را به طبقۀ اول برديم. امام(ره) از ما عذرخواهي مي‌کرد که ما را به زحمت انداخته و ما از شرم اين همه سادگي و فروتني به سختي تحت تأثير قرار گرفته بوديم. رهبر يک ملت از ما براي اين کار ساده عذرخواهي مي‌کرد!

وقتي به طبقۀ بالا رسيديم ايشان از روي صندلي بلند شد به کنار پنجره رفت و بيرون را نگاه کرد و انگار از تجمل آن منطقه دلگير شد. حاج آقاي صانعي هم آنجا بود. چهرۀ امام(ره) در هم رفت. همه فهميديم که براي ايشان ساده‌ زيستي و زندگي بدون هرگونه تجملات چقدر اهميت دارد.

چند روزي بيشتر در اين خانه نمانديم و به بيت جماران که معرف همه است نقل مکان کرديم. امام(ره) آن محل ساده را پسنديدند. نيمه ارديبهشت 59 در حالي که در بيت جماران برادران پاسدار محافظ را آموزش مي ‌دادم از پادگان ولي‌عصر(عج) به من مراجعه کردند و خبر شهادت پاسداران بسياري از سپاه تهران و اصفهان در سنندج توسط عناصر ضدانقلاب را دادند و درخواست کردند خود را براي ياري برادران به سنندج برسانم. با شنيدن اين خبر درنگ نکردم. يکي از برادران پاسدار را جايگزين خودم کردم و از همه خداحافظي کردم و راهي جبهه شدم. در حالي که خدا را شاکر بودم که به فضل و ياري و با همت برادران سپاه و همکاري خوب برادران مربي تا آن لحظه توانسته بوديم مأموريت محوله را به خوبي و سلامتي به پايان برسانيم.

برادران و هم‌ رزمان پاسدار که در بيت قم، بيمارستان، بيت دربند و جماران در کنارشان افتخار خدمت داشتم بيشتر از سپاه قم، تهران و اصفهان بودند که به ترتيب تعويض مي‌شدند. مدت زماني که در معيت همرزمان پاسدار در بيت شريف امام(ره) افتخار خدمت داشتم کمتر احساس خستگي مي‌کردم. چرا که همه ‌شان به نوعي الگوي شجاعت، ايثار، مظهر محبت و صفا، وحدت و همدلي بودند و قلبشان مالامال از عشق به انقلاب اسلامي و امام(ره) بود. در مورد برادران مربي هم من به عنوان کسي که معرف آنان بودم به وجود تک ‌تک آنها مباهات و افتخار کرده و مي‌کنم. چرا که در تمامي مأموريت‌هاي درون مرزي و برون‌ مرزي بالاخص مأموريتي که خدمت حضرت امام(ره) بوديم به بهترين شکل ممکن به وظيفه ديني و ميهني خود عمل کرديم. از تعداد شصت نفر مربي، ده نفر در جبهه‌هاي حق عليه باطل به درجۀ رفيع شهادت نائل گشتند.

سردار سرتيپ  پاسدار سيد علي اکبر مصطفوي نيز در فروردين 98 عروج ملکوتي کرد و پس از تشييع باشکوه مردم تهران ونيشابور به روستاي سليماني محل زادگاهش منتقل وبه خاک سپرده شد وبه ديدار همرزمان شهيد ش پيوست.

يادشان گرامي وراهشان پررهروباد

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار