به گزارش خبرگزاری بسیج، مژده لواسانی درخصوص خوانش کتاب صوتی زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکلی که به روایت همسر شهید فرزانه سیاهکلی مرادی ، توسط نشر شهیدکاظمی منتشر شده است ،در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
پاييز بود درست قبل از اربعين٩٨
و من روزهاى سختى رو پشت سر ميگذاشتم
از نشر "قنارى" تماس گرفتند و پيشنهاد خوانش كتاب يادت باشد كه تعريفش رو بارها و بارها شنيده بودم رو داشتند
نميدونستم در اين وانفسا، اصلاً نفسم ياري خواهد كرد براى اين خوانش يا نه
اما مطمئن بودم اين پيشنهاد،فقط نگاه و انتخاب و لطفِ خود شهيد است در اين روزهاى سخت...
و من همه ى زندگى ام دل به اين نشانه ها داده بودم...
بي ترديد و با عشق و افتخار،پذيرفتم.چه سعادتى بالاتر از اين.چه انتخابي براى من از اين مبارك تر...
تمام پاييز ٩٨
تمام اون روزهاى سخت
رفتم و آمدم و اين كتاب دلنشين را خواندم
با بغض
با اشك
و با تمام قلبم...
ضبط "يادت باشد"از اربعين شروع شد و قسمت بود كه نيمه ى شعبان منتشر شود
بماند كه چه بركات عجيبي برايم داشت...
خوانش اين كتاب، يكى از مهمترين نشانه ها در زندگى من است
كتاب يادت باشد از تأثيرگذارترين و پر فروش ترين كتاب هاى حوزه ى خاطره نگاريست
و
نسخه ى صوتى آن
به اميد لبخند شهيد سياهكالي،شهيد مدافع حرم و همسر نازنينش كه اين عاشقانه ها را ثبت كرده است،تقديم به شما...
با همه ي قلبم خواندم،با همه ى قلبتان بشنويد
معرفی کتاب صوتی یادت باشد
یادت باشد نوشتهی محمد رسول ملاحسنی، در مورد زندگی حمید سیاهکلی مرادی است. یادت باشد، عاشقانهترین کتابی است درباره شهید مدافع حرمی که در پاییز سال ۸۹ به کربلا رفت، پاییز سال ۹۱ عقد کرد، پاییز سال ۹۲ ازدواج کرد و در پاییز سال ۹۴ به شهادت رسید.
درباره کتاب صوتی یادت باشد
کتاب یادت باشد، کتابی زیبا دربارهی زندگی یکی از شهیدان مدافع حرم، حمید سیاهکلی مرادی است که در سن ۲۶ سالگی شهید شد. همسر او، فرزانه روایتی جذاب و خواندنی از زندگیشان ارائه داده است. فرزانه کتاب را از کمی پیش از آغاز زندگی مشترکشان روایت کرده است. یعنی زمانی که برای کنکور درس میخوانده و اصلا به فکر ازدواج کردن با هیچکس نبوده است. اما ماجراهای جالب خواستگاری حمید و فرزانه و اتفاقات بعد از آن است که دل فرزانه را میبرد و جواب مثبتش را اعلام میکند.
کتاب یادت باشد نوشتهی محمدرسول ملاحسنی کتابی درباره زندگی شهید مدافع ۲۶ ساله حرم، حمید سیاهکلی مرادی به روایت همسر۲۲ سالهاش، فرزانه سیاهکلی مرادی است.
کتابی که میشود ساعتها با آن خندید و روزها با آن اشک ریخت. کتاب را که ورق میزنی انگار برایت همه شهدا تصویر میشوند و تازه میفهمی آنهایی که فدایی زینب شدند، چقدر شبیه هم هستند. فرقی نمیکند اسمشان چه باشد! محمد بلباسی، محسن حججی، مصطفی صدرزاده، مهدی نوروزی،حمید سیاهکالی و ... اینها همگی «یادشون بود» تا ما «یادمان باشد» راه از آسمان می گذرد.
قناری، تولیدکننده کتابهای صوتی این افتخار را دارد تا با همکاری انتشارات شهید کاظمی، این کتاب عاشقانه را با صدای «مژده لواسانی» مجری و گوینده سرشناس رادیو و تلویزیون روانه بازار نماید.
کتاب صوتی یادت باشد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این رمان را به کسانی که علاقه دارند، هرچه بیشتر با زندگی مدافعان حرم آشنا شوند، پیشنهاد میکنیم.
بخشهایی از کتاب یادت باشد
پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید همت نیت میکنم. حساب و کتاب کردم، دیدم چهل روز روزه، آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است، حدس زدم احتمالاً همسر شهید در زمستان چنین نذری کرده باشد! تصمیم گرفتم به جای روزه، چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که 'از این وضعیت خارج بشوم، هر چه که خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم بشود'.
از همان روز نذرم را شروع کردم. هیچکس از عهد من باخبر نبود؛ حتی مادرم. هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء دعای توسل میخواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمکحالم باشند.
***
سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش میشـد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار».
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»