جهادیهایی که کمرنگ شدهاند/ مچ اندازی کرونا با نوجوانان و جوانان
به گزارش خبرگزاری بسیج، وضعیت این روزهای بیمارستان بقیه الله با وضعیت حدود دو ماه پیشش خیلی فرق کرده است. آن روزها که برای اولین بار به این مرکز درمانی رفته بودم، پرستاران لبخند به لب داشتند و همه با دستشان علامت پیروزی را نشان میدادند و به غیر از یک الی دو بیمار باقی بیمارها وضعیت جسمانی بدی نداشتند و در یک کلام همه در تکاپوی شکست کرونا و بازگشت به روزهای قبل از کرونا بودند.
اما این روزها وضعیت بیمارستان خیلی فرق کرده است، تمام بیمارستان مملو از بیماران کرونایی هستند، پرستاران دیگر لبخند به لب ندارند و حتی جایشان با مریضان عوض شده است و تعداد بسیاری از آنها درگیر این بیماری شدهاند و حتی بخشهای بیشتری به بیماران کرونایی اختصاص داده شده است و درد و رنج و خستگی از در و دیوار بیمارستان بگیر تا کادر درمان و بیماران میبارید.
به محض ورود به بیمارستان اولین چیزی که جلب توجه میکند صف طولانی تست PCR است، زن و مرد و پیر و جوان از دقایق ابتدایی روز آمده بودند و نوبت گرفته بودند تا تست کرونا بدهند، همگی دردمند بودند، بیشتریها حالت تهوع و سرگیجه داشتند، برای تمامی آنها پزشک نسخه کرد بود که تست بدهند و تا حدودی میشد گفت به احتمال زیاد تمامی آنها تست کرونایشان مثبت است.
ترس از پاسخ تست کرونا را میشد از چهره آنها دید، مادری را دیدم که دست پسر نوجوان خود را گرفته و سعی میکند او را روی پاهایش نگه دارد تا نوبت تستش برسد، جلو رفتم و خواستم از مادر سوالی کنم که با صدای لرزانی بهم گفت: «ممنون کمک لازم ندارم، فکر میکنم پسرم حتماً کرونا دارد، شما جلو نیا، جوان هستی» گفتم: «من خبرنگار هستم و سعی دارم از وضعیت این روزهای کرونا که به جان مردم افتاده است گزارش تهیه کنم» تا شنید که خبرنگار هستم آه عمیقی کشید و گفت: «میخواهی به درد این مردم بخوری؟ فقط برو بگو که هزینههای درمان این بیماری رایگان نیست و باید میلیونها تومان پول خرج کنی، آدم ترجیح میدهد از کرونا بمیرد ولی هزینههای گزاف درمان را ندهد» معلوم بود که خیلی ناراحت است و انگار پسرش موارد بهداشتی را رعایت نکرده که مادام به او غر میزد: «اگر ماسک میزدی الان این وضعیتمان نبود، ولی دردت به جون مادر نگران نباش خدا بزرگه»
حدود ۴۰ دقیقه صبر کردم تا صف به انتها برسد و وقتی مطمئن شدم مانع کار مسئولان آن بخش نیستم به سراغ فردی رفتم که از بیماران تست PCR میگرفت، محمد قنبری، کارشناس آزمایشگاه بیمارستان بقیه الله که در آن محل(آزمایشگاه نمونه گیری ویروس شناسی) مسئول نمونه گیری PCR بود محیط کاری خود را برایم اینگونه توصیف کرد: «تقریباً از اواخر اسفند ماه بود که کارهای مقدماتی نمونه گیری وسیع انجام شد و اوایل فروردین ماه بود کار را شروع کردیم و این محل را برای فعالیتهای ما احداث کردند. البته قرار است در جای دیگری مستقر شویم، چون اینجا شرایط مناسبی برای نمونه گیری ندارد. با توجه به پرسنلی که داریم تقریباً ۲۵۰ تا ۳۰۰ تست در هر روز میگیریم ولی اگر جای مناسب باشد و پرسنل دیگری هم به ما دو نفر اضافه شود بیشتر هم میتوان تست گرفته شود.»
به او گفتم بسیاری از مردم که این تست را دادهاند میگویند تست دردناکی است، ضمن تأیید صحبتم گفت: «این تست قدری مردم را اذیت میکند چون باید از ته حلق و بینی تست گرفته شود قدری سخت است. برخی تحمل نمیکنند و برخی درد دارند.
من از روزهای اول این بیماری اینجا بودم، به نظر من مراجعات خیلی بیشتر شده و قبلاً روزی ۱۰۰-۵۰ تست میگرفتیم ولی الان روزی ۳۰۰ تست میگیریم باز هم خیلی از مراجعه کنندگان حضور دارند.»
آقای قنبری از من درخواست کرد که حتماً از طرف او به مردم بگویم که فاصله گذاری اجتماعی را رعایت کنند و حتماً از ماسک استفاده کنند، از او سوال کردم، شما که در زمانهای مختلف با بیماران در بدو ورودشان به بیمارستان در ارتباط بودید آیا تفاوتی در علائم بیماری نسبت به قبل دیدهاید، پاسخ داد: «یکسری علائم جدید است. علائم گوارشی را قبلاً نمیدیدم. بیحالی و کرختی الان شدیدتر است. بسیاری از بیماران بیحالی شدیدی داشتند که مراجعه کردند. علائم به نظر من قدری متفاوت شده است. نمی دانم جهش ویروس است یا علت دیگری دارد.»
اطلاعات جدیدی از بیماری به دست آورده بودم و باید وضعیت بیماران را از نزدیک میدیدم تا ببینم حال و روزشان با بیماران دو ماه قبل چه تفاوتی کرده است، تصمیم گرفتم به بخش تروما بروم، در مسیری که عبور میکردیم چشمم به بخش پلاسما درمانی افتاد، از مسئولی که همراهم بود سوال کردم دو ماه قبل که به من به اینجا آمدم پلاسمادرمانی در دوکانکس و در بیرون از بیمارستان بود، الان چرا به داخل بیمارستان آمده است، محمد فراهانی مدیر ارتباطات رسانه دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله در پاسخ به سوالم گفت: «پلاسماتراپی در ابتدا به عنوان یک طرح تحقیقاتی از سمت وزارت بهداشت در بیمارستان بقیه الله انجام شد و پس از موفقیت نتایج این طرح تحقیقاتی، امروز پلاسما درمانی به عنوان یکی از مؤثر ترین شیوههای درمان کرونا در این بیمارستان در حال انجام است.
پس از ثبت نتایج موفقیت آمیز طرح تحقیقاتی پلاسماتراپی، بیمارستان بقیه الله (عج) به تازگی و با مشارکت بخش خصوصی، بخش اهدا پلاسما خون بیماران کرونایی بهبودیافته را در این بیمارستان راه اندازی کرده و به طور میانگین روزانه پذیرای ۱۰ اهداکننده پلاسما است.»
از حیاط بیمارستان عبور کردیم و چند طبقهای را با پلهها پایین رفتیم، به بخش تروما رسیدیم، بهت زده سکوت و فضای سنگین بخش شدم، هنوز وارد بخش نشده بودم میتوانستم تصور کنم چه چیزی در انتظار است، نه صدای خندهای میآمد و نه رفت و آمدی، فقط چندنفر در گوشهای بر روی پاهایشان نشسته بودند و نگاهشان به در بخش خیره بود.
وارد بخش تروما شدم، یکی از پرستاران بر روی صندلی نشسته بود و پرستار دیگر کتفهای او را ماساژ میداد، این اولین صحنهای بود که در بخش تروما دیدم، همان جا بود که متوجه شدم دیگر خبری از آن علامتهای پیروزی و لبخند بر لب پرستاران نیست، انگار صحبتهایی که خارج از بیمارستان مبنی بر خستگی کادر درمان شنیده بودم واقعیت داشت، بدون اینکه با کسی صحبت کنم داخل بخش قدم زدم، مریضها حالشان خیلی بدتر از قبل بود، بدون استثنا همگی برای نفس کشیدن از دستگاه اکسیژن استفاده میکردند و اکثراً در حالتی نیمه نشسته بودند، پسر و دختران نوجوانی را دیدم که آنها هم مبتلا به کرونا شده بودند، افکارم از این بیماری و بلاهایی که میتواند به سر افراد بیاورد به هم ریخته بود که یکی از پرستاران داد زد: «خانم برو عقب، عقب تر دارم عکس میگیرم، اشعه دارد، خطرناک است» یکی از پرستاران در حال عکس برداری از قفسه سینه یکی از بیماران بود و به من هشدار داد تا خودم را از اشعه تصویربرداری محافظت کنم.
با صدای آن پرستار به خودم آمدم و افکارم را جمع کردم و به سراغ مسئول بخش رفتم و خواستم با او صحبت کنم، با عصبانیت گفت: «به هیچ عنوان صحبت نمیکنم، من باید به مریض هایم برسم نه اینکه مصاحبه کنم، مصاحبه میخواهی برو با مسئولان مصاحبه کن من پرستارم و کارم چیز دیگری هست» با او بحث نکردم، خستگی و نگرانی و ناراحتی را به وضوح در چهره اش دیدم، تصمیم گرفتم بروم و با مریضها صحبت کنم و بعد که سرش خلوت شد به سراغش بیاییم.
به سمت آن پسر نوجوان رفتم و با او وارد صحبت شدم، ابوالفضل ۱۵ ساله که ماسک اکسیژن روی صورتش بود و داشت اینستاگرام گردی میکرد بهم گفت: «من خیلی مراعات میکردم ولی برای آزمون ورودی مدارس برتر معلم گرفتم و یکی از معلمهایم باعث شد مبتلا شوم. اصلاً در کوچه نرفتم و خیلی هم رعایت کردم ولی شد دیگر» به ابوالفضل گفتم چه علائمی داشتی، سعی میکرد صدایش از پشت ماسک اکسیژن را قوی جلوه دهد و گفت: «اول سرفه و تنگی نفس داشتم. بعد به درمانگاه آمدم و ۳-۲ بار دکتر رفتم و دفعه چهارم بستری شدم.
حالم در روزهای اول خیلی بد بود ولی الان به مرور زمان با کمک پزشکان بهتر شدم. روزهای اول بیشتر سرگیجه داشتم و نمیتوانستم صحبت کنم. حتی نمیتوانستم بنشینم. حالت خیلی بدی داشتم.» گفتم از خانواده ات هم کسی را مبتلا کردهای، اشک در چشمانش جمع شد و گفت: «خواهرهای ۱۳ و ۷ سالهام را هم مبتلا کردم، همین چند ساعت پیش پدرم زنگ زد و گفت که تست کرونایش مثبت شده و او هم باید در بیمارستان بستری شود و الان فقط مادرم سالم است» مادر ابوالفضل جلو آمد و گفت: «مراجعات بیماران بسیار زیاد و وحشتناک است. در صف پذیرش برای بیمارستان هم باید مدت زیادی در صف بایستید و در این صفها هیچکس موارد بهداشتی را رعایت نمیکند و به نظر من این خیلی بد است»
اکثر مریضهای دیگر یا خواب بودند یا نمیتوانستند صحبت کنند، یک ساعتی در بخش چرخیدم و فعالیت و رفتارهای پرستاران را دیدم، در همین راه رفتنها داخل بخش بود که متوجه شدم برخی از بیماران که در همان بخش بستری هستند از کادر درمان هستند، این افراد با اینکه خود بیمار بودند و دردمند سعی میکردند کارهای درمانیشان را خودشان انجام دهند تا همکارانشان زحمت آنها را نکشند. از اینکه رفت و آمد پرستاران کمتر شده بود میتوانستم حدس بزنم احتمالاً کارشان نسبت به یک ساعت پیش سبک تر شده است، مجدد پیش مصطفی تیموری مسئول بخش تروما رفتم و سعی کردم او را که حدود ۵ ماه است که با بیماران کرونایی در ارتباط است را قانع کنم تا گفت و گویی باهم داشته باشیم.
در ابتدا برای اینکه سر صحبت را باز کنم از او پرسیدم بخش تروما چه بخشی است، او که در فرار از مصاحبه شکست خورده بود نفس عمیقی کشید و گفت: «تروما بخشی است که برای حوادث و تصادفات و سقوط از ارتفاع و مشکلات فیزیکی در نظر گرفته شده است اما الان ماهیت آن مخصوص بیماران کرونایی شده است.»
به او گفتم که شنیدیم الان وضعیت بیمارستانها بدتر شده و تعداد بیماران بیشتر شده است و علائم متفاوت شده است، حرفم را قطع کرد و گفت: «صد در صد این موضوع را تائید میکنم. متأسفانه بسیار وضع شلوغی است. این بیماری دارو و درمان قطعی ندارد. تمام داروهایی که ما ارائه میدهیم داروهایی است که نمیدانیم صد در درصد کمک کننده هست یا خیر. داروها قیمتهای بالایی دارند. خانوادههایی که به اینجا می آیند مستاصل هستند. هزینهها بالا است و نمیدانیم درمان تا چه حدی جواب میدهد.
خانوادهها هزینه میکنند و جواب درمان ۵۰-۵۰ است. باید منتظر شوند و ببیند استفاده از این دارو بر روی بیمارشان آیا جواب بدهد، آیا جواب ندهد! خواهشی که از مردم دارم این است که رعایت کنند. اگر رعایت نکنند وقتی به بیمارستان می آیند تازه متوجه میشوند چه اشتباه بزرگی کردند. بیمارستانها پر از کرونایی است و همکاران من بیشتر از این توان رسیدگی به مردم را ندارند. اگر از این حجم بیماری که الان داریم، کمی بیشتر شود مردم را نمیتوانیم بستری کنیم. تمام مردم باید در حیاط و محوطه بخوابند.
این بیماری قابل پیش بینی نیست. برخی افراد را میگیرد و تا حد مرگ پیش میبرد. برخی از افرادی هستند که بیماری زمینهای ندارند، سن و سال پایین دارند و به طرف مرگ میروند. هزینههای این بیماری میتواند تا ۲۰۰ میلیون تومان هم برای بیمار هزینه داشته باشد.
در بیمارستان ما اگر فرد دفترچه مطابق بیمارستان ما نداشته باشد و بخواهد قیمت آزاد بپردازد، به راحتی ۵-۴ شب ۵-۴ میلیون باید هزینه کند. البته هزینه سبک این رقم است. درمان سنگین بالاتر از این حرفها است. تا ۱۰۰ میلیون تومان هم هزینه بر میدارد.
گفتم در بخش که قدم میزدم متوجه شدم از همکاران شما هم به این بیماری مبتلا شدند، با دستش یکی از تختها را نشان داد و گفت: «همین امروز ۵ همکار ما در بخش بستری هستند. درست است که پرستاران رعایت میکنند ولی بخاطر اینکه مواجه زیادی با بیماران داریم وقتی یک لحظه ماسک را برمی داریم و نفس می کشیم ممکن است همان لحظه گرفتار شویم. زیر این ماسکها و این لباس عرق میکنیم و برخی مواقع خستگی غالب میشود و اگر بخواهیم در عرض یکی دو دقیقه بخواهیم نفس بکشیم و استراحت کنیم همان زمان ممکن است مبتلا شویم. وقتی بالای سر بیمار میرویم و از فاصله ۲۰ سانتی متری برای بیمار کار میکنیم، خطر بالاتر برای ما دارد. ما مجبور هستیم و باید به مردم خدمت کنیم اما مردم میتوانند مراعات کنند و از اجتماعات بی نتیجه همانند عروسی و مراسم ترحیم خودداری کنند.»
از او سوال کردم که علائم بیماری با علائم قبل فرق کرده است که گفت: «علائم خیلی تفاوتی ندارد ولی فکر میکنیم شدت بیماری بیشتر شده است. قبلاً این میزان درگیری زیاد نبود. بسیاری را با قرنطینه درمان میکردیم ولی الان اکثراً با قرنطینه حل نمیشود و باید به بیمارستان مراجعه کند و بستری شود. متأسفانه بیمارستانها هم با بحران تخت مواجه هستند. مردم اگر رعایت و پیشگیری کنند کار به بیمارستان نمیکشد ولی اگر پیشگیری نکنند از اختیار آنها خارج است.»
یکی از پرستاران او را صدا کرد و باید مشغول کاری میشد، بیشتر از آن نتوانستم در آن محیط باشم و درد مردم را نگاه کنم، از بخش خارج شدم و به بخش داخلی رفتم، در آن بخش تمامی بیماران خانم بودند، کمی معطل شدیم تا بتوانیم وارد بخش شویم، پرستاران اجازه نمیدادند وارد شویم و میگفتند برای تهیه یک گزارش شما هم مبتلا میشوید و یک بیمار هم برای مار زیاد است، با اصرار از آنها خواستم تا اجازه دهند وارد بخش شوم و وضعیت بیماران آن بخش هم ببینم.
در ورودی بخش عکس شهید مدافع سلامت شیرین صفوی پرستار بخش اورژانس شیمیایی آن بیمارستان را دیدم و یکی از پرستاران جلو آمد و پرسید: «شیرین را میشناختی؟ تا لحظه آخر دست از کار نکشید و سنگ تمام گذاشت، شیرین رفت و داغش به دل تمام همکاران ماند»
وقتی وارد بخش شدم زمان تغییر شیفتها بود، ابتدا به سراغ پرستاران نرفتم و مستقیم وارد اتاق مریضها شدم تا وضعیت آنها را ببینم، راضیه ۲۵ سال داشت، بطری آب زمزمی که روی میز کنار تختش بود نظرم را جلب کرد، راضیه که میگفت امتحانات دانشگاهش را در بیمارستان و آنلاین داده است و حتی به دلیل شدت بیماری نتوانسته یکی از امتحانات را بدهد از بیماری اش این گونه برایم گفت: «من مبتلا به آسم هم هستم و تنگی نفس و تب زیاد داشتم. علائم به تدریج افزایش پیدا کرد. خلط خونی، بدن درد، تب و لرز، لرز زیاد، تب خیلی نداشتم ولی لرز را داشتم. سرفه، بیحالی هم جزو علائم من بود. نمیتوانستم بنشینم و همواره از بیحالی باید دراز میکشیدم.
حال من بد بود. هر دو ریه من کامل درگیر شده بود. بعد از دوبار سی تی اسکنی که از من گرفته شد بستری شدم. یک بار مراجعه کردم و دکتر ریه گفت اگر حال شما بد شد به بیمارستان مراجعه کنید. حال من بد شد و دوباره از من سی تی اسکن گرفتند و دیدند که خیلی ریه من درگیر است و گفتند باید بستری شوی.
من خیلی رعایت میکردم. فکر کنم یک روزی که به دکتر رفتم و خرید هم داشتم. با اینکه ماسک داشتم وقتی که در بیرون خواستم چیزی بخورم ماسکم را برداشتم و با اینکه دستهای خود را ضدعفونی کردم و فکر میکردم که فضا بزرگ و باز است و مشکلی ایجاد نمیشود به این بیماری مبتلا شدم.»
در همان چند ساعتی که در بیمارستان بودم به وضوح میشد دید که حال و روز بیماران کرونایی نسبت به روزهای ابتدایی این بیماری متفاوت شده است، یکی از پرستاران میگفت: «آن روزهای اول همه پای کار بودند، گروههای جهادی پا به پای پرستاران بودند و هم به بیماران خدمت میکردند و هم کارهای نیروهای خدماتی را انجام میدادند، اما الان که مسئولان همه چیز را عادی جلوه میدهند نیروهای جهادی هم رفتهاند، شاید خسته شدهاند شاید هم فکر میکنند که دیگر به حضورشان نیاز نیست اما این روزها بیشتر از هر روزی کادر درمان کمک میخواهد و ای کاش دوباره نیروهای جهادی به بیمارستانها برگردند.»
/منبع: مهر/