روایتی از منش بزرگ یک رزمنده دفاع مقدس/ دل دریایی در دیار غواصان دریادل
به گزارش خبرگزاری بسیج به نقل از موج رسا; شنیدهاید که میگویند فلانی، دل دریایی دارد؟ دریا نشان عظمت و بزرگی است و کسی که دل دریایی دارد یعنی کارهای بزرگتری انجام داده که هر کسی در شرایط مشابه، جرات و توان آن را نداشت. حتماً که نباید یک کار سخت مانند عبور از منطقه صعب العبور و یا پرواز تکنفره و امثال اینها را انجام بدهی که بگویند فلانی دلش دریاست. دریادل بودن یعنی احساس دِین و وظیفه کنی و رگ غیرت به خروش آمده عشق به وطن و ناموس، تو را از خود بیخود کند.
صحبت از دل دریایی شد. در شهری که عناوین مختلفی از جمله پایتخت شور و شعور حسینی، دیار کریمان، دارالعلم و دیار غواصان دریادل را با خود یدک میکشد، دریادلی وجود دارد که هم در جبهههای جنگ 8 ساله دفاع مقدس بوده و هم علیرغم اینکه غواص نیست و به دریا هم نرفته اما دل دریایی دارد.
شامگاه یکی از روزهای پایانی شهریورماه است. جهت یافتن فردی که نه از قبل او را میشناختم و نه دیده بودم و یا اینکه دیده بودم و توجه نکرده بودم، عازم خیابان سعدی جنوبی زنجان میشوم. مقابل درب ورودی مسجد مرحوم آقا کاظم و در پیادهرو نشسته و به کار کفاشی مشغول بوده و با چندرغازی که از واکس زدن و تعمیرات جزئی کفشها دارد، امرار معاش میکند. سلام و علیکی کرده و چون شنیده بودم که در جبههها حضور داشته از ان زمان میپرسم اما با لبخند متواضعانهای میگوید: «نه بابا! این کارها لیاقت میخواهد که ما نداریم.» به این جمله بسنده نکردم و ادامه دادم و گفتم شما یکی از همان لایقها هستید که افتخار و توفیق حضور در جبهه را پیدا کردید و من میخواهم با شما همصحبت شوم اما مخالفت میکند و میگوید: «نمیخواهم ریا شود.»
دمدمهای غروب آفتاب است و وقت اذان مغرب فرا رسیده و از طرفی هم حجم تردد مردم و صدای میوهفروشانی که هر کدام به نحوی و با صدایی، سعی در فروش تهمانده میوهها و رفتن به منزل هستند. بالاخره با کنجکاوی و اصرار زیاد گفتم که فردا قبل از ظهر میآیم.
شعبان اکبری فرزند عبداله، 58 ساله و متولد زنجان بیش از 20 سال است که با کفاشی در پیادهرو خیابان سعدی جنوبی، معاش خانواده را تامین میکند. در اواخر سال 62 و اوایل سال 63 در حالی که پدرش فوت کرده و به همراه مادر و برادر کوچکتر از خودش زندگی میکردند، همزمان با خدمت سربازی به جبههها اعزام و در ادامه به صورت داوطلب بسیجی در مناطق جنگی مانده و حدود 4.5 سال برای دفاع از وجببهوجب خاک وطن تلاش کرده و خیبر، عملیاتی است که در آن به درجه رفیع جانبازی نائل شده است.
به سراغش رفته و گفتم همان هستم که دیروز آمدم و قرار شد باهم صحبت کنیم. جواب سلام را داد و صندلی ضربدری را نشان داد و گفت بنشینید. گفتوگوی شنیدنی و پاسخهای سرشار از خلوص نیت وی با خبرنگار موج رسا را در ادامه میخوانید.
** هر کس هر آنچه در توان داشت در دفاع مقدس تلاش میکرد
مشهدی شعبان میگوید: هرکس در حد توانایی خود و آنچه از دستش برمیآمد در جبههها تلاش میکرد و نقشی در دفاع از کیان مملکت بر عهده داشت. برخی در خط مقدم، برخی در پشتیبانی و حتی برخی از افراد در داخل منزل خود؛ چرا که آن فردی که از منزل برای رزمندگان، لباس میدوخت و اقلام تهیه میکرد نیز به نوبه خود سهمی در دفاع مقدس دارد.
وی اظهار میکند: من هم احساس وظیفه کردم و حدود سال 63 بود که به جبههها رفتم و در عملیات خیبر در جنوب بودم. ضمن اینکه در عملیاتهای والفجر 8 و بیتالمقدس نیز حضور داشتم. من در قسمت تدارکات بودم و در تامین غذا برای رزمندگان کمک میکردم.
اسم عملیات بیتالمقدس که میآید به آزادی خرمشهر اشاره میکند و توضیح میدهد: خودم آن موقع در خرمشهر بودم و از نزدیک دیدم که تمام مردم ایران بهویژه خرمشهریها بعد از آزادی این شهر، بسیار خوشحال بودند و سر از پا نمیشناختند و از این که شهر خود را از تصرف و محاصره دشمن درآورده بودند، اشک شوق میریختند. البته باید از همین جا بگویم که جای همه شهدا خالی بود و باید بدانیم که برای به دست آوردن آزادی کشور، شهیدها داده و افراد زیادی هم جانباز و اسیر دشمن شدهاند که من کوچکترین و کمترین آنها هستم و خیلی از آنها بزرگتر و لایقتر از من هستند.
** تکتک روزهای دفاع مقدس، خاطره است
میپرسم شیرینترین و بهیادماندنیترین خاطره شما از دوران دفاع مقدس چیست که در جواب میگوید: سر تا پای دوران جنگ، خاطره است. همه جوانان از اینکه برای دفاع از وطن و جلوگیری از افتادن کشور به دست بیگانگان به جبهه میرفتند، خوشحال میشدند و با انگیزه و غیرت فراوانی رهسپار دیار جنگ و خون میشدند و در نهایت هم هر منطقهای که به دست دشمن بیگانه افتاده بود را به احترام خون مطهر شهدا و با عنایت خداوند، آزاد کردند.
وی تاکید و تصریح میکند: اگر خدایی ناکرده، دوباره چنین اتفاقی بیفتد و جنگی رخ دهد باز هم احساس ضرورت و وظیفه کرده و حتما دوباره به جبهه میروم چرا که دفاع از ناموس و خاک وطن، ضروری است.
** در عملیات خیبر جانباز شدم
اکبری با بیان اینکه در عملیات خیبر در منطقه سومار، جانباز شدم، میگوید: از قسمت سر و پا و به دلیل موج انفجار، ترکش و گلوله، زخمی و جانباز شدم و 20 درصد برایم جانبازی نوشتهاند.
وی از عملیات والفجر 8 و اروندکنار میگوید: در کنار غواصان بودم و آنچه از دستم برمیآمد را انجام دادم. آن موقع برای کمک به تدارکات در پادگان مانده بودیم و غذا و مواد لازم برای رزمندگان فراهم میکردیم. خبرهایش به ما هم میرسید و از رادیو نیز اعلام میشد که رزمندگان ایرانی که جوانان زیادی از زنجان در ان حضور داشتند، فاو را اشغال کردهاند.
مشهدی شعبان با افتخار ابراز میکند: زنجان، دریا ندارد اما همان غیرتمندیها در دفاع مقدس و بهویژه اروندرود، سبب شد که این شهر و استان را دیار غواصان دریادل بنامند که بهحق، برازنده آن است.
وی خاطرنشان میکند: در عملیات خیبر تلفات زیادی دادیم زیرا در این عملیات، حملات شیمیایی، زمینی و هوایی از سوی دشمن بر علیه رزمندگان غیور ایرانی صورت گرفت و از 200 نفر، تنها 10 یا 15 نفر باقی ماند که آنها هم زخمی بودند و بقیه، شهید شدند.
اکبری ادامه میدهد: پیروزیها و دفاع از خاک وطن به این آسانی به دست نیامده و باید قدر آزادی، آسایش، آرامش و امنیت خود را بدانیم و خداوند را شاکر باشیم.
** لیاقت شهادت نداشتم/ کاش مثل سردار سلیمانی شهید میشدم
دوباره از مشهدی شعبان درباره خاطرات شیرین از جبهه میپرسم اما باز هم میگوید که سر تا پای جنگ، خاطرات شیرین بود و کاش آن روزها تمام نمیشد.
وی میگوید: تمام لحظات در جای خود شیرین بودند زیرا اگر شیرین نبود نه تنها من که بلکه جوانان دیگر نیز به دنبال آن نمیرفتند. شما مثلاً همین چای را در نظر بگیرید؛ اگر شیرین نباشد، نمیتوان خورد پس همه روزهای جنگ، خاطره شیرین هستند.
مشهدی شعبان اظهار میکند: ما را به زور که نبردند بلکه با پای خودمان و به صورت داوطلبی رفتیم چرا که این کار ما در آن زمان واقعاً برای مملکت، نیاز بود.
اکبری با بیان اینکه لیاقت نداشتم که شهید شوم، منقلب شده واینطور بیان میکند: کاش شهید میشدم و این روزها را نمیدیدم. کاش مثل سردار سلیمانی شهید میشدم که آن شهید بزرگوار، جمله قشنگی فرموده که «کاروان رفتند ما جا ماندیم.»
میگویم شاید قسمت و حکمت خداوند این بوده که شما زنده بمانید و آن روزها را به جوانان امروزی بازگو و روایت کنید که پاسخ میدهد: من نه لیاقت توضیح دادن دارم و نه حافظه آنچنانی دارم که تکتک لحظات را بازگو کنم. اَمثال من خیلی بیشتر از من و باسواد و روشنفکرتر از من وجود دارد.
** تا یک ماه بعد از رفتنم به جبهه، خانوادهام خبر نداشتند
مشهدی شعبان با اشاره به اینکه بدون اطلاع خانواده به جبهه رفتم، میگوید: تلفن همراه که در هیچکس و تلفن ثابت منزل هم که آن زمان در همه خانهها نبود. بعد از بیست روز یا یک ماه با تماس به منزل یکی از آشنایان گفتم در اهواز هستم. گفتند چرا اطلاع ندادی و ما یک ماه است که به دنبال تو میگردیم که در جوابشان گفتم شاید اجاره نمیدادید که بیایم و به آنها گفتم که در منطقه هستم و از هر 45 روز، یک بار به مرخصی خواهم آمد.
وی میافزاید: فرزند بزرگ خانواده بودم و پدرم نیز فوت کرده بود که من، خرج خودم، مادرم و برادرم را درمیآوردم. آن موقع، مجرد بودم و به همراه مادر و برادر کوچکم زندگی میکردیم و قبل از رفتن نیز مقداری پول در خانه برای آنها گذاشته بودم که این موضوع را در تماس تلفنی به آنها گفتم.
اکبری با بیان اینکه ابتدای اعزامم به عنوان سربازی بود، اظهار میکند: در ادامه هم به صورت داوطلب بسیجی در منطقه ماندم.
وی ادامه میدهد: با کمک خداوند، کم و کسری خانواده را جبران میکردم و غیرت، قبول نکرد که در خانه بمانم و به همین دلیل به جبهه رفتم.
** سلامتی، دارایی بسیار بزرگی است
مشهدی شعبان در خصوص وضعیت زندگی خود و خانوادهاش میگوید: خدا را شکر؛ همین که صحت بدن و سلامتی وجود دارد باید شکر کنیم. چیز دیگری غیر از سلامتی برای عموم مردم نمیخواهیم چرا که سلامتی، نعمت و دارایی بسیار بزرگی است که انسان باید قدر آن را بداند.
وی با اشاره به وضعیت امروز جامعه، ابراز میکند: گرانی و وضع روزگار واقعاً کمرشکن و سخت شده است. در قدیم، یک نفر کار میکرد و معیشت 10 نفر تامین میشد اما امروز 10 نفر کار میکنند و به دلیل گرانی، یک نفر هم نمیتواند با درآمد آنها امرار معاش کند.
مشهدی شعبان تصریح میکند: مشکلات امروز، بلای خودمان است و بلای خداوند نیست. خدا را شکر، وسایل و امکانات زیادی وجود دارد اما گرانی و ضعیف بودن درآمد وجود دارد که تمام جامعه بهویژه جوانان را با مشکل مواجه کرده و شرمنده خانواده خود هستند.
اکبری در پاسخ به اینکه چه حرفی با جوانان امروزی دارد، خاطرنشان میکند: الان نیز جنگ وجود دارد و جنگهای خیلی بدتر و سختتر از دوران دفاع مقدس است.
** به شُغلم علاقه دارم و این هم نوعی خدمت به مردم است
اکبری میگوید: به شغلم، علاقه داشته و دارم و وابسته به هیچ سازمانی نیستم و مانند همان دوران جنگ، این کار را هم نوعی خدمت به مردم میدانم که آنچه از دستم برمیآید را انجام میدهم. با این کار هم خودم سرگرم میشوم و هم مشکل مردم را برطرف میکنم و کارشان را راه میاندازم.
مشهدی شعبان با بیان اینکه قبل از کفاشی، میوهفروشی و دورهگردی میکردم، میافزاید: بیش از 20 سال است که کفاشی میکنم و افتخار میکنم که همیشه با شغل آزاد و دسترنج خودم، زندگیام را چرخاندهام و بازنشسته جایی هم نیستم.
وی اضافه میکند: بیمهای ندارم اما به دلیل جانبازیام از طرف بنیاد شهید، بیمه جزئی هستم. اما اینها مهم نیست و مهم سلامتی است که اگر باشد، همه چیز وجود دارد.
اکبری با بیان اینکه همه مردم، مشکلاتی دارند و هر کس به نوعی گرفتار است، اظهار میکند: من 2 تا فرزند دارم که یکی از انها مریض است اما همانطور که عرض کردم هر کس مشکلی برای خود دارد.
وی از اوضاع جامعه و از اینکه به یکدیگر رحم نمیکنیم، ابراز تاسف کرده و میگوید: لقمهها قاطی شده و از همین رو دچار بلا شدهایم و دعاهایمان مستجاب نمیشوند. در گذشته با یک بار دعا کردن، قبول میشد و مثلاً باران میبارید اما امروز هرچه دعا میکنیم هم برآورده نمیشود.
صحبتهایش دلچسب و شیرین بود. این که همزمان با کار کردن و تعمیر کفشها به سوالات هم پاسخ میداد و نوع جوابگوییاش طوری بود که مصداق «آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند» را در ذهن انسان تداعی میکرد زیرا هیچگونه ریا، خودنمایی و تظاهر در بیانش نبود و همه کارهایش در جبهه را تحت عنوان خدمت به مردم برمیشمرد.
چنین انسانهایی هر چند اندک اما در جامعه وجود دارند که در شرایط مختلف و با مشکلات موجود در زندگی، احساس وظیفه کرده و خود را به رزمندگان ملحق کردند و برخی به شهادت رسیدند و برخی دیگر بازماندند و در بین بازماندهها نیز اندک افرادی هستند که به دنبال منافع مادی و دنیوی خود نبوده و هیچ گاه از خدمات خود در ان دوران، سخنی بر زبان نیاوردهاند.
به راستی، اینگونه افراد در درگاه ایرد منان، ماجور خواهند شد.