خبرهای داغ:
فاطمه اسدزاده
دلنوشته‌ای برای شهید حسین کرمی؛ بزرگ‌مردی که در بین دوستانش غریبانه رفت.
کد خبر: ۹۲۹۴۳۹۶
|
۳۰ آبان ۱۳۹۹ - ۱۲:۵۶

به گزارش خبرگزاري بسيج از فارس، جانباز عبدالحسين پيروان، دلنوشته اي براي همسنگر خود، شهيد حسين کرمي نوشت. متن اين دلنوشته، به شرح زير است:

مرحله اول کربلای ۵ تمام شده بود .مرتضی جاویدی گفت بچه ها را به عقب ببر.تا پشت دژ مرزی عراق امدیم .نشسته بودیم و منتظر قایق تا بچه ها را به عقب ببرد .باورمان نمی شد عده ای همراه ما نیستند و بهشتی شده اند و عده ای اسیر .اندوه همراه همان بود نه برای شهیدان که برای خود،که چرا از قافله عقب مانده ایم .سنگری در پیش رویم بود که عزیزان بزرگی همچون عبدالحسین طبیبی و حسین کرمی و محسن خداپرست و...در ان بودند .خمپاره ای ۱۲۰ مهمان سنگر شد و انرا فرو ربخت دوستانم از سنگر خارج شدند وبه طرفی رفتند .حسین را دیدم بطرفش رفتم .خوشحال بودم که او زنده است .از همان فاصله صدایش کردم .جواب نشنیدم .دوباره سلامم را بلندتر ادا کردم .حسین اما جواب نداد .او هنوز مرا ندیده بود* .اما با صدای بلند من او چرا سلامم را پاسخ نمی دهد* .
انتظار داشتم مثل همیشه یکی از لبخندهای اسمانی اش بر لبانش جاری شود به کنارش رسیدم و دستی بر پهلویش زدم .چهره سوخته اش را به طرفم برگرداند* .انشب حسین بوی عشق می داد نگاهش خسته بود همان لبخند اسمانی بر لبش جاری شد و مرا در اغوش گرفت .اندکی بعد او مرا رها کرد .نگاهش کردم به جایی در سیاهی اسمان زل زده بود ‌.رد نگاهش به نطقه ای نورانی ختم می شد .احساس کردم در دنیای دیگر سیر می کند .
گفتم :فرشته اسمانی چرا جواب سلام را نمی دهی ؟ حسین بار دیگر لبخندی زد و پاسخی نگفت .گفتم شاید مثل آن لحظات نماز که سجاده اش بر می داشت و رکعت های نمازش جایی در اسمان می خواند و در دنیای دیگری پرواز می کند .هنوز بدنبال جواب بی پاسخ سلامم بودم .ماجرا را دنبال کردم .نگاهم متوجه باریکه خونی شد که از کنار گوش هایش راه باز کرده بود .این باریکه خون ارمغان شلیک های مداوم آرپی جی های زیادی بود که حسین به وسیله انها تانک دشمن را منهدم و زمین گیر کرده بود.
او دیگر نمی توانست بشنود حتی نشنیده ها را ........او چندی بعد به دوستان شهیدش پیوست*

روحش شاد و راهش پر رهرو.

انتهاي پيام/

ارسال نظرات
پر بیننده ها