
به گزارش خبرگزاری بسیج از قم،محمد توکلی که تا کنون اشعار ش در دو مجموعهی ” خارج از وقت اداری ” و ” مداد جنگی » به چاپ رسیده است شاعری جوان است که در صدق گفتارش همین بس که یادگاریهایی که از جنگ و دفاع از حرم با خود دارد که مدال جانبازی او هستند.
شعر این شاعر دلیجانی معمولا در ژانرهای سیاسی اجتماعی انقلابی و جنگ است که در ادامه گفت و گویی با وی را خواهیم خواند.
اگر بخواهید هویت شاعرانهی خود را معرفی کنید؟ حیطهی شاعری شما چیست و خود را شاعر چه قشری میدانید و دوست دارید مردم شما را بیشتر به چه عنوانی بشناسند؟
محمد توکلّی: بسم الله النور؛ عرض سلام و ادب خدمت مخاطبین محترم شما.
شعر برای من وسیله رسیدن به هویت است؛ که هویت خود راه نیست، نحوهی طی طریق است، همان طور که حضرت حافظ میفرماید:
((حافظ اگر قدم زند در ره خاندان به صدق/ بدرقهی رهش شود همت شحنهی نجف)).
اما من خود را شاعر یا وارث درد میدانم، آنچه مرا به درد بیاورد را میتوانم شعر کنم پس شاید بشود گفت: برای اهل درد میسرایم؛ و در پاسخ به قسمت آخر سوال شما باید بگویم دوست دارم مرا بعنوان فراری از عنوان بشناسند.
نظر شما راجع به جهان شعری امروز چیست؟
محمد توکلّی: متاسفانه شعر در همه جای جهان به نوعی مذبوح موسیقی شده و اهل موسیقی به معنی عامش، صدا را بر محتوا ترجیح داده اند. اما در مورد شعر باید گفت: شعر امروز که در آن توجه بر تجربیات زیستی، جزئی نگری و بدعت است، کماکان مسیر موفقی را پیش رو دارد؛ امیدوارم جریانهای ادبی اسلامی از این حرکت عقب نمانند.
فکر میکنید شاعران امروز نسبت به جامعه متعهدتر هستند یا شاعران گذشته؟
محمد توکلّی: اجازه بدهید پاسخ این سوال را محدود به شعر فارسی کنیم. اگر منظور شما تعهد شاعر به ارزشهای اجتماعی است میتوان انقلاب اسلامی را زمانه بازگشت شاعران به شعرهای اجتماعی دانست. چه اینکه مثلا در خصوص سیرهی زندگی فردی و اجتماعی معصومین علیهم السلام، بعد از انقلاب اشعاری سروده شده که هم در کمیت و هم در کیفیت در تاریخ ادبیات فارسی بی سابقه است.
جایگاه موضوعاتی مثل عدالت، پیشرفت، امید و هزاران گزاره از این قبیل کجای شعر امروز است؟
محمد توکلّی: امروزه شعرای به نام ما در فرم به نقطه عطف خودشان دست یافته اند، اما در مضمون از هر دری سخنی میگویند و همین شده که اکثر اشعار ایشان دارای دغدغه هست، اما درد ندارد. فلذا من شعر اجتماعی امروز را در سطوح پائین تری از شعر اهل بیتی و یا شعر آزاد میدانم. امید اینکه شعر اعتراض در دفتر اشعار شاعران ما پر رنگتر شود که دنیای امروز دنیای دادخواهی است.
اگر بخواهیم یک موضوع در شعر را به عنوان حلقهی گمشده بدانیم از نظر شما آن موضوع چیست؟
محمد توکلّی: همانطور که عرض کردم به نظر بسیاری از شعرای ما از سر تفنن یا انگیزههای دیگر شعر مینویسند، گمشدهی شعر امروز ما درد است، دردی که با گوشت و پوست و استخوان شاعر حس شده باشد، مثلاهر کسی نمیتواند ((آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا)) را بنویسد جز شهریار که دردش را کشیده!

بنظرتان شعر تا چه حد میتواند تاثیر گذار باشد؛ و آیا با سرودن در یک حیطهی خاص میشود در آن حیطه تحول ایجاد کرد؟
محمد توکلّی: شعر به اندازهای تاثیر گذار است که شاعرش آن را جدی بگیرد، اگر شعر موثر نبود لبهای فرخی یزدی به هم دوخته نمیشد و یا میرزادهی عشقی را ترور نمیکردند. اینها البته مثالهای نزدیکی بود برای درک بهتر موضوع و گرنه در یک نمونه به قول خود فردوسی ((عجم زنده کردم بدین پارسی)).
اما تحول با هر اتفاقی ممکن رخ بدهد فلذا هر شعری مثل هر پدیدهی دیگری متواند منشا تحول باشد یا نباشد.
بیت بیت آیندهی ایران را میسراییم چقدر این جمله شدنی است؟
محمد توکلّی: ایران فرزند امروز نیست، کودکی نیست که من نگران آینده باشم، این گلوگاه را هم دیر یا زود رد میکند، من میگویم ایران بیت بیت آینده جهان را خواهد سرود.
و در آخر حرف دل …
محمد توکلّی: این بیت از لسان الغیب بعنوان درد دلی در این گفت و گو به یادگار بماند که:
((شهرِ یاران بود و خاک مهربانان این دیار
مهربانی کی سرآمد شهریاران را چه شد))
نمونه اشعار:
دستها را برده بر ابرو چرا؟!
از علی زهرا گرفته رو چرا؟!
ساخته معمار یثرب اینقدر
کوچهها را تنگ و تو در تو چرا؟!
عادت شمع است از سر سوختن
شمع من میسوزد از پهلو چرا؟!
با تن تب دار با حال خراب
خانه را خود میکنی جارو چرا؟!
مجتبی قبل از همه فهمیده بود
راه میرفتی تو با زانو چرا!
۲
میشود از یاد تو یک لحظه دل غافل مگر؟
میشود بعد از توای آرام دل، دل، دل مگر؟
زینب از محمل خودش را بر زمین انداخته
میکَنَد از کربلا دل، آدم عاقل مگر؟!
توی دست ساربان انگشتر ارباب ماست
دست خالی میرود از پیش او سائل مگر؟!
با برادر از سفارشهای مادر گفته است
بر پیمبر هم پیمبر میشود نازل مگر؟!
گفت: یا رب کن قبول از ما قلیل ما، ولی
میشود جان برادر، آه، ناقابل مگر؟!
عقل نه، دل هم تعجب کرده است از کار او
زن نه، مردش میشود اینقدر دریادل مگر؟!
۳
رحمان گاوها را برای چرا به دشت میبرد
و پدر برای چرا؟ به دادگاه رفت
قاضی میگفت:”دشت بالا ” از اراضی ملی است
گفتیم: ما هم ملتیم.
اما رحمان را انداختند زندان
رحمان خدا را شکر میکرد
میگفت: اینجا هم خانهی ملت است
قاضی پیشانی اش پینه داشت
پدر درست هایش
کل داستان همین است
چند ماه بعد عراق به ایران حمله کرد
الان که بیست سال از جنگ میگذرد
قاضی در کانادا زندگی میکند
رحمان در گلزار
مادرم ساده دل یک روز گفت::
همسایهها میگویند بهشتی ابروهایش را بر میدارد
رحمان عصبانی شد و رفت و ابروهایش را از ته زد
آن شب از پدر کتک سیری خورد
آن شب سیر خوابید
وقتی پدر خسته شد
رحمان کمربند را به شلوار پدر انداخت و گفت::
میخواهم مثل بهشتی باشم
پدر گفت:: میخواهی مثل بهشتی باشی برو درس بخوان قاضی شو
من گفتم: مگر قاضی شبیه بهشتی است؟
رحمان با خنده گفت::
فعلا که من شبیه بهشتی م.
راست میگفت
بهشتی شهید شد
رحمان بهشتی شد
قاضی دو تابعیتی
الان که سی سال از جنگ میگذرد
در اراضی ملی ویلاهای قشنگی ساخته اند.
اما دشت بالا دیگر بوی رحمان را نمیدهد
و من هر وقت دلم برای رحمان تنگ میشود
کمربند پدر را بو میکنم
پایان