رزمنده دوران دفاع مقدس گفت: عملیات نصر ۴ با رشادت و ایثارگری رزمندگان به سرانجام رسید.
پرویز پورحسینی، از رزمندگان دوران دفاع مقدس در گفتگو با خبرنگار بسیج در اندیمشک اظهار داشت: عملیات نصر 4 در منطقهای کوهستانی و صعب العبور اجرا شد و یکی از موفقیت های این عملیات شهر استراتژیک ماووت عراق به دست نیروهای اسلام تصرف شد.
وی در ادامه افزود: تیرماه سال 1366 با گردان همیشه پیروز حمزه سیدالشهدا از لشکر 7 ولی عصر (عج) در اطراف روستای بوالحسن از توابع بانه مستقر شدیم و گردان حمزه متشکل از سه گروهان بنامهای حدید، فتح و نصر بود که باتوجه به استراحت گردان فقط گروهان نصر نیرو داشت و در حال آموزش بودند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس، گفت: گروهان نصر متشکل از سه دسته بود، که برادر نصیری فرماندهی گروهان نصر را برعهده داشتند و فرماندهی دسته یک برادر یاسم پورمیرزا، دسته دو برادر علی قربانی و دسته سه برادر محمد یوسفی بودند، که بنده هم بیسیمچی دسته سه بودم.
وی در ادامه افزود: در ساعت 2 بامداد روز ششم تیرماه سال 1366 بود که به کلیه نیروهای گردان بیدار باش دادند، بعد از چند دقیقه تمام نیروهای گروهان نصر به خط شدند و برادر نصیری، فرمانده گروهان نصر شروع به صحبت کرد و گفت: طبق دستور فرماندهی لشکر که به گردان ابلاغ شده است، الان باید به منطقه عملیاتی اعزام شویم تا در ادامه عملیات نصر 4 شرکت کنیم.
پورحسینی عنوان کرد: با شنیدن این خبر، صدای تکبیر نیروها در کوههای اطراف اردوگاه بانه پیچید و بچههای گروهان از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدند و فرمانده گروهان ادامه داد و گفت: که تمام نیروها همین حالا به واحد تدارکات و تسلیحات مراجعه کنند و هر کمبودی دارند رفع کرده و آماده حرکت باشند.
وی افزود: طولی نکشید که کنار چادر تدارکات و تسلیحات غلغلهای بپا شد و در این حال برادر یوسفی آمد و به بنده گفت که برو و بیسیم دسته را تحویل بگیر، در این حال و هوا بودم که دوست عزیزم شهید محمد قائد رحمتی که بهمراه شهید محمد ذکائی مهر مسئول مخابرات گروهان بودند مرا صدا زد و گفت بیا و یک بیسیم تحویل بگیر من هم رفتم و یکدستگاه بیسیم پی آر سی 77 و متعلقات آن را تحویل گرفتم.
این رزمنده دوران دفاع مقدس، گفت: دقایق همینطور میگذشت ولی خبری از حرکت ما به طرف منطقه نبود و اضطراب عجیبی در من بوجود آمده بود و با خود فکر کردم نکند ما در عملیات شرکت نکنیم. از همین رو به سراغ شهید محمد قائد رحمتی که در گوشهای نشسته و با خود خلوت کرده بود رفته و سلام کردم و ماجرا را گفتم، شهید محمد قائد رحمتی همانند همیشه با لبخندی روی لب گفت که مطمئن باش در این عملیات شرکت میکنیم، از حرفهای محمد خیلی خوشحال شدم.
وی عنوان کرد: چند دقیقهای کنار محمد بودیم و صحبت میکردیم تا اینکه صدای موذن بگوش رسید با شنیدن این صدا بلند شده و برای خواندن نماز صبح آماده شدیم. نماز را که خواندیم، طبق معمول هرروز صبح به کربلا رفته و با یتیمان آقا اباعبدالله هم ناله میشدیم و زیارت عاشورا میخواندیم، عجب زیارتی بود از ابتدا تا انتها گریه بود و بعد از تمام شدن زیارت عاشورا بچهها در محوطه گردان هرچند نفر کنار همدیگر نشسته و با همدیگر درد دل میکردند و از عملیات و نحوهی اجرای آن صحبت میکردند.
پورحسینی اظهار کرد: ساعتها گذشت تا اینکه ساعت 4 بعداز ظهر همان روز، تمام نیروها را به خط کردند و بعد از سخنان برادر کایدخورده، فرمانده گردان و مداحی برادر بهداروند از زیر قرآن گذشتیم. در این بین از فرصت استفاده کردم و با محمد چند عکس یادگاری گرفتم و بصورت یک ستون از بالای تپه که مستقر بودیم بسمت دشت حرکت کردیم.
وی افزود: پائین تپه یک هلیکوپتر شنوک و دو هلیکوپتر بل جنگی ایستاده بودند، نیروها سوار هلیکوپترها شدند و بنده هم سوار هلیکوپتر بل شدم و به طرف منطقه عملیاتی پرواز کردیم. زمین سرسبز کردستان از درون هلیکوپتر بسیار زیبا بود بعد از چند دقیقه به منطقه مورد نظر رسیدیم حالا دیگر غروب شده بود. در چند سنگر تانک که در دامنه کوه درست کرده بودند مستقر شدیم. بعد از استقرار با شهید محمد قائد رحمتی جهت بررسی منطقه در اطراف مقر گشتی زدیم، سمت راست مقر چشمه و چند درخت گردو که سر به آسمان کشیده بود و سمت چپ مقر هم کوه و درختان جنگلی بود که منظرهای زیبایی و دیدنی را ساخته بودند.
این رزمنده دفاع مقدس، افزود: از چشمه وضو گرفتیم و به مقر برگشتیم، نماز مغرب و عشاء را خوانیدم و اندک شامی که بچههای تدارکات با مشقت زیادی طبخ کرده بودند، خوردیم و استراحت کردیم. روز هفتم تیرماه شروع شد ولی هنوز خبری از رفتن ما به منطقه عملیاتی نبود، خبر رسید که شب قبل گردان فتح وارد عملیات شده ولی متاسفانه موفق به تصرف مناطق مورد نظر نشده بود.
وی افزود: حوالی بعدازظهر بود که با شهید محمد قائد رحمتی دو عدد کمپوت گرفته و به کنار چشمه رفتیم کمپوتها را درون آب خنک چشمه گذاشته تا قدری خنک شوند و با شهید محمد قائد رحمتی شروع به صحبت کردم حس عجیبی به من میگفت که از وجود محمد کمال استفاده را بکن، لحظهای از کنار او دور نمیشدم و آن روز با تمام صفا و خوبی به اتمام رسید و شب چتر سیاه خود را بر آسمان کشید و ما بعد از نماز و صرف شام در سنگر تانکها، به استراحت پرداختیم به ما گفته بودند که انشاالله امشب در عملیات شرکت خواهیم کرد.
پورحسینی عنوان کرد: قبل از اذان صبح بود که بیدار باش دادند تمام بچهها سرحال و آماده به خط شدند و بعد از شنیدن اذان و به دستور فرماندهی و موقعیت اضطراری با پوتین نماز صبح را خواندیم، بعد از نماز سوار ماشینهای تویوتا شده و به سمت منطقه حرکت کردیم.
وی گفت: بنده و محمد در یک ماشین تویوتا سوار شدیم و چند دقیقه از حرکت ما نگذشته بود که محمد ناگهان به خود آمده و گفت ذکر خدا را فراموش کردم و سپس شروع کرد زیر لب زمزمه کردن در این حال لرزهای به تنم افتاد و پیش خودم گفتم که محمد با این حال و هوا رفتنی است به منطقه که رسیدیم، تقریبا هوا گرگ و میش شده بود، شب قبل گردان فجر به خط زده بود و نیروهای گردان ما که فقط استعداد یک گروهان را داشت بایستی عملیات را ادامه میداد و پیشروی میکردیم.
این رزمنده دفاع مقدس گفت: ابتدا دسته یک به فرماندهی برادر پورمیرزا وارد عمل شده و با بعثیها درگیر شده و در ادامه دسته ما به فرماندهی برادر یوسفی وارد عمل شد و بین ما و بعثیها درگیری شدیدی شروع که در بعضی از مواقع در حد درگیری تن به تن بود، من بهمراه برادر یوسفی و برادر بهمن راق و چند نفر دیگر از نیروها بعداز پیشروی زیاد تقریبا در محاصره دشمن در آمده بودیم و حالا دیگر هوا کامل روشن شده بود و عراقیها به شدت منطقه را زیر بارش انواع گلولهها در آورده بودند در این حین برادر نصیری که فرماندهی گروهان را بعهده داشت با من تماس گرفت و گفت به محمد یوسفی بگو هرچه سریعتر قبل از اینکه به اسارت عراقیها در بیاید حدود 300 متر عقب نشینی کرده و به بالای موقعیت تپه دوقلو بیائید!!!
وی در ادامه افزود: ولی گفتن این جمله آسان بود ولی در عمل آسان نبود مگر میشد از پشت تخته سنگهائی که سنگر گرفته بودیم تکان بخوری تا عراقیها با انواع و اقسام سلاحهایی که داشتند به طرف ما شلیک کردند. بعداز کلی مجادله بیسیمی برادر یوسفی و برادر نصیری قرار بر این شد تا نیروهای مستقر در بالای تپه دو قلو منطقه را زیر پوشش گرفته تا ما بتوانیم از تپه دوقلو بالا برویم بعد از هماهنگی بیسیمی ابتدا برادر بهمن راق این مسیر سخت را رفتند سپس بقیه بچه و قبل از برادر یوسفی من حرکت کردم و هر دو طرف یعنی عراقیها و بچه های خودمان شروع به شلیک گلوله کردند وقتی به بالای تپه رسیدم بعضی از گلولهها کنار پایم به زمین میخورد و در همین حین شهید محمد قائد رحمتی مرا صدا زد که به طرف سمت راست خودم بروم که بعد از کمی مکث و با صدای برادر نصیری به سمت او که در موقعیت چپ تپه دوقلو بود رفته و در کنار او مستقر شدم.
پورحسینی اظهار داشت: مدتی از درگیری گذشته بود که برادر نصیری گفت با محمد قائد رحمتی تماس بگیر و ببین در قسمتی که آنها مستقر هستند اوضاع به چه صورت است و من هم با بیسیم با محمد که با اسم رمز احمد بود تماس گرفتم: احمد، احمد، محمد جواب نداد دوباره تکرار کردم احمد، احمد، محمد باز جوابی نیامد برای بار سوم که صدا زدم احمد، احمد، محمد صدایی از آن طرف بیسیم آمد که لرزهای بر بدنم انداخت صدای شهید محمد قائد رحمتی نبود.
وی افزود: سراغ محمد قائد رحمتی را گرفتم در جواب بعد از کمی مکث گفت: محمد قائد رحمتی پیش شهید عزت حسین زاده رفته! این بار با صدای بلند و عصبانی گفتم چه میگویی ؟ محمد کجاست؟! گفت محمد پیش شهید مسعود اکبری و شهید حمید صالحی رفته است!!! دیگر توانی در بدن نداشتم سستی عجبیبی در عضلات بدنم بوجود آمده بود، برادر نصیری گفت چشده است گفتم من دیگر توان ندارم بیسیم را جواب بدهم، شما خودتان جواب بدهید.
این رزمنده دوران دفاع مقدس عنوان کرد: اشک از چشمانم سرازیر شده و در گوشهای نشسته به محمد قائد رحمتی فکر میکردم او رفت و باز من تنها شدم باز باید در فراق یار اشک ریخت و زانوی غم در بغل گرفت. محمد قائد رحمتی به آرزوی خود رسیده بود.
وی در ادامه افزود: بعدها دوستانی که به همراه او بودند، از نحوه شهادت شهید محمد قائد رحمتی این گونه تعریف کردند که بعداز استقرار بیسیم را کنار گذاشته و را اسلحه برداشته و بعد از کشتن چندین نیروی بعثی، تک تیرانداز بعثی تیری مستقیم به قلبش شلیک میکنند و شهید محمد قائد رحمتی در کمال شجاعت و اخلاص به شهادت رسیدند.
پورحسینی در پایان افزود: در این عملیات چهار نفر از بیسیمچیها گروهان نصر بنامهای شهیدان محمد ذکائی مهر، محمد قائد رحمتی، حسین طافی و بهروز قلاوند به شهادت رسیدند.
وی در ادامه افزود: تیرماه سال 1366 با گردان همیشه پیروز حمزه سیدالشهدا از لشکر 7 ولی عصر (عج) در اطراف روستای بوالحسن از توابع بانه مستقر شدیم و گردان حمزه متشکل از سه گروهان بنامهای حدید، فتح و نصر بود که باتوجه به استراحت گردان فقط گروهان نصر نیرو داشت و در حال آموزش بودند.
این رزمنده دوران دفاع مقدس، گفت: گروهان نصر متشکل از سه دسته بود، که برادر نصیری فرماندهی گروهان نصر را برعهده داشتند و فرماندهی دسته یک برادر یاسم پورمیرزا، دسته دو برادر علی قربانی و دسته سه برادر محمد یوسفی بودند، که بنده هم بیسیمچی دسته سه بودم.
وی در ادامه افزود: در ساعت 2 بامداد روز ششم تیرماه سال 1366 بود که به کلیه نیروهای گردان بیدار باش دادند، بعد از چند دقیقه تمام نیروهای گروهان نصر به خط شدند و برادر نصیری، فرمانده گروهان نصر شروع به صحبت کرد و گفت: طبق دستور فرماندهی لشکر که به گردان ابلاغ شده است، الان باید به منطقه عملیاتی اعزام شویم تا در ادامه عملیات نصر 4 شرکت کنیم.
پورحسینی عنوان کرد: با شنیدن این خبر، صدای تکبیر نیروها در کوههای اطراف اردوگاه بانه پیچید و بچههای گروهان از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدند و فرمانده گروهان ادامه داد و گفت: که تمام نیروها همین حالا به واحد تدارکات و تسلیحات مراجعه کنند و هر کمبودی دارند رفع کرده و آماده حرکت باشند.
وی افزود: طولی نکشید که کنار چادر تدارکات و تسلیحات غلغلهای بپا شد و در این حال برادر یوسفی آمد و به بنده گفت که برو و بیسیم دسته را تحویل بگیر، در این حال و هوا بودم که دوست عزیزم شهید محمد قائد رحمتی که بهمراه شهید محمد ذکائی مهر مسئول مخابرات گروهان بودند مرا صدا زد و گفت بیا و یک بیسیم تحویل بگیر من هم رفتم و یکدستگاه بیسیم پی آر سی 77 و متعلقات آن را تحویل گرفتم.
این رزمنده دوران دفاع مقدس، گفت: دقایق همینطور میگذشت ولی خبری از حرکت ما به طرف منطقه نبود و اضطراب عجیبی در من بوجود آمده بود و با خود فکر کردم نکند ما در عملیات شرکت نکنیم. از همین رو به سراغ شهید محمد قائد رحمتی که در گوشهای نشسته و با خود خلوت کرده بود رفته و سلام کردم و ماجرا را گفتم، شهید محمد قائد رحمتی همانند همیشه با لبخندی روی لب گفت که مطمئن باش در این عملیات شرکت میکنیم، از حرفهای محمد خیلی خوشحال شدم.
وی عنوان کرد: چند دقیقهای کنار محمد بودیم و صحبت میکردیم تا اینکه صدای موذن بگوش رسید با شنیدن این صدا بلند شده و برای خواندن نماز صبح آماده شدیم. نماز را که خواندیم، طبق معمول هرروز صبح به کربلا رفته و با یتیمان آقا اباعبدالله هم ناله میشدیم و زیارت عاشورا میخواندیم، عجب زیارتی بود از ابتدا تا انتها گریه بود و بعد از تمام شدن زیارت عاشورا بچهها در محوطه گردان هرچند نفر کنار همدیگر نشسته و با همدیگر درد دل میکردند و از عملیات و نحوهی اجرای آن صحبت میکردند.
پورحسینی اظهار کرد: ساعتها گذشت تا اینکه ساعت 4 بعداز ظهر همان روز، تمام نیروها را به خط کردند و بعد از سخنان برادر کایدخورده، فرمانده گردان و مداحی برادر بهداروند از زیر قرآن گذشتیم. در این بین از فرصت استفاده کردم و با محمد چند عکس یادگاری گرفتم و بصورت یک ستون از بالای تپه که مستقر بودیم بسمت دشت حرکت کردیم.
وی افزود: پائین تپه یک هلیکوپتر شنوک و دو هلیکوپتر بل جنگی ایستاده بودند، نیروها سوار هلیکوپترها شدند و بنده هم سوار هلیکوپتر بل شدم و به طرف منطقه عملیاتی پرواز کردیم. زمین سرسبز کردستان از درون هلیکوپتر بسیار زیبا بود بعد از چند دقیقه به منطقه مورد نظر رسیدیم حالا دیگر غروب شده بود. در چند سنگر تانک که در دامنه کوه درست کرده بودند مستقر شدیم. بعد از استقرار با شهید محمد قائد رحمتی جهت بررسی منطقه در اطراف مقر گشتی زدیم، سمت راست مقر چشمه و چند درخت گردو که سر به آسمان کشیده بود و سمت چپ مقر هم کوه و درختان جنگلی بود که منظرهای زیبایی و دیدنی را ساخته بودند.
این رزمنده دفاع مقدس، افزود: از چشمه وضو گرفتیم و به مقر برگشتیم، نماز مغرب و عشاء را خوانیدم و اندک شامی که بچههای تدارکات با مشقت زیادی طبخ کرده بودند، خوردیم و استراحت کردیم. روز هفتم تیرماه شروع شد ولی هنوز خبری از رفتن ما به منطقه عملیاتی نبود، خبر رسید که شب قبل گردان فتح وارد عملیات شده ولی متاسفانه موفق به تصرف مناطق مورد نظر نشده بود.
وی افزود: حوالی بعدازظهر بود که با شهید محمد قائد رحمتی دو عدد کمپوت گرفته و به کنار چشمه رفتیم کمپوتها را درون آب خنک چشمه گذاشته تا قدری خنک شوند و با شهید محمد قائد رحمتی شروع به صحبت کردم حس عجیبی به من میگفت که از وجود محمد کمال استفاده را بکن، لحظهای از کنار او دور نمیشدم و آن روز با تمام صفا و خوبی به اتمام رسید و شب چتر سیاه خود را بر آسمان کشید و ما بعد از نماز و صرف شام در سنگر تانکها، به استراحت پرداختیم به ما گفته بودند که انشاالله امشب در عملیات شرکت خواهیم کرد.
پورحسینی عنوان کرد: قبل از اذان صبح بود که بیدار باش دادند تمام بچهها سرحال و آماده به خط شدند و بعد از شنیدن اذان و به دستور فرماندهی و موقعیت اضطراری با پوتین نماز صبح را خواندیم، بعد از نماز سوار ماشینهای تویوتا شده و به سمت منطقه حرکت کردیم.
وی گفت: بنده و محمد در یک ماشین تویوتا سوار شدیم و چند دقیقه از حرکت ما نگذشته بود که محمد ناگهان به خود آمده و گفت ذکر خدا را فراموش کردم و سپس شروع کرد زیر لب زمزمه کردن در این حال لرزهای به تنم افتاد و پیش خودم گفتم که محمد با این حال و هوا رفتنی است به منطقه که رسیدیم، تقریبا هوا گرگ و میش شده بود، شب قبل گردان فجر به خط زده بود و نیروهای گردان ما که فقط استعداد یک گروهان را داشت بایستی عملیات را ادامه میداد و پیشروی میکردیم.
این رزمنده دفاع مقدس گفت: ابتدا دسته یک به فرماندهی برادر پورمیرزا وارد عمل شده و با بعثیها درگیر شده و در ادامه دسته ما به فرماندهی برادر یوسفی وارد عمل شد و بین ما و بعثیها درگیری شدیدی شروع که در بعضی از مواقع در حد درگیری تن به تن بود، من بهمراه برادر یوسفی و برادر بهمن راق و چند نفر دیگر از نیروها بعداز پیشروی زیاد تقریبا در محاصره دشمن در آمده بودیم و حالا دیگر هوا کامل روشن شده بود و عراقیها به شدت منطقه را زیر بارش انواع گلولهها در آورده بودند در این حین برادر نصیری که فرماندهی گروهان را بعهده داشت با من تماس گرفت و گفت به محمد یوسفی بگو هرچه سریعتر قبل از اینکه به اسارت عراقیها در بیاید حدود 300 متر عقب نشینی کرده و به بالای موقعیت تپه دوقلو بیائید!!!
وی در ادامه افزود: ولی گفتن این جمله آسان بود ولی در عمل آسان نبود مگر میشد از پشت تخته سنگهائی که سنگر گرفته بودیم تکان بخوری تا عراقیها با انواع و اقسام سلاحهایی که داشتند به طرف ما شلیک کردند. بعداز کلی مجادله بیسیمی برادر یوسفی و برادر نصیری قرار بر این شد تا نیروهای مستقر در بالای تپه دو قلو منطقه را زیر پوشش گرفته تا ما بتوانیم از تپه دوقلو بالا برویم بعد از هماهنگی بیسیمی ابتدا برادر بهمن راق این مسیر سخت را رفتند سپس بقیه بچه و قبل از برادر یوسفی من حرکت کردم و هر دو طرف یعنی عراقیها و بچه های خودمان شروع به شلیک گلوله کردند وقتی به بالای تپه رسیدم بعضی از گلولهها کنار پایم به زمین میخورد و در همین حین شهید محمد قائد رحمتی مرا صدا زد که به طرف سمت راست خودم بروم که بعد از کمی مکث و با صدای برادر نصیری به سمت او که در موقعیت چپ تپه دوقلو بود رفته و در کنار او مستقر شدم.
پورحسینی اظهار داشت: مدتی از درگیری گذشته بود که برادر نصیری گفت با محمد قائد رحمتی تماس بگیر و ببین در قسمتی که آنها مستقر هستند اوضاع به چه صورت است و من هم با بیسیم با محمد که با اسم رمز احمد بود تماس گرفتم: احمد، احمد، محمد جواب نداد دوباره تکرار کردم احمد، احمد، محمد باز جوابی نیامد برای بار سوم که صدا زدم احمد، احمد، محمد صدایی از آن طرف بیسیم آمد که لرزهای بر بدنم انداخت صدای شهید محمد قائد رحمتی نبود.
وی افزود: سراغ محمد قائد رحمتی را گرفتم در جواب بعد از کمی مکث گفت: محمد قائد رحمتی پیش شهید عزت حسین زاده رفته! این بار با صدای بلند و عصبانی گفتم چه میگویی ؟ محمد کجاست؟! گفت محمد پیش شهید مسعود اکبری و شهید حمید صالحی رفته است!!! دیگر توانی در بدن نداشتم سستی عجبیبی در عضلات بدنم بوجود آمده بود، برادر نصیری گفت چشده است گفتم من دیگر توان ندارم بیسیم را جواب بدهم، شما خودتان جواب بدهید.
این رزمنده دوران دفاع مقدس عنوان کرد: اشک از چشمانم سرازیر شده و در گوشهای نشسته به محمد قائد رحمتی فکر میکردم او رفت و باز من تنها شدم باز باید در فراق یار اشک ریخت و زانوی غم در بغل گرفت. محمد قائد رحمتی به آرزوی خود رسیده بود.
وی در ادامه افزود: بعدها دوستانی که به همراه او بودند، از نحوه شهادت شهید محمد قائد رحمتی این گونه تعریف کردند که بعداز استقرار بیسیم را کنار گذاشته و را اسلحه برداشته و بعد از کشتن چندین نیروی بعثی، تک تیرانداز بعثی تیری مستقیم به قلبش شلیک میکنند و شهید محمد قائد رحمتی در کمال شجاعت و اخلاص به شهادت رسیدند.
پورحسینی در پایان افزود: در این عملیات چهار نفر از بیسیمچیها گروهان نصر بنامهای شهیدان محمد ذکائی مهر، محمد قائد رحمتی، حسین طافی و بهروز قلاوند به شهادت رسیدند.
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار