۲۲ / اسفند / ۱۴۰۳ - 12 March 2025
08:51
۱۰:۲۲

۱۴۰۰/۰۶/۰۱
جزئیاتی از نحوه شهادت مرد پولادین انقلاب:

سر تیم عملیاتی ترور شهید لاجوردی چگونه به دام افتاد؟

اول شهریور ماه مصادف است با سالروز ترور مجاهد فی سبیل الله ومردپولادین شهیدحاج سید اسدالله لاجوردی که به دست منافقین در سال ۱۳۷۷ به شهادت رسید.

به گزارش خبرگزاری بسیج، یکم شهریور ماه مصادف است با سالروز ترور مجاهد فی سبیل الله ومردپولادین وسیدالشهدای شکنجه شده ها شهیدحاج سید اسدالله لاجوردی، مبارز انقلابی و دادستان پیشین انقلاب اسلامی و رئیس سابق سازمان زندان‌ها که در محل کار خود در بازار تهران و به دست عوامل سازمان تروریستی منافقین در سال ۱۳۷۷ به شهادت رسید.
در اواخر سال 1376 سید اسدالله لاجوردی از ریاست سازمان زندان‌ها استعفا داد و با کناره‌گیری از مسئولیتی سنگین، بار دیگر به حجره‌ کوچکش در بازار تهران بازگشت. در چنین شرایطی، سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به خاطر عداوت و کینه‌ای که نسبت به وی در سینه داشت، در فرصت مناسب با ترور لاجوردی، او را به شهادت رساند.

پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛ در اواخر سال 1376 سید اسدالله لاجوردی از ریاست سازمان زندان‌ها استعفا داد و با کناره‌گیری از مسئولیتی سنگین، بار دیگر به حجره‌ کوچکش در بازار تهران بازگشت.

در چنین شرایطی، سازمان مجاهدین خلق (منافقین) به خاطر عداوت و کینه‌ای که نسبت به وی در سینه داشت، در فرصت مناسب با ترور لاجوردی، او را به شهادت رساند.

در بخشی از کتاب «زندگی و مبارزات شهید اسدالله لاجوردی» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است درباره نحوه ترور وی می‌خوانیم: در نخستین روز آخرین ماه تابستان 1377، لاجوردی سوار بر مرکب راهوارش، دوچرخه، به سوی بازار بزرگ تهران رفت تا در حجره‌ کوچکش مشغول کار شود. نزدیک ظهر، دو تن از دوستان قدیمی ‌به او سر زدند. آقای فاضل و شهید رئیس اسماعیلی، در لحظه‌ شهادت لاجوردی در آنجا حضور داشتند و آقای رئیس اسماعیلی، معاون سابق طرح و برنامه‌ی وزارت دادگستری، به همراه لاجوردی به شهادت رسید.

نحوه شهادت
آقای فاضل که شاهد عینی ماجرا بود، نحوه‌ شهادت دوستانش را چنین نقل می‌کند: «صدای فریاد گونه‌ای به‌یکباره مرا متوجه خود کرد و این درست همان زمانی بود که به‌یک باره چند چیز توأمان اتفاق افتاد که عبارت بودند از: دیدن چهره‌ خشن و فریاد منافق مزدوری که با کلت به سوی شهید لاجوردی نشانه رفته بود، نیم‌خیز شدن من برای رفتن به طرف او و شلیک گلوله‌های پی در پی از همه طرف و تمام شدن همه چیز... سرم به عقب پرتاب شد. احساس کردم برای لحظه‌ای سر در بدن ندارم؛ ولی سوزش بینی و خونی که روی لباسم می‌ریخت، مرا متوجه حاج آقا کرد. به طرفشان رفتم. گلوله درست در کنار چشم راست و گیجگاه اصابت کرده بود و خون چون چشمه‌ای فوران داشت. بی‌درنگ فریاد زدم: «بگیریدش». و دریچه‌ پیشخوان را کنار زده، بیرون دویدم به دنبال منافق که همچنان در حال فرار، اطراف را به رگبار می‌بست تا راهی برای خود بگشاید و من به دنبال آنها فریاد می‌زدم «مردم بگیریدش». فاصله‌ من و آنها زیاد بود. به داخل مغازه برگشتم. جمعیت از هر طرف به سمت مغازه می‌آمدند... همه کمک کردند تا از روی پیشخوان حاج آقا را به خارج از مغازه انتقال دادند... متوجه شهید اسماعیلی شدم. فکر نمی‌کردم آسیب چندانی دیده باشد. خواستم به او بگویم که کمک کند. دستم را زیر چانه‌اش گرفتم و صورتش را بلند کردم. آرام و بی‌دغدغه، گویی به خواب عمیقی فرو رفته است. سرم را به سینه‌اش چسباندم. سکوت بود و سکوت برای همیشه... آرام و با کمک یکی از همکاران مغازه، به زحمت توانستیم شهید رئیس اسماعیلی را کف مغازه بخوابانیم. دیگر همه چیز تمام شده بود. اینها همه در یک زمان کوتاه اتفاق افتاد. هنوز صدای رگبار از انتهای بازار می‌آمد».

دستگیری عامل ترور
دقایقی پس از حادثه‌ ترور، یکی از مهاجمان توسط نیروهای انتظامی ‌دستگیر و بازداشت شد. یک روز پس از حادثه، گروهک منافقین، ترور شهید لاجوردی را به‌عهده گرفت. به گزارش خبرگزاری فرانسه، یک سخنگوی این گروهک، در تماس تلفنی با خبرگزاری مذکور در نیکوزیا اعلام کرد که ‌این گروهک، حاج اسدالله لاجوردی و دو تن دیگر از همراهان وی را ترور کرده است.

سه روز بعد نیز هویت تروریست اعلام شد. یک مقام امنیتی در وزارت اطلاعات اعلام کرد: عامل ترور شهید لاجوردی «علی اصغر غضنفرنژاد» نام دارد که خود را با نام مستعار «سیاوش» معرفی کرده است. تروریست مذکور اعتراف کرده بود که دوره‌های مختلف آموزش تروریستی، از جمله، نحوه‌ ترور شهید لاجوردی را در عراق و در مقرهای گروهک منافقین گذرانده است.

مقام امنیتی وزارت اطلاعات اعلام کرد: «سیاوش»، تروریست دستگیر شده که در واقع سر تیم عملیاتی این جنایت بود، پس از ترور شهید لاجوردی توانست به نحوی خود را از معرکه خارج کرده و فرار کند؛ اما از آنجا که توسط مردم مورد شناسایی قرار گرفته بود، به هنگام خروج از کشور و زمانی که قصد داشت خود را به پایگاه تروریستی منافقین در خاک عراق برساند، شناسایی و دستگیر شد. غضنفرنژاد در اسفند همان سال از جانب دادگاه انقلاب اسلامی ‌محاکمه و به اعدام محکوم گردید و چندی بعد هم اعدام شد.

وجه شهید لاجوردی به امکان ترور خود
همسر شهید لاجوردی در مصاحبه‌ای درباره توجه شهید لاجوردی به امکان ترور خود، گفته است: «اواخر محافظ خواستند، ولی واقعیت این است که برایشان کاری نکردند. ایشان با دوچرخه می‌رفتند و می‌آمدند. الآن دستخط ایشان هست که با شماره‌ای صحبت کردند، ولی کاری نکردند و ما گلایه داریم. وقتی برای شهادت ایشان به مسجد شهید مطهری رفتیم، به دوستانشان گفتم ما از شما گلایه‌مندیم، چون ایشان خواستند برای حفاظت‌شان کسی را بفرستید که شما این کار را نکردید. بچه‌ها گفتند، «پدر جان! ما خودمان می‌آییم و این محافظت را از شما می‌کنیم.» گفتند، «نه پدر! این قانونی نیست. باید از طرف خودشان کاری انجام شود» که نکردند.»

این در حالی است که محافظ گریزی شهید لاجوردی در مقاطع مختلف مشهور بود. یکی از دوستانش می‌گفت «در روزهای اوج درگیری با منافقین، در سال‌هایی که عطش ترور او در سازمان بسیار بالابود، گاه در پشت موتور دوستان در شهر تردد می‌کرد تا هم از نزدیک واقعیت‌ها را ببیند و هم روشی را در پیش بگیرد که دشمن حتی گمانش را نمی‌برد.» او می‌گفت: «حتی یک‌بار در پمپ‌بنزین، وقتی روی ترک موتورم سوار بود. شنیدم که یکی به دیگری می‌گفت این آقا چقدر شبیه لاجوردی است.»

گاهی که به او برای استفاده از روش‌های حفاظتی اصرار می‌شد، به خاطره‌ای اشاره می‌کرد که در مقطعی از دهه شصت به‌رغم تأکید مکرر به استفاده از ماشین ضدگلوله، از آن سرباز می‌زد و زمانی که یک‌بار ناگزیر به استفاده از آن شد، خود در ماشین دیگری در پشت ماشین ضدگلوله حرکت کرد و پس از کشف تیم ترورش در میانه جاده، در بازجویی از منافقین شنیده بودند که به ما خبر رسیده بود در چنین زمانی ماشین ضدگلوله‌ای عبور خواهد کرد که باید آن را با آرپی‌جی بزنید. ماشینی که عبور کرد خالی بود و ما منتظر ماشین اصلی بودیم.

او که خود در حد اجتهاد تحصیل‌کرده بود و نگاه ویژه‌اش درتقید به دستورات دین بدون هیچ ملاحظه‌ای زبانزد بود، بی‌شک مقید به دستور الهی بود که «ولا تلقوا انفسکم الی تهلکه». لکن چندان به روش‌های حفاظتی متداول معتقد نبود. ازاین‌رو مخالف حفاظت رایج بود. با این وصف چه شده بود که در روزهایی که مسئولیتی نداشت و به شغل آزاد رو آورده بود، احساس خطر کرده و تقاضای محافظ کرده بود؟

این وقتی قابل‌توجه‌تر است که به یادآوریم تروریست عامل گفته بود دستور داشتیم حتی اگر یک محافظ باشد، عملیات را انجام ندهیم؛ و نیز توجه به این نکته که احتمال ترور او از مدتی پیش توسط وزارت اطلاعات پیش‌بینی‌شده بود.

پسر ارشد شهید لاجوردی می‌گوید: «یک‌بار در منزل مرا صدا زدند و در اتاق پذیرایی منزل دعوت کردند که بیا گوشی تلفن را بگیر و گوش کن این صدای صوت غیرعادی که می‌شنوی حاکی از شنود تلفن منزل است.» چه کسی شهید لاجوردی را شنود می‌کرده است؟ چرا؟

سؤال دیگر اینکه چرا سازمان منافقین وسط بازار را برای عملیات انتخاب کرده بود که بسیار پرازدحام و با ریسک بالای دستگیری بود؟ ترور او در میانه راه، وقتی که با دوچرخه تردد می‌کرد که بسیار راحت‌تر بود! آیا آن زمان و مکان خاص موضوعیت داشت؟

اندیشیدن به پاسخ این سوال، نیازمند بازخوانی یک واقعه در دوره خدمت ایشان است. یکی از مهم‌ترین پرونده‌هایی که توسط آن شهید مورد رسیدگی قرار گرفت و در اعمال فشارهای قبل از عزل وی از دادستانی انقلاب مرکز، بی‌اثر نبود، پرونده شهادت شهیدان رجایی و باهنر است. بررسی پرونده انفجار نخست‌وزیری در قوه قضائیه، طی سه دوره زمانی انجام شد. مرحله اول رسیدگی که بافاصله ۶ روز از حادثه و پس از مصادف شدن با شهادت شهید قدوسی دادستان کل انقلاب اسلامی در ۱۴ شهریور ۱۳۶۰ تا حدود یک سال پس‌ازآن آغاز و توسط دادستان کل شهید آیت‌الله ربانی املشی پرونده به شهید اصغر رئیس اسماعیلی سپرده شد.

در این مرحله، شهید ربانی املشی ادامه رسیدگی به پرونده را در صلاحیت دادستان انقلاب مرکز تشخیص داد. مرحله دوم حدود ۱۶ ماه است که پرونده زیر نظر شهید سید اسدالله لاجوردی و در شعبه ۷ دادسرای انقلاب مرکز پیگیری شد.

پس از کنار گذاشتن آن شهید با فشارهای سیاسی بیت منتظری و افرادی همچون موسوی بجنوردی در شورای عالی قضائی، حدود ۱۷ ماه که پرونده زیر نظر مستقیم موسوی خوئینی‌ها به‌عنوان دادستان کل کشور، در شعبه ۷ دادسرای انقلاب مرکز ادامه یافت و با فشار موسوی‌خوئینی‌ها، روند تحقیقات متوقف و حکم مسکوت ماندن پرونده از امام گرفته شد.

در این مرحله، یکی از اصلی‌ترین چهره‌های رسیدگی به پرونده که همیشه مورد فشار موسوی‌خوئینی‌ها بود، شهید زنده حادثه تروریستی اول شهریور ۱۳۷۷ است که شاهد شهادت شهید رئیس اسماعیلی و شهید لاجوردی بود.

اینکه آن دو مهمانِ دارای اشراف به اطلاعات پرونده انفجار نخست‌وزیری، دست بر تقدیر الهی همان روزِ عملیات تروریستی منافقین در «بازار» به دیدار شهید لاجوردی رفته بودند، یا عامل دیگری بر این موضوع اثر داشته است؛ یا از زاویه دیگر آیا سازمان منافقین برحسب اتفاق این روز را انتخاب کرده بود یا حاصل شنود و … بوده است؟ اگر چنین است اطلاعات را خودشان به دست آورده بودند یا منافقین داخلی یاری‌شان کرده بودند؟ سؤالی است که پس از ۲۱ سال هنوز جواب قانع‌کننده‌ای برای آن نیافته‌ام. اگر این دیدار در یک دفتر اداری و در روندی روزمره اتفاق افتاده بود، شاید این‌قدر سؤال‌برانگیز نبود…


گزارش خطا
ارسال نظرات شما
x

عضو کانال روبیکا ما شوید