کی فکر میکرد لطیف لباس روحانیت بپوشد؟!
زندگی بیشتر آدمها در مسیرهای تکراری سپری میشود. سنت میبرد، عرف میدوزد، آموزش و پرورش تثبیت میکند و رسانه کف میزند تا آدم با وجدان آسوده تسلیم شود. به هر حال این هم یک انتخاب است. اما ملّا لطیف در مسیری بکر و طی نشده قدم میزند. لطیف ابتدا با پوشیدن لباس طلبگی، سرنوشت را غافلگیر کرد. لطیف و طلبگی؟! خودش را به حوزه رساند اما نه با عبور از همان مسیرهایی که معمولا منتهی میشوند به حوزه. لطیف از باشگاه کنگفو تا حجره جاده کشید.
حالا ده سالی میشود که لطیف ملّای شهرستان انگوت و دهات اطراف است. اما لطیف بیشتر ملّاست یا مربی؟! بهتر است بگوییم که لطیف قبل از هر چیز یک مبارز است. لطیف چه سجاده پهن کند، چه بیل بردارد، چه قلم مو دست بگیرد، چه فرغون به دست بگیرد و چه سفره اطعام بیاندازد، کاری نکرده الّا مبارزه. برای چه؟! برای زندگی و کمال. لطیف هرگز باشگاه زندگی را ترک نکرده.
ملا خلاف جریان آب و مسیر های تکراری حرکت می کند و سرنوشت را غافلگیر می کند. چه کسی فکر میکرد که روحانی روستایی برای جوانها باشگاه بدنسازی تاسیس کند؟! او خوب جامعه ی هدفش یعنی جوانان را درک کرد و همراهشان شد ،او قهوه خانه ی روستا را تبدیل به باشگاه ورزشی کرد تا وقت جوانان به بطالت نگذرد ..
ملا لطیف می گوید : «کی فکر میکرد لطیف لباس روحانیت بپوشد؟! من عاشق مبارزه بودم و رفتم باشگاه کنگفو. مربیام را دوست داشتم. تکنیکش حرف نداشت. قبل از شروع تمرین خلوت میکرد و قرآن میخواند. هر از گاهی حین تمرین از خدا می گفت و اینکه قدرت از آن خداست و بالاتر از او نیست. از تکنیک و اخلاق و کردارش خوشم میآمد. تا اینکه یک روز تصادفا او را با لباس روحانیت دیدم. فیالحال هم چنان که پیداست، امام جماعت و مربی کنگفو هستم.»
مردم این روزها برای حرف هایشان گوش شنوا می خواهند، کسی که حرف هایشان را بشنود و بفهمد. ملا لطیف هم صحبتی با مردم و شنیدن حرف های اهالی روستا را غنیمتی می داند و عمل به آن را وظیفه ی خود میداند و به قدر وسع در انجام آن می کوشد.