به گزارش خبرگزاری بسیج از مازندران،علی ابراهیمی گتابی- انگار همین دیروز بود که کرونا با همه نحوستش مجبورمان کرده بود درخانه حبس شویم و نتوانیم به جایی که در آن آرامش خاطر داریم، حتی سال نو را تحویل کنیم .اما همیشه که در روی یک پاشنه نمی چرخد، کرونا با سویه هایش دیگر حریف همت و اراده جهادی مردمان این سرزمین نمی شود.حالا که سایه کرونا از سر مردم کمتر شده، دوباره بانگ الرحیل راهیان نور هم به گوش رسید و زائران کربلای ایران با بستن کوله بار سفر عازم مناطق عملیاتی جنوب شدند تا دلتنگی های این دوسال وقفه را در واپسین ساعت های سال کهنه وا کرده و نفسی تازه کنند. زائرانی که با طی کردن مسافت طولانی آن هم از شمال و مازندران خود را به یادمان های شهدا در مناطق عملیاتی جنوب رساندند تا به وقت شهدا، سال جدیدشان را آغاز کنند.
ما هم در این ساعت های پایانی سال، به سراغ زائرانی رفتیم که لحظه شماری می کردند تا آغاز سال جدید را در حضورشهدا،باشند. اگر یک بار به مناطق عملیاتی و مشهد شهدا آمده باشید اقشار مختلف مردم را می بینید که به راهیان نور آمدند . به سراغ خانم و آقایی رفتیم که از دیار هزار سنگر آمل به دیار ایستادگی و مقاومت آمده بودند.
ابراهیم نصیری با زبان شیرین محلی با ما حرف میزند و می گوید:« با زبان محلی حرف بزنم که اشکالی ندارد. » ما هم از این اصالت داشتن، استقبال می کنیم . او می گوید:« ما آمدیم تا یاد و خاطره شهدا را زنده نگه داریم. وقتی به اینجا می آییم و دلاوری ها و ایثارگری های رزمندگان رامی بینیم واقعا شرمنده شهدا می شویم.»
نصیری تاکید می کند:«شور و حال عجیبی در اینجا برپاست و قابل گفتن نیست حتما برای یک بار هم شده آدم باید به این مناطق بیاید و رشادت های رزمندگان را ببیند.»
همسر آقای نصیری هم با ما همکلام می شود و می گوید: «باید همه بیایند و از این سفر معنوی استفاده کنند.» او ادامه میدهد:«ما راه شهدا را ادامه میدهیم و پشتیبان ولایت فقیه و رهبر عزیزمان امام خامنه ای هستیم که این خواسته شهدا است.»
خانم رهنما هم اولین باری است که پا به سرزمین نور می گذارد.خودش می گوید:«اهل پل سفید سوادکوه هستم و برای سال تحویل به منطقه عملیاتی جنوب آمدم. »
مادر خانم راهنما از برادر شهیدش که در عملیات آزادسازی خرمشهر به قافله شهدا پیوسته برای او حرف میزند،و خواهرزاده هم دلش میخواهد به این مناطق بیاید و ببینید دایی شهیدش چرا هزاران کیلومتر از شمال به جنوب آمد.او ادامه می دهد:«مادرم از نامه هایی که برادرشهیدش از جنوب برای او می فرستاد و از اینکه شرح حال خودش را در نامه می نوشت، می گفت.حالا که به اینجا آمدم تمام آن خاطراتی که مادرم برایم تعریف کرد، انگار زنده شد.»
«۲۰ ساعت توی راه بودیم تا به منطقه برسیم. شاید از سختی راه و طولانی بودن مسافت، اذیت شدم، اما وقتی به این فکر میکنم که رزمندگانی با سلاح و تجهیزات و در شرایط سختی بودند و جنگیدند، برایم قابل تصور نیست.» این جوان نسل چهارم انقلاب وقتی از خاطرات دایی شهیدش حرف میزند، بیاد حاج قاسم میافتد. راستش هنوز باور کردنی نیست که حاج قاسم شهید شده. رهنما میگوید: «وقتی حاج قاسم شهید شد انگار پدرم معنوی ام را از دست دادم. بعد از این همه سال به عشق حاج قاسم به اینجا آمدم و دلم میخواهد حالا به جایی بروم که قدمگاه حاج قاسم در راهیان نور است و به ایشان سلام بدهم.»
به سراغ زائری دیگری رفتیم که فارغ از جمع ،مبهوت این مناطق عملیاتی شده است،نمیخواستیم خلوتش را بهم بزنیم اما حس و حال تماشایی اش ما را به آن وا داشت که برویم و از او بپرسیم چه دیده است که از هیاهوی جهان فارغ شده . حس و حالش نگذاشت بپرسیم اسمش چیست و اهل کدام شهر است و از کدام دیار ، راهی سرزمین نور شده.راستش را بخواهید در میان بی نشانان ، نشانی پرسیدن دور از ادب است .
این زائر می گوید:«وقتی وارد مسیر فتح المبین شدم یک حس غریب یک شور عجیب ،نمیدانم چه حسی است ، نمی دانم چگونه تعبیر کنم ، مرا در برگرفت. هیچ کسی را ندیدم هیچ چیزی به چشمم نیامد جز حضور شهدا.»
او با بغض حرف میزند و ادامه میدهد:« از طولانی راه خسته شده بودم اما وقتی پا به منطقه گذاشتم به خودم میگویم چرا زودتر به اینجا نیامدم ،چرا زودتر زائر راهیان نور نشدم.»
در میان تله ای از خاک و تپه های مغموم ، چه رازی نفهته است که اشک این زائر بند نمی آید. در میان بغض و اشک می گوید:« اینجا جز تپه ها ی خاکی و تانک های سوخته چیزی نیست اما اینها ظاهر قضیه است ، در باطن پر از رمز و راز است. نیم ساعتی در گوشه ای نشستم و گریه کردم و حس کردم رزمندگان در حال سنگر سازی هستند بیاد خلوصشان بیاد معرفتشان افتادم .»
«اصلا مگر می شود روی شهدا قیمت گذاشت» این زائر شهدا این جمله را با تاکید می گوید و خاطرنشان می کند:« وقتی پا به این منطقه گذاشتم یک لحظه غربت مرا گرفت و احساس کردم ، بچه ها در این جا حضور دارند ....» اشک نگذاشت تا این زائر حرف هایش را کامل کند. همین اشک ها بهترین روایت کننده هستند از مظلومیت شهدا.
هوا کم کم غروب می شود و خورشید هم در ساعت های پایانی سال میرود که رخت نو برتن کند و بنشیند بر سرسفره هفت سین شهدایی که با ماه وجودشان به آفتاب و عالم روشنایی می دهند.
به سراغ عبدالحسین غلامی نوجوان دهه هشتای اهل جویباری که اولین بار است در مسیر راهیان نور قدم برداشته است ،رفتیم و با او هم کلام شدیم. او میگوید:« سال گذشته دچار مشکلی شدم که به لطف و عنایت همین شهدایی که امروز زائرشان شدم، مشکلم حل شد و قصد کردم حتما امسال برای زیارت شهدا به منطقه بیایم.»
عبدالحسین ، آمدن به مناطق عملیاتی جنوب را نوعی دعوت نامه از طرف شهدا میداند و خاطرنشان می کند:« درست است که مسافت طولانی ست و شاید سختی هایی هم در راه پیش بیاید، اما همه اینها ارزش آمدن دارد.»
«آدم وقتی با عشق راهی مشهد شهدا میشود، که در کنارش عشق به امام حسین (ع) باشد همه این سختی قابل تحمل است» این نوجوان جنگ ندیده و دوران دفاع مقدس را درک نکرده این جملات را میگوید و ادامه میدهد: «هرجایی شهید باشد ما هم حالمان خوب است، اصلا شهدا حال آدم را خوب میکنند.»
عبدالحسین غلامی با اشاره به اینکه دایی مادرش همسن خودش یعنی ۱۵ سال بوده که در دوران دفاع مقدس به قافله شهدا پیوست، میگوید: «اردوی راهیان نور شبیه حال و هوای پیاده روی اربعین است و همان حال و هوا را دارد.»
نوجوان دهه هشتای متحول شدن را از اثرات مهم راهیان نور میداند و ادامه میدهد: «دیدم که خیلیها به اینجا آمدند و دچار یک تحول روحی شدند و امیدوارم من هم متحول شوم.»
درمیان زائران،پیشکسوتان عرصه جهاد و شهادت را هم می بینی که حالا به عنوان راوی در بین کاروان ها حضور پیدا می کنند تا راویت کننده روزهای جهاد باشند. اکبر غلامی روای و رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس، از شهرستان جویبار سال های سال است که همراه زائران به مناطق عملیاتی می آید. او می گوید:« معلوم نیست چقدر به این مناطق آمدم اما هر بار آمدنم چیزی جز تداعی شدن خاطرات آن دوران با همرزمان و شهدا نداشت. با شهدایی که در یک سنگر بودم، آنها رفتند و من جاماندم.»
این رزمنده دیروز خط مقدم جنگ با اشاره به اینکه من خودم چیزی ندارم و هر چه هست از شهداست ادامه می دهد:« کاروانی از جوانانی را همراهی می کنم و برایشان از دوران دفاع مقدس می گویم .برایشان از شلمچه گفتم از رشادت رزمنده ها از غربت و مظلومیت شهدا.»
این روای خط مقدم جهاد تبیین، از تحول جوانانی می گوید که وقتی برای یک بار پا به این مناطق میگذارند به حضور و عزت شهدا پی می برند. غلامی تعریف می کند:« در میان کاروان جوانی بود که به تربت شلمچه اعتقادی نداشت اما من مقداری تربت شلمچه را به او هدیه دادم و گفتم هر وقت دچار مشکلی شدی ، به این تربت متوسل شو. قبل از اینکه امسال به راهیان نور بیایم به آن جوان زنگ زدم و از او دعوت کردم که به راهیان نور بیاید. آن جوان هم تا وقتی صدای مرا شنید ،گریه کرد و گفت: آقای غلامی همون حرفی که شما زدید درست بود، این تربت مشکل مرا حل کرد.گریه اش بند نمی آمد و من هم تحت تاثیر قرار گرفتم و گفتم این تربت آغشته به خون شهدا است.»
میگردیم تا جوانی دیگری را پیدا کنیم و در نفس های به شماره افتاده آخر سال، از دلیل آمدنش به این منطقه بگوید. امیر علی یعقوبی جوان طلبه اهل جویبار اولین بار است که به راهیان نور آمده است. او میگوید: «به نیت شهید شاهرخ ضرغام که حر انقلاب است، به راهیان نور آمدم.»
یعقوبی ادامه میدهد: «از سبک زندگی شهدا باید درس بگیریم تا ادامه دهنده راه شهدا باشیم.»
این طلبه جوان، با تاکید براینکه وقتی آدم با شهدا قرار بگذارد، خود آنها، حامی و پشتیبان میشوند، ادامه میدهد:« امکان ندارد کسی به اینجا بیاید و حس و حال شهدایی رو درک نکند. حس و حالی که گفتن ندارد و به همه سختی راه میارزد.»
یعقوبی دعایی جز اللهم الرزقنا شهادت را هنگام سال تحویل به زبان نمیآورد و میگوید: «شهدا جانشان را با خدا معامله کردند و دلم میخواهد منم اینگونه باشم.»
انتهای پیام/