به گزارش خبرگزاری بسیج استان مرکزی؛ اردوهای راهیان نور، سفری معنوی و روحانی است که در میان دغدغههای زمان تجربه روزهای سخت ایران را یادآوری میکند. هر زائری که پای در این سرزمینها میگذارد شاید با گوشت و پوست خود نتواند هر لحظه از رویدادهایی را که در این وادی حس و درک کند، ولی بدون شک یکی از یادمانهای شهدا در مناطق عملیاتی او را متحول میسازد به گونهای که وقتی با آنان که پای در این سفر معنوی گذاشتهاند، سخن میگویی از تجربه شیرین زندگی چند روزه در مناطق عملیاتی میگویند که انگار مانند یک چراغ، بُعدی از زندگی که برایشان تاریک بوده را روشن کرده است.
متن زیر دلنوشته یکی از دانشآموزانی است که به اردوهای راهیان نور اعزام شده بود و تحت تأثیر فضای معنوی آن مناطق قرار گرفت:
در دلم آشوب بود وقتی قرار بود جواب قرعه کشی را اعلام کنن وقتی سر کلاس نشسته بودم و در حال خودم بودم. خبر رسید که اولین نفری هستی که اسمش در قرعه کشی در آمده است.
باورم نمیشد واقعا از خودم پرسیدم میرم به دیدار شهداء؟ آروم میشم؟ دلم با دیدن مزارها و یادمانها آروم میشه؟ بغض گلوم رو گرفته بود. وقتی وقت سفر رسید به مادرم گفتم مادر جان من رو حلال کن تا بتونم از حضرت زهرا(س) عذرخواهی کنم و ازشون طلب سفر به کربلا کنم. ازش بخوام به خوابم بیاید.
لحظهای قلبم تکه تکه شد و چشمانم شروع به باریدن کرد. نمیخواستم مادرم با دیدن اشکهای من ناراحت شود؛ وسایل رو برداشتم و راهی شدم.
وقتی به اندیمشک رسیدیم صدای دعاهای ندبه شهداء به گوشم میرسید انگار به استقبال من آمده بودند، با من حرف میزدند. سرپرستی داشتیم که خیلی خیلی مهربان بود.
میگفت: بچهها من هم مثل شما مقنعه سرمهای میپوشم که با شما هم درد بشم. این همدردی نبود وظیفه هم نبود این از روی لطفی بود که به ما داشت.
سفر به شلمچه و الغمه خرمشهر شروع شد؛ با خودم فکر میکردم با دیدن مزار شهداء دلم آرام میشود ولی وقتی از سفر برگشتم انگار روحم و قلبم پیش شهداء جا مانده بود حس خیلی حس خوبی بود. روی خاکی که آغشته به خون شهداء بود گریه میکردم و قدم برمیداشتم. وقتی به یکی از یادمانها رسیدیم بعد از تمام شدن نماز ظهر حاج آقا گفت: بچهها یه شهید رو انتخاب کنید و کنار مزار آن شهید بنشینید و باهاش حرف بزنید!
من داشتم میگشتم که شهیدی رو برای خود پیدا کنم و با آن خلوت کنم، چادرم بر سر مزار یکی از شهدا گیر کرد همان لحظه توقف کردم و نشستم دستم رو بر سر مزارش کشیدم و شروع به گریه کردم.
خرمشهر: شبی که به آنجا رسیدیم همه جا مه بود میگفتم یعنی شهداء با وجود این مه میجنگیدند بخاطر من و امثال من که الان با امنیت راه بریم، جانشان را به خاطر ما از دست دادن؟ شهدایی که وقتی چشمم به دیدن آنها میافتد لحظهای بغض گلویم را میگرفت و میگفتم پس این شهداء بودند که من را طلبیدن و من تونستم به این اردو بیام؛ به سرزمینهایی که شهداء هستند.
راهیان نور حال و هوای کربلای دوم را داشت احساس میکردم به دیدار امام حسین(ع) و حضرت زهرا(س) میروم.
یک لحظه فکر کردم چقدر باید دوری بکشم تا امام حسین(ع) آدمی مثل من را بطلبد. توبه کردم و قسم خوردم؛ به شهداء گفتم شهداء من که این همه بدی کردم الان اینجا در این سرزمین توبه کردم، شفاعت من را پیش حضرت زهرا(س) کنید تا من را به بندگی قبول کنند، و من را به آغوش خود بگیرند و باهاشون خلوت کنم. همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد.
زمان برگشت فرا رسید، نمیخواستم دل بکنم، میخواستم دوباره با آنها خلوت کنم، اما نشد. در برگشت به خانه گریه میکردم نمیتوانستم باور کنم که سفر تمام شد و دیگه جایی نیست که با شهداء خلوت کنم. اصلا شهدایی نبودند که بخوام باهاش درد و دل کنم. امشب با آنها در نمازم خلوت میکنم دورم ولی امیدوارم شهداء دوباره من را بطلبن و به دیدار آنها بروم.
سلام بر شما ای شهیدان راه حق سلام بر شما ای مجاهدان برای خون حسین (ع) دوباره کوچه کوچه دلم پر شده از عطر وجود شما کاش میشد در کنارتان بود. کاش میشد فرار کرد از همه نیرنگها، ناپاکیها و بدیهای روزگار... کاش میشد دوباره حضورتان غبار از دلهای آلودهیمان بزداید...
کاش باز هم میزها سنگر شوند و لباسهای مجلل، همان لباسهای خاکی و زیبا؛ دلم گرفته از این همه رنگ و ریا اصلا بهتر است ننویسم. دلم لک زده برای سادگی... برای نور خدا... برای شهدا... و فقط میگویم این منم در راه ماندهای بیپناه و پرو بال شکسته
ای که بیحضورتان توان پرواز ندارم
درد و دل با شهدا: خوشا آنان که با عشق به الله، عليه کفر جنگيدند و رفتند... خوشا آنان که بهر ياری دين به خون خويش غلطيدند و رفتند... خوشا آنان که با شور حسينی، شهادت را پسنديدند و رفتند... خوشا آنان که در اين نهضت حق، به سهم خويش کوشيدند و رفتند... ای شهدا برای ما حمدی بخوانید که شما زندهاید و ما مردهایم
شقایقهای آتش گرفته دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را برخود دارد آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید؟
سحر یادگاری دانشآموز مدرسه ارشاد
انتهای پیام/