روایت نغز سالی که با ماه رمضان نو شد/ رسم «روزه باز کنی» در نیشابور از زبان برزگترها
به گزارش خبرگزاری بسیج خراسان رضوی، یک استاد دانشگاه از سالی که ماه رمضان در بهار بود این طور روایت میکند که آن وقتها خانوادهها بچههای ۳ یا ۴ ساله را هم برای خوردن سحری همراه با شنیدن نوای خوش دعای سحری بیدار میکردند.
این بود که ماه مبارک رمضان به جز بزرگترها برای کوچکترها هم حال و هوای خیلی خوبی داشت. همهی بچهها دختر و پسر مشتاق بودند زودتر به سن تکلیف برسند تا نماز بخوانند و روزه بگیرند. یادم میآید سالی که من به سن تکلیف رسیده بودم ماه رمضان در نوروز بود. عید آن سال من از همه خوشحالتر بودم که امسال مثل بزرگترها روزه میگیرم و دیگر مجبور به گرفتن روزه کلهکنجشگی نیستم.
انگار همین دیروز بود مادر خدابیامرزم مثل همیشه سحر اولین روز ماه مبارک من و برادران و خواهرانم را برای خوردن سحری بیدار کرد. چون شنیده بودم تحمل تشنگی روزهداری از گرسنگی آن سختتر است آن شب زیاد سحری نخوردم به جایش تا میتوانستم آب خوردم. وقتی گوینده رادیو وسط دعای سحر گفت ۱۵ دقیقه مانده تا اذان صبح باز هم یک لیوان دیگر آب را سرکشیدم و همراه بقیه برای گرفتن وضو از کنار سفره بلند شدم.
صبح آن روز از شور و شوق اولین روزه، چادر گلدارم را سرم کردم و به همراه مادرم خانه چند همسایه به عیددیدنی رفتم. یادم میآید وقتی صاحبخانه بابت پذیرایی نکردن از مادرم عذرخواهی میکرد و میگفت: اما برای فاطمهخانم آجیل و شیرینی میآورم، با غرور تقریبا فریاد میزدم من به سن تکلیف رسیدم روزه هستم. آن روز به سرعت برق و باد گذشت.
غروب شد سفره افطار را پهن کره بودیم که پدر با بستهای که کاغذ کادوی صورتی رنگ داشت وارد خانه شد. صدای اذان مغرب که از مسجد جامع نیشابور بلند شد، پدر مرا بوسید بسته را به طرفم گرفت و گفت فاطمه جانم امروز روز اولی است که تو به میهمانی خدا دعوت شدی و روزه گرفتی این هدیه "روزه وا کن" برای توست.
هدیهام یک سینی مسی کوچک بود با خوشحالی پدر و مادرم را بوسیدم و سرسفره افطاری نشستم. آن وقتها در نیشابور رسم بود به روزه اولیها هدیه "روزه وا کن" میدادند. آن سال من از پدرم هم عیدی گرفتم و هم "روزه وا کن" بعد از گذشت سالها هنوز خاطره خوش آن نوروز و طعم شیرین چای و خرمای اولین افطار به یادم مانده است.
دید و بازدیدهای نوروزی در شبهای رمضانی و خوشحالی بزرگتر ها
بیبی حلیمه پیرزن خوشصحبت مسجد محل برایم میگوید: سالی که ماه میهمانی خدا در عید نوروز بود صفا و صمیمیت دیگهای داشت. افطاریها و حتی سحرهای ماه مبارک رمضان تو ایام عید پرشورتر از روزای دیگه سال بود. طول روزای عید نوروز بدون پذیرایی از میهمانان میگذشت. البته از بچهها پذیرایی میکردیم و عیدی میدادیم اما افطاریها شلوغ و پرشور بود بیشتر، بزرگترها افطاری میدادند به اصطلاح با یه تیر دو نشون میزدند. هم صلهرحم و سنت نیکوی دیدو بازدید عید انجام میشد و هم به سفارش ثواب اطعام روزهداران عمل میکردند.
اون وقتها که مثل الان خونوادهها یک یا دوتا بچه نداشتند کمه کم ۵ تا بچه رو داشتند، برای همین کل خونه پر میشد از صدای شادی و شیطنت بچهها! یادمه افطاری نوبتی بود. هر شب خونه یکی از بزرگترای فامیل هیچوقت افطاری دادن به خونوادههای جوون فامیل به اصطلاح خودمون نوکیسهها نمیرسید.
نزدیکیهای اذان مغرب سماور نفتی و روشن کردیم و سفره قلمکار اصفهان رو تو حیاط با وسط هال پهن میکردیم. افطاریها نون بود با پنیر، ماست چکیده و سبزی خوردن بعضی وقتها شیربرنج با شیره انگور بود. خیلی که قرار بود سفره تجملاتی بشه نون قلفی درست میکردیم، چرب و چیلی پر زردچوبه دیگه همینا بود. افطاریها ساده اما پربرکت بود. کوچیکترها حتما وقت افطار و سحر پای سفره بودند. اول دعا میخوندیم بعد افطاری میخوردیم.
سفره افطاری که جمع میشد بساط چای، خرما زولبیا تو همه خونهها به راه بود. هم دیدوبازدید عید بود و هم ثواب افطاری، بعضی شبها که مهمون برای عیددیدنی میاومد، حاجآقا سحر نگهشون میداشت و میگفت شما مهمون خدایید! برای همین میگم ماه رمضون تو عید خیلی با صفاست چون به جز افطاری، سحری هم یا مهمون داشتیم یا مهمون بودیم.
این دیدوبازدیدهای نوروزی تو شبهای ماه مبارک رمضان پیرزنها، پیرمردها و بیمارایی که نمیتونستند روزه بگیرند و یا مسجد برند رو خیلی خوشحال میکرد. حس و حال عید تو ماه رمضان یه لطافت خاصی داشت که نمیشه با روزای دیگه سال مقایسهاش کرد.
اسکناس نوی تانخورده عیدی کنار سفره افطار
ابولقاسم کمالی استاد دانشگاه می گوید: یادم هست سال ۱۳۷۰ که سفره طبیعت با سفره رمضان همزمان پهن شده بود بیشتر خانوادهها هماهنگ میکردند افطار اولین روز ماهرمضان خونه پدربزرگ باشند برای همین چند نفر از خانمهای فامیل بعد اذان ظهر خونه پدربزرگ و مادربزرگ میرفتند تا مقدمات افطاری رو فراهم کنند اون سالها افطاری معمولا آش بود با سبزی، پنیر، نون، خرما، زولبیا و بامیه که مرتب تو سفره چیده میشد نیم ساعت مونده به اذان مغرب همه بچهها و نوهها برای عیددیدنی و خوردن افطاری راهی خونه پدربزرگ میشدند.
اون سالها پدربزرگ کنار در ورودی روی صندلی کهنه چوبی مینشست و به بزرگترها و بچهها به گرمی خوش آمد میگفت و روبوسی میکرد بعد هم از لای قرآن به تکتک بچهها یکی یه دونه اسکناس نوی تانخورده عیدی میداد بچهها هم دست پدربزرگ و مادربزرگ و میبوسیدند و همراه بزرگترها کنار سفره افطار مینشستند خیلی زود دور تا دور سفره افطاری پر میشد از جمعیتی که منتظر شنیدن صدای اذان مغرب از گلدستههای مسجد بودند.
باورتون میشه بعد گذشت این همه سال هنوز هم مزه آشهای خونه پدربزرگ که روش پر بود از پیازداغ و نعنا زیر زبونم مونده، خوردن افطاری که تموم میشد یه نفر بلند دعای سفره رو میخوند با خوندن دعای سفره از خداوند تشکر میکردیم و برای سلامتی پدر، مادر، همه اقوام و انسانها دعا می کردیم سفره که جمع میشد یک ساعتی به گپ و گفت و پذیرایی با چای، شیرینی، آجیل و میوه میگذشت بعد هم بزرگترهای فامیل برنامهریزی میکردند که به ترتیب بزرگتری کدومشون میزبان افطاری فردا شب باشند.
اون سالها یه رسم خیلی خوبی بود که وقتی بعضی از بزرگترای فامیل توانایی میزبانی و پذیرایی از میهمانان رو نداشتند بچههاشون هماهنگ میکردند همه یک نوع غذا رو تو خونه خودشون میپختند و یه ساعت مونده به افطار با قابلمه غذای آماده میاومدند خونه پدریشون سفره افطاری رو میچیدند و آماده پذیرایی از مهمونا میشدند. این عید دیدنیهای همراه با افطاری بهترین فرصت برای دوست داشتن، گذشتن از خطاهای دیگران و از بین بردن کدورتها وبد اخلاقیها بود .
افطاری در روزهای نوروز صله رحمی بود که با همدلی، باخبر شدن از حال و احوال همدیگر خیلی از مشکلات فامیل حل میشد.