خبرهای داغ:

نگاهی به زندگی شهید قهرمان گریوانی

طلبه شهيد قهرمان گريواني از بچه‌هاي اهل حال، جبهه‌اي و درس خوان مدرسه امام خميني بجنورد بود.
کد خبر: ۹۵۳۰۳۱۲
|
۰۸ مرداد ۱۴۰۲ - ۰۹:۱۲

به گزارش خبرگزاری بسیج؛ سال ۶۵ بود که شهید قهرمان گریوانی به جمع ما حوزويان پيوست و با من هم حجره شد و قبل از آن، در چندين عمليات رزمي شركت كرده بود.
با نماز شب، انس و الفتي عجيب داشت و با دعاي توسل و كميل.

چهارشنبه شب‌هايش، به ترنّم دعاي توسل در مزار شهدا مي‌گذشت؛ آنگاه كه شب، بر خلوت زمين سايه مي‌افكند و پيراهن آسمان، خال كوب ستاره‌هاي قشنگ بود. اشتياق حضوري ديگر در جمع خدا مردان جبهه، از چشم يكايك حجره‌ها فواره مي‌كشيد.
آن روزِ به ياد ماندني، اهالي «هجرت» به سوي «جهاد» در حجره‌اي كوچك جمع شده بودند و از هر دري سخني مي‌رفت و يكي گفت:
دوستان! بهتر است هر كس هر آرزويي دارد بيان كند و خود، شروع كرد. هر كدام گفتيم، تا نوبت به «قهرمان» رسيد. گفت: من آرزويي دارم كه از امام حسين عليه السلام مي‌خواهم آن را بر آورده كند!
همه يك صدا گفتند:
خوب بگو!
ـ همين كه گفتم.
آنگاه كه خماري را در چين و چروك چهره‌ها خواند، به آرامي به سخن در آمد و گفت:
من دوست دارم در عمليات شركت كرده، نهايت تلاشم را در پيروزي لشگر اسلام به كار بگيرم و دست آخر، مثل امام حسين عليه السلام به شهادت برسم؛ به گونه‌اي كه بدنم توي آفتاب داغ بماند و پاره‌هايش را كسي نتواند جمع كند مگر خود آقا!»
ناخواسته تنم لرزيد. اين گذشت. «قهرمان» و تني چند به جبهه اي اعزام شدند و من هم به جبهه‌اي ديگر.
چند روزي از آغاز عمليات «كربلاي ۵» نگذشته بود كه خبر شهادت و مفقودالجسد شدن «قهرمان» به من رسيد. خودم در ادامه همين عمليات، بر اثر بمباران دشمن، مجروح و راهي بيمارستان شدم.
چند سال بعد جنازه «قهرمان» نيز پيدا شد. گلوله توپ بالا تنه‌اش را به كلي برده بود و باقيمانده  جسدش را از روي پلاكي كه به كمر بسته بود و مهر و تسبيحي كه در جيب داشت و بند پوتيني كه هميشه سفيد انتخاب مي‌كرد شناختند. خبرش را كه شنيدم بي‌اختيار به ياد حرف‌هاي آن روزش افتادم كه گفته بود:
دوست دارم... دست آخر مثل امام حسين عليه السلام به شهادت برسم؛ به گونه‌اي كه بدنم توي آفتاب داغ بماند و پاره‌هايش را كسي نتواند جمع كند مگر

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار