بزرگ مردی که جانبازی او را خلع سلاح نکرد؛

با یک پا به قله هم می توان رسید

محمدرضا سیدی ترویج آداب و رسوم محلی برایش اهمیت فراوان دارد و معتقد است که اینها میراث ما هستند
کد خبر: ۹۶۲۹۱۸۴
|
۰۱ مهر ۱۴۰۳ - ۰۸:۱۹

به گزارش خبرگزاری بسیج از کرمان، تاریخ زندگی بشر در مسیر آرزوهای فراوان رقم می خورد و فرآیندی از بودن و شدن است این مسیر میدان آزمایشهای زیادی است آزمایش هایی که جدا از اثرات مخربش زیبایی های فراوان در خود دارد.

دفاع مقدس قهرمانان زیادی را در دل خود پروراند که خود را وقف کشور و ناموس کشور کردند و ایثار تنها واژه ایست که تفسیرگر رشادت این دلاور مردان است.

به مناسبت فرا رسیدن  هفته دفاع مقدس برآن شدیم با یکی از جانبازان دفاع مقدس گفتگویی داشته باشیم،  با کمی کنکاش شماره همراه جانبازی هنرمند را پیدا کردم که اهل ورزش بود و موسیقی، برایم جالب بود که حتما گفتگویی با این جانباز داشته باشم.

بالاخره با هماهنگ های به عمل آمده خدمت این عزیز بزرگوار رسیدیم

تصورم از خانه جانباز محلی بود که جانباز در آن سکونت داشت ولی با باز شدن در با کارگاهی روبرو شدیم که محلی دنج برای نجاری، نوازندگی بود و نمادهای جنگ و جبهه در آن دیده می شد.

محمدرضا سیدی ترویج آداب و رسوم محلی برایش اهمیت فراوان دارد و معتقد است که اینها میراث ما هستند

او می گوید مردم ایران در زمان قدیم مردم خشنی نبودند برای حفظ آمادگی به جای شمشیر چوب به دست می گرفتند. و چوب بازی امروزی نشانه ای از زمانهای قدیم است.

آقای سیدی با وجود جانبازی از ناحیه پا و داشتن عصا حدود یک ساعت ایستاده از موسیقی محلی که در گذر زمان کمرنگ شده است صحبت کرد او از کم کاری مسئولین جهت اشاعه گسترش هنر موسیقی محلی گله مند بود.

او اعتقاد داشت برای ترویج موسیقی به منابع مالی زیادی احتیاج نیست موسیقی می تواند درآمدزا باشد،  کم کاری ما و مسئولین جوانان را به سمت و سوی موسیقیهای پاپ و رپ سوق می دهد ما می توانیم با آموزش های موسیقی سنتی استان خود را به جوانان معرفی، و آنان را از موسیقی های غربی دور کنیم.

حاصل تلاش های شبانه روزی محمدرضا سیدی گروه موسیقی افتو بود که ایشان رهبر گروه را برعهده داشتند که در چندین جشنواره شرکت کرده و رتبه به دست آورده بود.

در زمانی که آقای سیدی از موسیقی می گفت دفهای روی هم چیده شده توجه مرا جلب کرد هر کدام یک رنگ و لعابی داشتند.

آقای سیدی گفت: ما کنار ترویج سازهای محلی کرمان صنایع دستی و مکان های دیدنی کرمان را هم در استان های دیگر به نمایش می گذاریم من طرح پته کرمان و مکان های دیدنی کرمان مثل گنبد جبلیه را روی دفها پیاده کردم و به تصویر کشیدم که وقتی گروه دف نواز در استان های دیگر دف می زنند این تصاویر هم به نمایش گذاشته شود.

زمانی که ما با این جانباز بزرگوار گفتگو می کردیم چند هنرجو در ردههای سنی متفاوت منتظر بودند که گفتگوی ما تمام شود تا به آموزش خود برسند نوجوانی را دیدم که کمی کم حجاب بود آقا محمدرضا متوجه نگاه من شد و گفت با ضرب و شتم و سختگیری نوجوانان امروزی راه درست را پیدا نمی کنند

من در کنار آموزش موسیقی نکته هایی را به آنها یادآوری و تذکر می دهم سعی می کنند خودشان بفهمند که راهی را که شروع کرده اند اشتباه است کم کم خودشان بدون تذکر لسانی اعتقادات را رعایت می کنند، جوانان و نوجوانان ما خیلی چیزها برایشان معماست و وظیفه ماست که با روشنگری و تبیین راه درست را به آنان نشان دهیم.

پرسیدم آقای سیدی شما بچه هم دارید؟
گفت: بله دو فرزند یک دختر و یک پسر که دخترم یکی از فعال فعالین بسیج و پسرم به شغل آزاد مشغول است.

پرسیدم چرا آزاد چرا از سهمیه استفاده نکردید؟
نگاهی به من کرد که پر از سوال بود خودم خجالت کشیدم از طرح این سوال ولی سوالم را بدون پاسخ نگذاشت و گفت: من برای کشورم و ناموسم رفتم و خدای نکرده الان هم اگر مشکلی پیش بیاید اولین نفر هستم من به دنبال مال دنیا نبودم

برای اینکه شرمساری سئوال قبلم را جبران کنم گفتم آقای سیدی از زمان جنگ برایمان بگوییم؟
چه کار می کردید؟

گفت من در طول جنگ چند بار مجروح شدم و مجددا به  جبهه می رفتم.

گفتم: چرا شما یک بار رفتید و تکلیفتان را ادا کردید چرا دوباره رفتید؟

گفت: وقتی جبهه نروی نمی توانی آنچه را درک کنی آنجا را درک کنی باید در محیط باشی که عظمت و شکوه آنجا را بتوانی درک کنی.

گفتم با وجود جانبازی چه کار می توانستید انجام بدهید؟

گفت: بعد از معلولیتم سعی می کردم برای روحیه دادن و شاد کردن بچه ها برایشان سنتور بزنم یادم است که سردار از این کار من استقبال کرد سردار حاج قاسم با موسیقی خوب و سنتی موافق بود و خودش بارها پای نواختن من نشسته بود

اسم حاج قاسم اندوهی را در چهره اش نمایان کرد گفتم:  خاطره ای دارید از حاجی؟

گفت یک روز هوا خیلی سرد بود برای نماز صبح بیدار شدم رفتم وضو بگیرم دیدم حاجی  در حال  لباس شستن است سریع وضو گرفتم و به علت سرمای زیاد برگشتم نمازم را خواندم و خوابیدم وقتی که بیدار شدم دیدم حاجی لباسهایم را شسته و پهن کرده برای خشک شدن.

پرسیدم زمانی که حاجی شهید شد شما کجا بودید؟  و چطور متوجه شدید؟

 
 
 
گفت: سیزده دی ماه روز جمعه من تصمیم داشتم به کوهنوردی بروم میانه راه یکی از دوستان پیام داد حاجی شهید شده متوجه منظورش نشدم کدام حاجی؟ چی شده؟! نزدیک کوه بودم که اخبار یکی یکی به دستم رسید پایم سست شد و کوهنوردی را کنسل کردم یعنی توانش را نداشتم قدمی بردارم. روزهای عجیبی بود شهادت سردار داغ عظیم و همیشگی بر دل ما گذاشت داغی که تا ابد ماندگار است.
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار