خبرهای داغ:
در گفتگو با خانواده شهید محمود کرمی اولین شهید انقلاب در فراشبند تاکید شد:

از خودگذشتگی، بردباری ایثارگران و خانواده شهدا الگوی ماندگاری برای نسل جدید است

شهدا با فداکاری‌های بی‌نظیر خود، امنیت و آرامش امروز ما را ممکن ساختند، از خودگذشتگی و بردباری ایثارگران و خانواده شهدا الگو‌های ماندگاری برای نسل جدید است.
کد خبر: ۹۶۶۴۶۰۶
|
۱۴ بهمن ۱۴۰۳ - ۱۱:۰۲

به گزارش خبرگزاری بسیج فارس، شهدا با فداکاری های بی‌نظیر خود، امنیت و آرامش امروز ما را ممکن ساختند، از خودگذشتگی و بردباری ایثارگران و خانواده شهدا الگوهای ماندگاری برای نسل جدید است. خانواده‌ های شهدا و ایثارگران بزرگترین یادگاران دفاع مقدس هستند و تجلیل، تکریم و سرکشی از آنان، رشادت ها و جانفشانی‌ رزمندگان دفاع مقدس را برای مسئولان یادآوری می‌کند. 
 
دیدار با این عزیزان یک ضرورت است. همانطور که شهدا از همه افضل ترند خانواده شهدا هم از همه افضل اند. همه خود را مدیون خانواده شهدا بدانیم. شهدا برای حفظ امنیت و تقویت اسلام به میدان رفتند،
 
شهدا به جا و به موقع وظیفه شرعی خود را انجام دادند. ما دعای خیر شهدا را حامی و پشتیبان خود میدانیم و از خدای متعال می‌خواهیم ما را در این مسئولیت یاری کند تا شرمنده شهدا نباشیم.
 
حاج عین الله کرمی بردار شهید محمود کرمی در گفت و گو با فاطمه شعبانی خبرنگار افتخاری خبرگزاری بسیج فارس از فراشبند، این چنین تعریف می‌کند: خون تمام لباسش را در برگرفت با دستان جوان اما پينه بسته اش جلوی خون قلبش را گرفت، اما باز با مشت گره کرده ديگرش و لب و دهان شعار می داد.
 
وی می‌گوید: کوچه پس کوچه های تنگ و باریک با دیوارهایی کاه گلی را یکی یکی طی میکنم تا به منزل اولین شهید شهرستان که در دوران رژیم ستم شاهی به دست عوامل رژیم به شهادت رسید میرسم. از خانواده خواستیم تا از دوران کودکی و نوجوانی شهید برایمان بگوید: برادرش می‌گوید: اولین فرزند خانواده بود که در اسفند ماه سال 1333 به دنیا آمد، اسدالله ٩ سال داشت که به بیماری بسیار شدید و سختی دچار شد تا جایی که پزشکان از مداوایش ناامید شدند.
 
شبی در کنار بسترش نشسته بودم و در حالی که نگران و دل شکسته بودم ناگاه به خواب رفتم در عالم رویا دیدم پنج نفر نورانی وارد اتاق خواب شدند. بعد از اندکی ایستادن یکی از آنان کمی از آب دهان به پیشانی اسدالله زد، از او پرسیدم چرا اینکار را کردید در پاسخ گفت: ما او را شفا دادیم. دوباره پرسیدم: مگر شما کی هستید؟ گفت: ما پنج تن آل عبا هستیم دیگر نگران برادرت نباش شفا پیدا کرد .
 
برادر شهید به خبرنگار ما می‌گوید: از همان زمان های کودکی عاشق مساجد و مراسم های مذهبی بود و در ماه مبارک رمضان و ديگر ماه ها در مساجد شرکت می کرد و چای و آب بین مردم تقسیم میکرد و اين کار را دوست داشت و از انجام آن کار لذت میبرد.
 
وی ادامه داد: اسدالله از همان دوران نوجوانی مسئولیت پذیر بود. با فقری که در خانواده بود در تامین معیشت و دخل و خرج زندگی به یاری پدر شتافت تا باری از دوش او بر دارد به همین دلیل در جستجوی کار عازم شیراز شد و به کارگری مشغول شد، بعد از چند ماه برای دید و بازدید با دست پر به خانه آمد علاوه بر پولی که همراه داشت سوغاتی نیز می آورد. در واقع هیچ پس اندازی برای خودش نداشت و هر چه درآمد داشت صرف هزینه خانواده می کرد. با دلسوزی و فداکاری که نسبت به اعضای خانواده داشت، همه او را دوست داشتند.
 
(شهیدان زنده اند) کرامات شهید:
 
بردارش میگفت: هنوز باور به نبودنش نمی کنم، گاهی اوقات که مسئله ای روی می دهد، که مرا آشفته می کند و فکر و خیالم را مشغول خودش می کند، احساس می کنم می آید در حیاط و سه بار صدایم می زند ولی هر چه به اطرافم نگاه میکنم او را نمی بینم، فقط صدایش را می شنوم. بعد از شنیدن صدایش آن مشکل برایم به آسانی حل می شود.
 
بردار با بغضی که گلویش را گرفته بود و با دیدگانی پر از اشک از شهادت بردارش میگوید: سال ۵٧ بود که مردم عليه آن دولت شورش کرده بودند و به رهبری امام خميني (ره) قيام را شروع کردند تا اين که امام را به عراق تبعيد کردند و مردم در تمام شهر ما به تظاهرات پرداختند و از جمله بردارم نيز در چند راهپيمايی در شيراز حضور داشت.
 
 به گفته وی، یک شب خواب دیدم در خانه مراسم عزا بر پا شده است و از خواب پریدم خیلی نگران بودم، تا اين که در ۴ محرم همان سال به ديدن ما آمد. مقداری پول که پس انداز کرده بود و از جمله يک پيراهن مشکي برای خودش و برای من خریده بود، از او پرسیدم: چرا مشکي خريده ای؟ گفت: برادر به خاطر ماه محرم خريده ام که برای امام حسين بپوشيم؛ اما به او الهام شده بود که فردا که همان پنجم محرم باشد اتفاقی برای او خواهد افتاد.
 
 این بردار در بخش دیگری از سخنان خود این چنین روایت می‌کند: به من گفت امشب را میخواهم در کنار تو بخوابم. زيرا حس میکنم که امشب آخرين شبی خواهد بود که من پيش تو هستم، من ناراحت شدم. خوب حالا بگو ببينم در فراشبند هم تظاهرات هست؟ گفتم: بله. اين جا هم هرچند که يک بخش کوچک است اما مردم برای شرکت در تظاهرات شور و حالی دارند. آن شب شهيد آرام در کنارم خوابيد، آن شب را آرام خوابيد فردا صبح زود بلند شد وضو گرفت و نماز خواند پيراهن مشکی را عطر آگين کرد و موهای خود را شانه زد به همراه چند تن از دوستانش روانه مسجد شد. 
 
برادرش می‌گوید: هنگام رفتن خداحافظی گرمی کرد. گويي که آخرين خداحافظی و ديدار بود با لحنی خضوع به من گفت: ان شاءالله من اولين شهيد فراشبند خواهم بود. اسدالله روانه مسجد شد تا براي راهپيمايی آماده شود.
 
دوستانش می گفتند: اسدالله با سخنرانی خود در مسجد تمام مردم و جوانان را جمع کرد و براي تظاهرات به طرف جنوب شهر(دهنو کنونی) حرکت کردند و قسمت جنوب سه راهي که الان به نام شهيد کرمی نامیده شده است حدود بيست ژاندارمری که با ماشين جيپ آمده بودند راه را سد کردند.
 
وی ادامه داد: چند تير هوایی براي پراکنده کردن مردم انداختند اما اسدالله همچنان به حرکت مردم پا فشاري ميکرد. شعار کوبنده سر ميداد و هرچه ژاندارمری ها کردند که صدای رسای او را خاموش کنند. تا نتواند شعار آزادی را سر دهد نتوانستند تا اين که بالاخره به زور اسلحه متکی شدند و با اسلحه(ژ- 3) که توسط گروهبان ثابت شليک شد ، قلب او را مورد حمله قرار دادند.
 
بردارش می‌گوید‌: قلب مهربان و رئوف او که پر از علاقه به امام و رهبر و انقلاب بود مورد شلیک گلوله قرار گرفت، خون تمام لباسش را در برگرفت با دستان جوان اما پينه بسته اش جلوي خون قلبش را گرفت، اما باز با مشت گره کرده ديگرش و لب و دهان شعار ميداد اما به خاطر امکانات کم پزشکی و نبودن دکتر او را اعزام به شيراز کردند.
 
از خودگذشتگی، بردباری ایثارگران و خانواده شهدا الگوی ماندگاری برای نسل جدید است
 
به گفته وی، فاصله شيراز- فراشبند با آمبولانس 6 ساعت بود در بيمارستان شيراز به مدت 4 روز بستری و تحت نظر دکترها بود . برادرم ممنوع الملاقات بود در روز 9 محرم که مصادف با روز تاسوعای حسینی بود جان شيرين و گوهر بار خود را از دست داد. بعد از شنیدن خبر شهادت در تدارک برگزاری مراسم عزاداری بودیم که مامورین رژیم آمدند و مانع از برگزاری مراسم شدند و با لحنی تند می گفتند باید هزینه چند گلوله ای که به خاطر برادرتان پایمال کردیم را بدهید تا اینکه با دخالت نیروهای مردمی به هدف خود نرسیدند.
 
 او همچنان ادامه میدهد: پيکر پاک و مطهر آن شهيد را که به عنوان اولين شهيد فراشبند است با مراسمی عظيم و با شکوه به خاک سپردند او را درچهاردهم آذر ماه 57 در گلزار شهداي قطعه يک فراشبند کنار مرقد پاک و مطهر امام زاده شاهزاده جعفر به خاک سپردند.
 
برادرش در سخنان پایانی خود می‌گوید: شهيد کرمي در سن 24 سالگی شربت شيرين شهادت را نوشيد و به جاي رخت دامادي کفن برتن کرد و به سوی معبود یکتای خود شتافت با شهادت او پشت مادرم خميده شد نه خميدگي که به تنبيه بيان باشد بلکه واقعاً پشت او شکست، مادر پيرم با پشت خميده به تنهايي بار اين غم بزرگ و جگر سوز را به دوش کشید و در آخر دار فانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست.
 
وی به عنوان حرف آخر می‌گوید: اینکه، همه باید قدردان خون شهدا باشیم، ما جوان داده‌ایم، شهید داده‌ایم، شهدایی که آن‌ها هم مثل همه برای پدر و مادرشان عزیز بودند، اما از جانشان گذشتند. مگر از جان گذشتن راحت است، همه جان خود را دوست دارند، اما شهدا جانشان را فدا کردند، سن زیادی هم نداشتند، اما این کار را کردند، چون هدف داشتند و هدفشان این بود که بقیه راحت زندگی کنند، پس ما هم باید طوری زندگی کنیم، طوری عمل کنیم و راه شهدا را ادامه دهیم که آن‌ها هم در آن دنیا راحت باشند و امیدوارم که ادامه این راه شهدا به ظهور ختم شود. ان شائالله
انتهای پیام/
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار