به گزارش خبرگزاری بسیج فارس، شهدا با فداکاری های بینظیر خود، امنیت و آرامش امروز ما را ممکن ساختند، از خودگذشتگی و بردباری ایثارگران و خانواده شهدا الگوهای ماندگاری برای نسل جدید است. خانواده های شهدا و ایثارگران بزرگترین یادگاران دفاع مقدس هستند و تجلیل، تکریم و سرکشی از آنان، رشادت ها و جانفشانی رزمندگان دفاع مقدس را برای مسئولان یادآوری میکند.
دیدار با این عزیزان یک ضرورت است. همانطور که شهدا از همه افضل ترند خانواده شهدا هم از همه افضل اند. همه خود را مدیون خانواده شهدا بدانیم. شهدا برای حفظ امنیت و تقویت اسلام به میدان رفتند،
شهدا به جا و به موقع وظیفه شرعی خود را انجام دادند. ما دعای خیر شهدا را حامی و پشتیبان خود میدانیم و از خدای متعال میخواهیم ما را در این مسئولیت یاری کند تا شرمنده شهدا نباشیم.
حاج عین الله کرمی بردار شهید محمود کرمی در گفت و گو با فاطمه شعبانی خبرنگار افتخاری خبرگزاری بسیج فارس از فراشبند، این چنین تعریف میکند: خون تمام لباسش را در برگرفت با دستان جوان اما پينه بسته اش جلوی خون قلبش را گرفت، اما باز با مشت گره کرده ديگرش و لب و دهان شعار می داد.
وی میگوید: کوچه پس کوچه های تنگ و باریک با دیوارهایی کاه گلی را یکی یکی طی میکنم تا به منزل اولین شهید شهرستان که در دوران رژیم ستم شاهی به دست عوامل رژیم به شهادت رسید میرسم. از خانواده خواستیم تا از دوران کودکی و نوجوانی شهید برایمان بگوید: برادرش میگوید: اولین فرزند خانواده بود که در اسفند ماه سال 1333 به دنیا آمد، اسدالله ٩ سال داشت که به بیماری بسیار شدید و سختی دچار شد تا جایی که پزشکان از مداوایش ناامید شدند.
شبی در کنار بسترش نشسته بودم و در حالی که نگران و دل شکسته بودم ناگاه به خواب رفتم در عالم رویا دیدم پنج نفر نورانی وارد اتاق خواب شدند. بعد از اندکی ایستادن یکی از آنان کمی از آب دهان به پیشانی اسدالله زد، از او پرسیدم چرا اینکار را کردید در پاسخ گفت: ما او را شفا دادیم. دوباره پرسیدم: مگر شما کی هستید؟ گفت: ما پنج تن آل عبا هستیم دیگر نگران برادرت نباش شفا پیدا کرد .
برادر شهید به خبرنگار ما میگوید: از همان زمان های کودکی عاشق مساجد و مراسم های مذهبی بود و در ماه مبارک رمضان و ديگر ماه ها در مساجد شرکت می کرد و چای و آب بین مردم تقسیم میکرد و اين کار را دوست داشت و از انجام آن کار لذت میبرد.
وی ادامه داد: اسدالله از همان دوران نوجوانی مسئولیت پذیر بود. با فقری که در خانواده بود در تامین معیشت و دخل و خرج زندگی به یاری پدر شتافت تا باری از دوش او بر دارد به همین دلیل در جستجوی کار عازم شیراز شد و به کارگری مشغول شد، بعد از چند ماه برای دید و بازدید با دست پر به خانه آمد علاوه بر پولی که همراه داشت سوغاتی نیز می آورد. در واقع هیچ پس اندازی برای خودش نداشت و هر چه درآمد داشت صرف هزینه خانواده می کرد. با دلسوزی و فداکاری که نسبت به اعضای خانواده داشت، همه او را دوست داشتند.
(شهیدان زنده اند) کرامات شهید:
بردارش میگفت: هنوز باور به نبودنش نمی کنم، گاهی اوقات که مسئله ای روی می دهد، که مرا آشفته می کند و فکر و خیالم را مشغول خودش می کند، احساس می کنم می آید در حیاط و سه بار صدایم می زند ولی هر چه به اطرافم نگاه میکنم او را نمی بینم، فقط صدایش را می شنوم. بعد از شنیدن صدایش آن مشکل برایم به آسانی حل می شود.
بردار با بغضی که گلویش را گرفته بود و با دیدگانی پر از اشک از شهادت بردارش میگوید: سال ۵٧ بود که مردم عليه آن دولت شورش کرده بودند و به رهبری امام خميني (ره) قيام را شروع کردند تا اين که امام را به عراق تبعيد کردند و مردم در تمام شهر ما به تظاهرات پرداختند و از جمله بردارم نيز در چند راهپيمايی در شيراز حضور داشت.
به گفته وی، یک شب خواب دیدم در خانه مراسم عزا بر پا شده است و از خواب پریدم خیلی نگران بودم، تا اين که در ۴ محرم همان سال به ديدن ما آمد. مقداری پول که پس انداز کرده بود و از جمله يک پيراهن مشکي برای خودش و برای من خریده بود، از او پرسیدم: چرا مشکي خريده ای؟ گفت: برادر به خاطر ماه محرم خريده ام که برای امام حسين بپوشيم؛ اما به او الهام شده بود که فردا که همان پنجم محرم باشد اتفاقی برای او خواهد افتاد.
این بردار در بخش دیگری از سخنان خود این چنین روایت میکند: به من گفت امشب را میخواهم در کنار تو بخوابم. زيرا حس میکنم که امشب آخرين شبی خواهد بود که من پيش تو هستم، من ناراحت شدم. خوب حالا بگو ببينم در فراشبند هم تظاهرات هست؟ گفتم: بله. اين جا هم هرچند که يک بخش کوچک است اما مردم برای شرکت در تظاهرات شور و حالی دارند. آن شب شهيد آرام در کنارم خوابيد، آن شب را آرام خوابيد فردا صبح زود بلند شد وضو گرفت و نماز خواند پيراهن مشکی را عطر آگين کرد و موهای خود را شانه زد به همراه چند تن از دوستانش روانه مسجد شد.