چند روایت از حسین مومنی که اردوی جهادی را سفر خودسازی می دید:
یـک روز بعـد از عاشـورا بـه دنیـا آمـد و بـه قـول مـادرش اسـمش را هـم با خـود آورد. شـهید حسـین مومنـی طعم شـیرین بخشـش بـه دیگـران را از کودکـی درک کـرد و تـا آخرین لحظه عمـر کوتاهـش از ایـن سـفارش الهی دریـغ نداشت. سـال دوم راهنمایی بـود که از طرف مدرسـه بـه اردوی جهـادی بشـاگرد دعـوت شـد. بعـد از بازگشـت سـر به تـو تر از همیشـه شـده بود. سـاده تـر مـی پوشـید و یـک ویژگـی به همـه خصلت هـای خـوب دیگرش سـنجاق شـد،هر وقـت هدیـه گرانبهایـی می گرفـت یـا خوراکی خوشـمزه و حتی لـوازم نوشـت افـزار زیبایی به دسـتش مـی رسـید آن را نگـه مـی داشـت و در اردوی جهـادی بعـدی در مقابـل چشـم های به شـوق افتـاده بچـه های بی سـر و سـامان بشـاگردی مـی گرفـت و به آن هـا تقدیمش مـی کرد.
کد خبر: ۹۳۱۳۵۴۷
۱۳۹۹/۱۰/۳۰