به گزارش خبرگزاری بسیج، گلستان جعفریان از جمله نویسندگانی است که کارش را معطوف به ادبیات جنگ و از همه موضوعات آن، متمرکز بر ادبیات اسارتگاهی یا همان ادبیات اردوگاهی کرده است. به گفته او، ناگفتههای ادبیات اسارتگاهی بیش از گفتههایش است. از او تاکنون چند اثر منتشر شده و چند کتاب دیگر نیز در دست انتشار است که از جمله این موارد، اثری است حول محور خاطرات همسر شهید لشگری با عنوان «روزهای بیآینه».
«روزهای بیآینه» دربردارنده خاطرات حوا(منیژه) لشگری از زندگی و 18 سال صبر در فراق همسرش، شهید حسین لشگری، است؛ کتابی که در آن یکی از روایتهای ناگفته جنگ گردآوری شده است. جعفریان درباره چرایی انتخاب این موضوع برای کتاب پیشتر به تسنیم گفت: من واقعاً برایم سخت است که از میان خاطرات ثبت و یا شنیده شده، خاطرهای را انتخاب کنم، اما خاطرات حسین لشگری برایم جالب بود. لشگری در اولین پروازش سقوط میکند، در حالی که همسری دارد که دو سال است با هم زندگی مشترک را آغاز کردهاند و پسر 9 ماههای دارد که خیلی به او علاقه دارد. این سقوط یک اسارت 18 ساله را در زندانهای رژیم بعث بدون اینکه نامی از اسیر در لیست صلیب سرخ ثبت شده باشد، به همراه دارد.
وی ادامه داد: پس از تحمل این سالها سرانجام بعد از حمله آمریکاییها به عراق آزاد میشود. درگیریهای این آدم با خودش، نوشتههایش آنقدر روی روح و روان تأثیرگذار و زیباست که هر مخاطب را جذب میکند. نه تنها خاطرات لشگری که حتی صحبتهای همسرش که شرح حال انتظار و سالها دوری از همسرش است هم برای مخاطب جذابیت دارد. من خودم انتظار را با خاطرات خانم لشگری میفهمم. انتظار یک زن 18 ساله که در عنفوان جوانی همسرش را از دست میدهد و نمیداند که همسرش زنده است یا نه، اما منتظر میماند، کمک میکند تا انتظار را به معنای واقعی کلمه درک کنیم. از سوی دیگری درگیری خلبانی که تحصیلاتش را در آمریکا در سطوح بالا گذرانده و نمیداند که خانوادهاش در چه شرایطی است، آیا منتظر او ماندهاند یا نه، برایم جالب بود.
جعفریان یادآور شد: شهید لشگری در بیست و هشتسالگی به اسارت درآمد. بعد از 18 سال اسارت، هشت سال دیگر با همسرش زندگی کرد و سرانجام در 48 سالگی شهید شد. بدین ترتیب باز هم این زن تنها ماند. ببینید چگونه همسر شهید لشگری این کش و قوسها را در زندگی تحمل میکند. از این جهت عنوان میکنم که زندگی همسر شهید لشگری ورای زندگی همسران شهدای دیگر است. بسیاری به او لقب بانوی صبر و انتظار ایرانی را دادهاند؛ زنی که شاید برخی اعتقاداتش آنقدر هم قوی نباشد؛ ولی سالها به انتظار همسرش مینشیند. این صبر و انتظار برای زن ایرانی بسیار آموزنده است. البته برای خود شهید لشگری هم شرایط متفاوت بوده است. زمانی که او در بغداد محبوس بود، به او پیشنهاد ازدواج با دختری جوان را میدهند. به او میگویند که هیچکس در ایران منتظر او نیست که شهید لشگری در برابر این حرفها و شکنجههای روحی مقاومت ستودنی از خود نشان میدهد.
جعفریان با بیان اینکه این اثر شامل سه بخش جنگ، اسارت و پس از اسارت را شامل میشود، ادامه داد: با توجه به تجربیات چند سال گذشتهام، احساس کردم خانم لشگری، در مقایسه با دیگر همسران شهدا، شرایط متفاوتی در زندگی دارد. از این رو، کار بر روی این اثر برای خود من نیز تازگی داشت. برای اینکه با رویدادهای زندگی ایشان آشنا شوم، خیلی مایل بودم وی را از نزدیک ببینم. وقتی دیدار فراهم شد، احساس کردم او هم برای بازگو کردن خاطراتش از این سه مقطع زندگی آماده است.
اولین نامه به خانواده پس از 16 سال
شهید لشگری اولین نامهاش را پس از 16 سال اسارت که 10 سال از آن در انفرادی بوده است، مینویسد:
«همسر عزیزم سلام، حالت چطور است. ان شاءالله که خوب هستی. حال علی چطور هست و به یاری خدا او هم که خوب هست.
من این نامه را برای اولین بار برایت مینویسم. امروز ملاقات با نمایندهٔ صلیب سرخ داشتم و مشخصات مرا ثبت کرد و گفت که از این به بعد میتوانم نامه برایت بنویسم. من نمیدانم که چقدر این حرفها درست هست و ما میتوانیم نامه برای همدیگر بنویسیم ولی من هنوز شک دارم و اگر آن نامه به دست تو رسید، برایم آدرس محل زندگی خودت را بنویس تا نامه های بعدی را به آنجا بفرستم. از آنجا که نمیدانم هنوز آنجا هستید یا نه و در کجا منزل و مکان دارید، نامه را برای نیروی هوایی نوشتم. امید دارم که آنها هم سعی بکنند و به دست شما برسانند.
خودم هم باور ندارم که نامه مینویسم. وضعیت من معلوم نیست و تو شرعاً و عرفاً اجازه داری که اگر خواستی ازدواج بکنی، میدانم که خیلی سخت هست ولی چاره چیست، در تربیت علی کوشا باش و من راضی به راحتی و آسایش شما هستم».
شهید حسین لشکری بعدها در یادآوری دوران اسارت و تحمل شکنجهها و آزارهای آن دوران گفته است: شکنجهها دو نوع بود، روانی و فیزیکی، بازجوییهای شدید، بیخوابی، توهین، شوک برقی، اعدام صوری. امام(ره) گفتند که جنگ برای ما نعمت است، من در اسارت معنی این را فهمیدم، من در اسارت، زندگی را دوباره شناختم، خدا را دوباره شناختم، خودم را دوباره شناختم.
همسر شهید لشگری در خاطرات خود که پیشتر منتشر شده، سالهای صبر و بیخبری را چنین توصیف کرده است:
«فروردین سال 58 ازدواج کردیم. یکسال و نیم بعد (شهریور59) وقتی زمزمههای شروع جنگ به گوش میرسید حسین برای خنثی کردن توطئههای بعثیها، به عراق رفت و همانجا در عملیات برون مرزی اسیر شد. به جرم توطئه علیه عراق در زندان های سیاسی فقط ده سال از آن هجده سال را در سلولهای انفرادی حبساش کردند.
روزی که دوباره زنده شدم
روزها بدون حسین سخت میگذشت. ناراحتی اعصاب گرفتم. خبری از او نداشتم و با یک بچه تنها مانده بودم. سال 74 وقتی کمیته اسرا و مفقودین خبر زنده بودنش را اعلام کردند و نامهاش را از طریق صلیب سرخ به دستم رساندند، دوباره زنده شدم و به امید دیدارش روزها را میگذراندم. تا سال 77 که به ایران بازگشت هر دو سه ماه یکبار به همدیگر نامه میدادیم؛ اما محدود و کنترل شده. اجازه نداشتیم بیشتر از سلام و احوالپرسی چیزی بنویسم. شرایط بدی بود و باز هم انتظار عذابم میداد.
حسینی دیگر...
هفدهم فروردین سال 77 بود که بالاخره حسین آزاد شد و به کشور بازگشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجههایی بود که به جرم کار نکرده سرش آورده بودند. شیرینی دیدار چهره تغییر کردهاش را از یادم برد. پسر چهار ماه مان حالا 18 ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را میدید... لهجهاش کاملاً عربی شده بود و گاهی در صحبتهایش بعضی از کلمات فارسی را ناخودآگاه عربی میگفت...».