شکارچی تانکی که اولین شهید آزاده کشور شد
به گزارش بسیج به نقل از فارس، در ادامه دیدارهای جامعه قرآنی با خانوادههای معظم شهدا هیأتی قرآنی به دیدار خانواده شهید بهروز ترکاشوند.
در ابتدای این دیدار سردار احمد ذوالقدر جانشین فرمانده سپاه محمد رسول الله(ص) با اشاره به شهدای شهر ورامین گفت: همزمان با سالروز شهادت امام صادق(ع) و نزدیکی سالروز ورود آزادگان به میهن به دیدار خانواده شهیدی از آزادگان سرافراز آمدهایم، که با عمل به قرآن کریم به این افتخار نائل شده است.
شهری که آغاز تاریخ انقلاب اسلامی از آنجا رقم خورد
این شهید عزیز اهل شهری است که قیام 15 خرداد یعنی نقطه آغاز تاریخ انقلاب اسلامی از آنجا رقم خورده و امام پس از این واقعه فرمود که سربازان من در گهواره هستند و این سربازان هنگام نیاز به جهاد پیشتاز بودند.
ورامین شهیدای زیادی تقدیم انقلاب کرده و هرکجای این منطقه حتی روستاها که بروید مزار شهدا را میبینید. این شهید عزیز هم یکی از شهدای ورامین است و ما امروز خدمت خانواده محترمش رسیدهایم. البته اگر از خانواده شهید برای خود ما است و ما از این دیدارها بهره میبریم و نیاز داریم که در کنار خانواده شهید باشیم زیرا شهدا زنده هستند، ما را میبینند و روزی میخورند.
تلاوت و آموزش قرآن در مسجد
در ادامه برادر شهید که میزبان حاضران بود به وصف شهید ترکاشوند پرداخت و گفت: پدرم نظامی بود و ما در چندین شهر به دلیل مأموریتهای پدر زندگی کردیم تا اینکه به قم رفتیم. این شهید عزیز از آن زمان فعالیتهای خود را در مسجد شروع کرد و در کنار تلاوت جلسهای هم برای آموزش قرآن برگزار میکرد. سال 1361 به جبهه کردستان رفت. مدتی در جبههها فعال بود و سپس به لشکر 10 سیدالشهدا(ع) منتقل شد. آن شبی که غواصان به اسارت دشمن درآمدند، برادرم حضور داشت و گویا شاهد و ناظر این اتفاق تأسفبار بوده است.
شکارچی تانک
جوان جسور و نترسی بود و چندین بار به جبهه رفت. دو بار هم با هم به همراه پدر به جبهه رفتیم. در عملیات فاو به شدت مجروح شد و بازگشت و چندی بعد با وجود اینکه هنوز کاملاً بهبود پیدا نکرده بود دوباره راهی منطقه شد. به اذعان همرزمان در جبهه رزمندهای شجاع بود و به او شکارچی تانک میگفتند. تا اینکه 13 اردیبهشت 65 در یکی از نبردها زخمی شده و به اسارت دشمن درآمد.
فعالیت قرآنی و فرهنگی در دوران اسارت
بهروز حدود 5 سال در اردوگاه الرمادی، نزدیک مرز عراق و اردن اسیر بود و در آنجا هم به فعالیتهای قرآنی و فرهنگی در بین اسرا مشغول بود. وی در اردوگاه برای حفظ روحیه اسرا بسیار تلاش میکرد و با وجود سن کم هرگاه احساس میکرد یکی از اسرا از نظر روحی کم آورده و منزوی شده است همه تلاشش را برای بازگرداندن روحیه او انجام میداد.
شعار بر علیه رژیم صدام در دوران اسارت
یک بار اسرا را برای زیارت کربلا و نجف میبرند. بعثیها این کار را برای تبلیغات انجام دادند و خبرنگاران و دوربینهای فراوانی را با اسرا به کربلا و نجف میفرستند و با آنها شرط میکنند که در سکوت بروند و در سکوت بازگردند. این شهید عزیز هنگامی که به شهرهای زیارتی میرسند با صدای بلند صلوات میفرستد و دیگر اسرا هم با او صلوات میفرستند و لابهلای صلواتها شعارهایی هم بر علیه رژیم صدام سر میدهد. مأموران امنیتی هر اسیری که از قوانین تخطی میکرد روی لباسش ضربدر میزدند تا بعد از بازگشت به اردوگاه او را تنبیه کنند، آن روز برادرم 17 ضربدر روی لباسش خورد و بعد از بازگشت به اردوگاه مورد شکنجه وحشیانه نیروهای بعثی قرار گرفت.
بازگشت از اسارت و دوران کوتاه وصال
سرانجام پس از گذراندن 5 سال درد و رنج اسارت با تنی ضعیف و رنجور و زخم خورده از دوران سخت اسارت با اولین گروه آزادگان در سال 69 به میهن بازگشت. اما وصال برادر برای ما دوران کوتاهی بود و چون رویایی زودگذر به اتمام رسید. بهروز 3 ماه بعد از بازگشت به دلیل زخمهای اسارت در یکی از روزهای سال 69 به زمین خورد و دیگر از جایش برنخواست.
زندگی مشترکی که فقط یک ماه طول کشید
برادرم به محض بازگشت از اسارت به ما گفت: در دوران اسارت از خدا سه چیز خواستم اول اینکه دوباره خاک میهنم را ببوسم، بعد با پدر و مادرم به زیارت امام رضا(ع) بروم و سوم هم ازدواج کنم و نصف دینم را کامل کنم. زیارت امام رضا(ع) که بلافاصله محقق شد و بهروز با پدر و مادر به مشهد رفت و با معرفی یکی از اقوام با دختری ازدواج کرد، اما این ازدواج فقط یک ماه ادامه داشت و بهروز به شهادت رسید.
سه مقام شهید نزد خدا از منظر مرحوم ابوترابی
مرحوم حجتالاسلام ابوترابی پس از شهادت برادرم به دیدار پدرم آمدند و به گفتند: شهید ترکاشوند نزد خدا سه مقام دارد؛ اول اینکه آزاده بود و دوم مدال جانبازی را بر گردن داشت و سوم هم شهادت حقش بود و به آن رسید.
در ادامه یکی از همرزمان شهید به نام آقای حیدری که در دوران اسارت با شهید همراه بود به جمع ما پیوست و درباره این شهید گفت: شهید ترکاشوند برای کار در اردوگاه همیشه داوطلب بود و مدیریت بسیار خوبی داشت. در کارهای فرهنگی پیشتاز بود و در اردوگاه جلسه قرآن، زیارت عاشورا، دعای کمیل و دعای ندبه برگزار میکرد.
وی در سفری که با اسرا به کربلا داشتیم بر علیه رژیم صدام شعار داد و بعد از بازگشت به اردوگاه هنگامی که او و عدهای از اسرا را برای شکنجه بردند، وقتی با عصبانیت فرمانده اردوگاه مواجه شد با سیاست خاصی گفت: ما با اجازه شما صلوات فرستادیم و شعار دیگری ندادیم، صلوات هم شعار سیاسی نیست و به هر قیمتی که بود دوستانش را از شکنجه نجات داد.
تلاش برای حفظ روحیه اسرا
یکی از مشکلات دوران اسارت مشکل روحی بود که برخی از افراد دچار افسردگی میشدند این شهید عزیز به شدت تلاش میکرد که اسرا روحیه خود را حفظ کنند و حتی سعی میکرد آنها را شاد کند.
برادر کوچک شهید آخرین نفری بود که برای حاضران به وصف خصوصیات برادرش پرداخت و گفت: برادرم بسیار خوش قلب و مهربان بود، به یاد دارم من کودک بودم و هنگام نماز قنوت را غلط میخواندم، برادرم برای اینکه نمازم اصلاح شود و ناراحت نشوم کنارم هنگام نماز کنارم میایستاد و با صدای بلند قنوت را میخواند تا من متوجه اشکالم شوم.
فرار از مدرسه برای خواندن نماز جماعت
پیش از انقلاب این شهید هر روز ظهر از مدرسه فرار میکرد و ساعتی بعد دوباره باز میگشت، مسئولان این مطلب را به اطلاع مادرم رساندند و مادر در پاسخ به آنها گفت: پسر من برای شرکت در نماز جماعت هر روز از مدرسه فرار میکند و بعد از خواندن نماز دوباره به مدرسه باز میگردد.