آیتالله جوادی آملی این مسأله را در یک جلسه به صورت مبسوط شرح دادند که بخشی از آن را در ادامه میخوانید:
حضرت زین العابدین در کوفه داعیه اینکه ما حجت خدا هستیم، ما ولیالله هستیم ما خلیفهالله هستیم، ندارند، در صدر یک سلسله مسائل اجتماعی و سیاسی سخن میگویند که طبق رهبریهای ایشان، فتواها را ایشان میگرفتند و به قافله میرساندند. دیگر کسی نمیگفت که امام سجاده(ع) یا علی بن الحسین(ع) این فتوا را بیان کرد. در همین کوفه وقتی بچههای امام خواستند بگویند که صدقه بر ما حرام است، نمی گفتند فتوای برادر ما این است. نمیگفتند فتوای علی بن الحسین(ع) این است. میگفتند «عمتی تقول الصدقه علینا حرام». میگفتند فتوای زینب(س) این است. با این شیوه هم مسأله روشن و مشخص میشد هم دشمن مطمئن میشد که کسی به عنوان امام و مرجع تقلید نیست. چون زن که زمامدار نمیشد. هم مصلحت روشن میشد هم از زبان زینب(س) این مسأله را میشنیدند و میگفتند که دختر علی(ع) این چنین گفت نه پسر حسین(ع).
این کارها را تقسیم کرده بودند که مبادا از زبان حجت حق چیزی شنیده شود. بعد مردم کوفه که اشک ریختند، گفتند: «انا حرب لحربک و سلم لسلمک» فرمود: «أیُّهَا الغَدَرَةُ المَكَرَةُ، حیلَ بَینَكُم وبَینَ شَهَواتِ أنفُسِكُم ...» اگر همانجا راست و درست میگفتند امام چهارم باز هم جریان کربلا را پیاده میکردند و قیام میکردند. برنامه امام چهارم همان برنامه امام سوم (سلام الله علیهما) بود. فرمود: شما الآن هم دروغ میگویید. اگر الآن هم راست بگویید، برنامه ما همان است و ما همان حرف را داریم. گفتند ما با هر تو میجنگی در جنگیم با هر که تو در صلحی در سلم هستیم. فرمود شما خیانت میکنید. همان کاری که با پدرم کردید با من هم میکنید. این چنین نبود که امام سجاد(ع) اهل سکوت باشد. صبر او برای این بود که زمینهای بسازد وگرنه همه اینها قائم به حق هستند و قائل به برپایی قسط هستند و یک برنامه دارند و دیگر هیچ.