تعدادی از این اشعار همزمان با چهلمین روز عروج این شهید والامقام منتشر میشود:
اکبر نبوی:
میدان در رکاب تو بود
و با عزم تو استخوان میترکاند
و چشم و گوش را
دلبسته و عاشق به محضرت میفرستاد
خسته از حضور همارهات
پولاد در شگفت مانده بود
و جاده از نفس میافتاد و به گردت نمیرسید
اما
وقتی از جام چشمت مینوشید
دل به دلِ جوانت می سپرد و سرمستی میکرد
میدانستی که داعش
همان «کوکلوکس کلان » غرب وحشی است
با لقاحی خارج از رحِم
محصول صهیونیستهای انگلوساکسون
عقال به سرهای ریاض و دوحه و ابوظبی
ماسون رمانتیک فرانسوی
و گربه رقصانیِ اردوغان عثمانی
آنها سپید میپوشیدند و سیاه را میکشتند
اینها سیاه میپوشند
و سپید و سپیده را
از قیامت کربلای پنج
تا خاکریز دفاع از حرم پیامدار کربلا
بیست و نه سال گذشت
آنگاه، بوی شادی دستانات
برای چیدن سیب سرخ شهادت
در حلب پیچید
میخواستم شادی رفتن باشکوهات را
در معبر بودن های دریغ انگیز
چاووش بخوانم
دیدم عرف و عوام تاب نمی آورند
در دل شکستم و نوحه سرودم
پایانه حلب
آغاز تو شد
و تازه ترین شقایق پرپر برای ما
***
منصور نظری:
لشکرِ غم کرده فتحِ شهرِ دل
اشکِ چشمِ لاله را، دریا خجِل
سینه میسوزد زِ داغِ لالهها
در نمازَم با، اذانِ نالهها
مینویسم با غمِ او شعرِ ناب
میکِشَم از چشمِ خَمّارش، شراب
بر قلم رختِ عزا را کرده تَن
از غم سَیّد علی گویم سخن
ای امیرِ موسفیدِ اهلِ عشق
ای سپه سالارِ ایوانِ دمشق
ای علمدارِ سپاهِ اشک و آه
در بَلا، ای بوده زینب را پناه
ای زده غم بر تنت شلاقها
بر دلت از هجرِ یاران، داغها
ای علمدارِ سپاهِ عشق و شور
عاقبت گشتی شهیدِ راهِ نور
مانده بودی گرچه جا از یارها
آن به عشقِ فاطمه بر دارها
خون، دلت بود از غمِ بسیارها
از فراقِ آن ابوذر وارها
با خمینی آن علم بردارها
کربلای جبهه را سردارها
همّت و چمران و کاوه، باکری
هاشمی، کلهر، کریمی، باقری
یارِ دیرینِ شقایقهایِ مست
عاقبت بُغضِ گلوگیرَت شکست
خون چکید از چشمِ شب بیدارِ تو
عاقبت شد نوبتِ دیدارِ تو
سر کشیدی عاقبت بر دارِ خویش
چون رفیقانت شدی آلاله کیش
آرزویت را رسیدی پیرِ عشق
شُد نصیبِ تو شهادت در دمشق
این سعادت خوش تو را سردار عشق
گَشتهای قربانِ زینب در دمشق
اشک زینب را تو دیدی در شَفَق
کربلا را پر کشیدی مرغ حق
باز بویِ جبههها پُر کرده شهر
میرسد عاشقترین سردارِ دَهر
بوی هِمَّت بر مشامِ جان رسد
بویِ عطرِ باکریِّ بی جَسَد
شهر ما بوی خمینی میدهد
بوی مردانِ حسینی میدهد
بوی دود و بوی باروت و جنون
میرسد بر شهر آهن، بویِ خون
شهر ما بوی مُنوَّر میدهد
بویِ نخلستان بیسر میدهد
دل هوایِ جبههها را کرده باز
عطر و بویِ کربلا دارد نماز
یادِ یارانِ سلحشورم به خیر
یادِ سردارانِ منصورم به خیر
آن گسسته عاشقانه دل زِ غِیر
یاد چمران، یاد شیرودی به خیر
با خمینی یاد جانبازی بخیر
یادِ هِمَت، یادِ خرازی به خیر
کامِ دل دارد عطش بر بویِ عشق
میرسد خوش عطر و بویی از دمشق
مانده سرداری بهجا از عهدِ عشق
آورندش بر سَرِ دست از دمشق
شاهدِ بزمِ الستی میرسد
آن بریده دل زِ هستی میرسد
غرقه در خون روی و مویی میرسد
از میِ حق تَر گلویی میرسد
با علی درد آشنایی میرسد
آن مُریدِ روشنایی میرسد
کربلا را رهسپاری میرسد
بهر زینب سر به داری میرسد
بوی همت میدهد گیسویِ او
رنگِ سُرخِ لاله دارد رویِ او
عاشقی را، عاشقان مبهوتِ او
عطرِ خرازی دهد تابوتِ او
مانده جا از کاروانِ یارها
پیرِ گُردانِ عَلَم بَردارها
ماه شبهایِ خوشِ بازی دراز
بر غروبِ کربلا آیینهساز
آن وجودِ گشته ذوبِ در ولا
عاقبت شد رهسپار کربلا
عطر و بویِ کربلا را داشت او
بیرقِ سرخ ولا افراشت او
ماهِ شبهایِ شلمچه الوداع
ای جگرخونِ حلبچه الوداع
وصلِ یاران کرده در خون، الوداع
یادگارِ دشتِ مجنون، الوداع
ای ولی را یارِ صادق، الوداع
کربلا را پیرِ عاشق، الوداع
ای که در دل، دردِ دین را داشتی
عطر و بویِ اربعین را داشتی
بر سر دستت بلند آوردهاند
خوش رها، روحت ز بند آوردهاند
ای نگاهت باخدا درگیر عشق
میبَرَندَت کربلا، ای پیر عشق
شب، چراغانِ نگاهِ عاشقت
هر سَحَر بیتابِ صبحِ صادقت
بویِ باران میدهد سجادهات
داغِ زهرا بس که غمها دادهات
ای علمدارِ علی در نهروان
قصد رفتن کردهای، ای مهربان
ای ولی را عشق تو بیانتها
ای وجودت عاشقی را خونبها
یاور سید علی در فتنهها
جان زهرایت مکن او را رها
قصد رفتن کردهای از پیش او
تا نمایی خون دل درویش او
اذن رفتن کربلایت داده او
باده از جام بلایت داده او
اَشتَرِ حیدر مرو، با او بمان
قلب او مشکن، امیرِ مهربان
نورِ چشمانِ سلیمانی مرو
ای علی را هِمَّت ثانی مرو
میروی بی ما چه خوش بر کویِ عشق
ای فدا جان کرده بر، بانویِ عشق
کربلا را عاشقِ پیرانه سر
کربلا گر میروی ما را ببر
با دلی لبریز درد و رنج و غم
میزند در شهرِ تنهایی قَدَم
باغِ عشقِ فاطمه گُل میدهد
لاله لاله، یاس و سنبل میدهد
گرچه یارانِ قدیمت میروند
عاشقان نوبت به نوبت میروند
میشکوفد گل دوباره جایشان
عاشقانی که تویی آقایشان
ما به زهرا بندگان درگهیم
غم مخور تنها تو را کِی ما نهیم
داغِ سرخِ کربلا بر سینهها
کرده ما را پیش تو آیینهها
بختِ آیینه مدد آوردهمان
شیعۀ زهرا و حیدر کردهمان
ای امام لالهها لبتَر نما
عاشقان را اِذنِ ترکِ سَر نما
تا ببینی رقصِ سَر، بر دارها
غرقه در خون پیکرِ سردارها
تا ببینی لشکرِ بر نیزه سَر
کربلا بینی به پا، پُر شور و شَر
اذنِ مان ده، بر جهاد ای پیرِ عشق
فوجِ داعش تا برانیم از دمشق
تا به کی تازَد سعودی در یمن
تا به کِی ننگِ اسارت بر عدَن
تا به کِی داغِ منا بر سینهها
تا به کِی غمگینی آدینهها
تا به کِی بر سامِرا تهدیدِشان؟
سید خوبان عزا کن، عیدِشان
اذنِمان دِه، رو به بغداد آوریم
کاظمین از بند آزاد آوریم
تا به کی داعِش دهد آزارمان؟
تا به کِی این غم کِشَد بر دارمان؟
اذنِ مان دِه، ای امامِ لالهها
سر بگیریم از تنِ دَجّالهها
تا برون سازم تو را از پرده راز
ای خُراسانی به سفیانی بِتاز
با یَمانی در یمن یاری نما
میرسد مهدی، علی! کاری نما
کُن علم آن، بیرق رنگِ سیاه
ای خُراسانی، سپاه آور به راه
با غریوِ یا لِثاراتَ الحُسین
در سپاهِ شیعهافکن شور و شِین
یا علی عصرِ ظهورِ مهدیَ است
با امامِ عشق، ما را عهدیَ است
وقت آن شد ای خراسانی که تا
پُشت داعش را به جنگ آری دوتا
ای خُراسانی به سفیانی بِتاز
تا بخوانی در پَسِ مهدی نماز
تا شود سِرِّ ظُهورِ یار، فاش
ای خراسانی یمن را یار باش
بویِ مهدی کرده پُر، آفاق را
میرسد بویِ بهاران، باغ را
عاشقان، بویِ ظهورش میرسد
آفتابِ عشق، نورش میرسد
زین تَغزُّلها که بُلبُل میکند
اندکی دیگر، سَحَر گُل میکند
بویِ یاس و نرگس آید باغ را
مژده آوردم از او، عُشّاق را
میرسد ماهی سراپا عِطرِ یاس
یوسفی زهرا نِشان، حیدر قِیاس
تا کند بر ظالمِ زهرا قصاص
تا دهد از خیمههایِ لاله پاس
شیعه را عهدی بود با شور و شِین
تا کند جان را فدایِ بر حسین
تا حسین است و محرم شیعه را
کربلا پایان نیابد ماجرا
کُلُّ یومٍ کربلا، این است راز
بیرق خون تا ابد در اهتزاز
بر ولایت قوم سر در پیش را
کربلا یعنی گذشتن خویش را
وقت آن شد تا که یار آید میان
یوسف زهرا، امامِ شیعیان
هرکه با او خواهد عاشورا کند
هر سحر باید دُعا او را کند
بر ظهورش هر سحر زاری کند
در فراقش گریه بسیاری کند
قومِ مهدی شور و شِینَ اش بشنوید
یا لِثاراتَ الحُسینَش بشنوید
عاشقان، بویِ ظهورش میرسد
آفتابِ عشق، نورش میرسد
زین تَغزُّلها که بُلبُل میکند
اندکی دیگر، سَحَر گُل میکند