به گزارش خبرگزاری بسیج، فرهاد دشتی از رزمندگان خرمشهری که در مقاومت خرمشهر حضور داشته است، از مرور خاطرات 35 سال گذشته خونین شهر در نقل خاطرهای از آن ایام میگوید: آخرین روزهای مقاومت در خرمشهر بود. من با تعدادی از بچهها که تعدادشان هم خیلی زیاد نبود در خیابان آرش بودیم. ما یک خانه سه طبقه که تقریبا وسط خیابان آرش بود را مقر فرماندهی کرده بودیم و فریدون هم فرمانده ما بود. نزدیک صبح بود و من تازه کشیک نگهبانی را گرفته بودم و خودم داشتم برای نماز صبح آماده میکردم از طبقه پایین به طرف طبقه بالا رفتم. تفنگ ونچستر دوربین دار را همراه خود به طبقه بالا بردم تا یک شکاری را پیدا کرده و بزنم.
از طبقه اول رفتم طبقه دوم. از پنجره طبقه دوم که به پشت بام خانههای روبرو مشرف بود، نگاه کردم و دیدم تعداد زیادی ملحفه سفید به صورت عمودی روی طناب پهن شده است. که این ملحفهها نظرم را جلب کرد. با تفنگ دوربین دار کمی دقت کردم و متوجه شدم آنها ملحفه نیستند بلکه پشه بند است. پشت آن را نگاه کردم و دیدم تعداد زیادی عراقی نزدیک هم زیر پشه بند خوابیدهاند.
آن لحظه خیلی ترسیدم و پیش خودم گفتم احتمالا گردان عراقیها نصف شب به این محل رسیدند و خبر ندارند که نزدیک دو تا خانه با خیابان آرش و مقر ما فاصله دارند. صبح حتما همه چیز را متوجه میشوند. گفتم خب تا اینها بیدار نشدهاند باید یک کاری کنم و آرام از پلهها پایین آمدم. اولین بچههایی که دیدم رضا کریمی و وهاب خاطری بود. سراغ فریدون را از آنها گرفتم. او داخل یکی از اتاقها خواب بود تا صدای ما را شنید سریع بیدار شد. بیرون آمد و گفت: «چی شده؟» گفتم:«تا خودت نبینی باور نمیکنی» سریع با فریدون و وهاب خاطری رفتیم طبقه بالا. وقتی فریدون اوضاع را دید، گفت: «سریع رضا دشتی را صدا کنید تا بیاید اینجا.» رضا هم با آرپی جی اش آمد بالا و تمام عراقیها را تار و مار کرد.