به گزارش خبرگزاری بسیج، آیتالله روحالله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) حکیمیه تهران در تازهترین جلسه اخلاق خود به موضوع «خطورات و مراقبه» پرداخت که مشروح آن در ادامه میآید:
*چرا خطورات ذهنیمان، نفسانی و شیطانی میشود؟
تمام خطورات نفسانی و شیطانی، به خاطر ظاهربینی دنیاست. اگر انسان به دنیا علاقه پیدا کرد و از روز نخست به او تذکّر ندادند که دنیا، مزرعه است و دوام و بقا ندارد، خطوراتی که بر ذهن او میآید، نفسانی و شیطانی خواهد بود. همانطور که بیان کردیم خطورات، همیشگی است و اصلاً اسّ و اساس عمل، خطورات است. خطورات، یا ملکی و ربّانی است و یا نفسانی و شیطانی است. پس خروج از خطورات، محال است، امّا اینکه چگونه خطورات انسان، نفسانی و شیطانی میشود، علّت، نگرش به دنیاست. باور کنیم که دنیا، گذراست. باور کنیم که میمیریم. این باور مهم است. ما مرگ را میبینیم، امّا باور نکردیم که یک روز ما هم میمیریم.
*راه دستیابی به خطورات ملکی و ربّانی چیست؟
نکتهای را بیان کنم که بسیار جالب است و من این نکته را فقط از یک نفر شنیدم که از آیتالله العظمی ملکی تبریزی نقل فرمودند - البته شاید قصور از من بوده که از آقایان و اعاظم و اولیاء خدایی که در محضرشان بودم، سؤال نکردم - یک موقع بنده و شهید بزرگوار شیخ مصطفی ردانیپور - که انصافاً اهل حال بود و حال خوشی داشت - محضر آیتالله العظمی بهاءالدّینی بودیم، ایشان فرمودند: اواخر عمر شریف آیتالله العظمی میرزا جواد آقای ملکی تبریزی بود که من خدمت ایشان رفتم، ایشان فرمودند: آسیّد محمّدرضا! مطلبی هست که خوب است شما آن حال را تمرین کنی و ای کاش از طفولیّت این را به ما یاد میدادند و آن، این است: پدرم تا چهل شب، هر شب در گوش من اذان و اقامه میگفت و تلقین میخواند. بعد سؤال کردم: آقا! چرا این کار را انجام میدادند؟ فرمودند: به خاطر اینکه از روز نخست به من بگویند: دنیا، ماندنی نیست. لذا خطورات ملکی و ربّانی بر این اساس میآید که انسان بداند دنیا، مزرعهای برای آخرت است و خطورات نفسانی و شیطانی هم بر این اساس میآید که انسان، غفلت میکند و تصوّر میکند دنیا برای بقاست.
*در دنیا، برداشتی نیست، تمام آنها، کشتی برای آخرت است!
لذا اگر از اوّل بدانیم رفتنی هستیم و مدام این مطلب را به خودمان تلقین کنیم، دیگر کدام نفسی میخواهد به ما غلبه پیدا کند؟! تلقین کردن یعنی همین که مدام بگوییم: «إنَّ المَوت حقٌّ» مرگ، حقّ است و میآید. تشییع جنازه میرویم، ختم شرکت میکنیم، امّا اینکه واقعاً بدانیم ما هم میرویم و زمانی میآید که دیگر نیستیم، مهم است.
حالا این مطلب چطور با آن فرمایش مولیالموالی(ع) که فرمودند: «در دنیا طوری زندگی کن کأنّ همیشه هست، از آن طرف هم طوری زندگی کن کأنّ ساعت بعد دیگر نیستی»، جمع میشود؟ یعنی باید در این دنیا، امید داشته باشی تا برای آخرتت کشت کنی و در آنجا برداشت کنی.
من این مطلب را از خیلی از اعاظم و بزرگانی که در محضر مبارکشان بودیم، شنیدم که وقتی تبیین میفرمایند: «الدنیا مزرعة الأخرة» یعنی بدان در دنیا، برداشت نداری. برخی از آقایان لطیفتر تبیین کردند و آن، این است: برداشت دنیا هم اگر باشد، ظاهر است و برداشت نیست و کشت برای آخرت است.
یعنی چه میدانی آن طرف چه خبر است، هر چه در اینجا بکاری، در آنجا برداشت میکنی. هر چه اینجا اعتقاد داشته باشی، در آنجا حسب اعتقادت محشور میشوی.
لذا در کتاب احادیثالقدسیّه شیخ حرّ عاملی آمده که پروردگار عالم فرمودند: «أنا فی ظنّ عبدی» من در ظنّ و گمان بندهام، نهفته شدهام. همانطور که در این دنیا تصوّر میکنی، آخرت هم همان است.
برداشت، مال آنجاست، اینجا چیزی نخواه. لذا اولیاء خدا در اینجا چیزی نمیخواستند. این را بارها بیان کردم که اولیاء خدا حتّی یک قدم هم برای کراماتی که داشتند، برنداشتند. یعنی اینطور نبود که بگویند: فلان عمل را انجام میدهم، فلان ذکر را میگویم، که مثلاً در این دنیا، طیّ الارض داشته باشم، چشمم باز شود و ...، ابداً اینطور نبودند. تازه چیزهایی را هم که به آنها عنایت شده، بعضاً گرفتاری دیدند و گفتند: نکند من را به این شیرینها و شکلات و حلوههای ظاهری دنیا مشغول کنند، بعد شیطان هم من را فریب دهد و بگوید: آفرین! ببین به کجا رسیدی و چه چیزهایی داری میبینی و میشنوی و متوجّه میشوی و اینطور گرفتار شوم. لذا اولیاء خدا از این میترسند و وحشت دارند و ابداً برای دنیا و مافیها، ولو خوبش، ولو کراماتش، تلاش نمیکنند، «الدنیا مزرعة الآخرة». یعنی همه برای آخرت است.
حال اولیاء خدا اینگونه است: اصلاً در دنیا هیچ نخواستند، هیچ ندیدند و اصلاً در دنیا نبودند. وقتی خطورات ربّانی و ملکی میگوییم، همین است. یعنی در ذهنشان خطور میکند که دنیا را برای دنیا نمیخواهم. دنیا را برای آخرت میخواهم، آن هم برای فانی فی الله شدن. لذا آخرت هم برای اولیاء خدا معنا دارد و اینطور نیست که هدفشان این باشد که معامله کنند تا به جنّت برسند. برای برخی که عبادتشان به قول مولیالموالی(ع) «عبادة التّجار» است، اینگونه است که عبادتشان برای کسب بهشت است. امّا اولیاء خدا که میگوییم دنیا را برای آخرت میخواهند، یعنی میخواهند به پروردگار عالم برسند.
من در دهه ذیالحجّه از ابوالعرفا دیده بودم که ایشان ذکر «إنّا للّه وإنّا الیه راجعون» را بیشتر میگفتند و دائم بر زبانشان جاری بود. البته بعدها سرّ آن را هم بیان فرمودند که در اینجا از بیان آن مطلب معذورم. بعد هم با کمال تعجّب، دیدم آیتالله مولوی قندهاری هم در آن دهه این ذکر را بر زبان دارند، بدون اینکه این دو بزرگوار همدیگر را دیده باشند. معلوم میشود اسّ و اساس «الدنیا مزرعة الأخرة» همین است که حالا که من اینجا آمدم، باید بدانم که من لله هستم و متعلّق به خدایم؛ پس حالا که لله هستم، کاری کنم که به سمت او برگردم، « الیه راجعون» که به قسمی بیان میفرمایند: یعنی فانی فی الله شدن. بعد از بالاترین مقام که رضاست و انسان به رضایت حضرت حقّ میرسد، مقام فانی فی الله شدن مطرح است که دیگر آنجا همه چیز خداست، «إنّا لله و إنّا الیه راجعون». همه اینها اوّل در ذهن انسان نقش میبندد که خطورات همین است.
*تلقین خواندن برای کودک تازه به دنیا آمده!
اینکه مدام در گوش انسان، اذان و اقامه میگویند، همین است. حتّی برای همین است که گفتند: اگر کسی یک مقدار عصبی است، در گوش او اذان و اقامه بگویید، حتّی اگر بزرگ است و سنّش سی، چهل، پنجاه و شصت سال است. برای اینکه اینگونه ذهنش را مشغول به اکبریّت ذوالجلال و الاکرام میکنید، الله اکبر!
لذا همانطور که بیان کردیم آیتالله العظمی میرزا جواد آقای ملکی تبریزی فرموده بودند: پدرم عین چهل روزی که در گوش من اذان و اقامه میگفت، تلقین هم میخواند، «اسمع افهم یا فلان ابن فلان إنّ الموت حق ...». خیلی عجیب است این تلقین را برای بچّه یک روزه میخواندند و تا چهل روز ادامه میدادند!
لذا انسان باید بداند برای این دنیا نیست، اگر این را بداند، خطوراتش هم ملکی و ربّانی و الهی خواهد شد. امّا اگر انسان تصوّر کرد که برای این دنیاست، خطوراتش هم خطورات نفسانی میشود. چون نفس دون، نفس امّاره متعلّق به این دنیاست. برای همین در دنیا او را گیر میاندازد و گرفتار میکند. معلوم است که جمع ضدّین به حقیقت محال است. لذا خطورات نفسانی چنان غلبه پیدا میکند که دیگر انسان چیزی از خطورات ملکی و ربّانی درک نمیکند. حتّی امکان دارد مطالب ملکی و ربّانی را به سخره هم بگیرد. البته حقّ هم دارد؛ چون وقتی کسی آن طرفی شد، دیگر این طرفی را درک نمیکند. اگر دنیوی شد، دیگر اخروی را درک نمیکند.
امّا اهل آخرت که در این دنیا هستند، آنها یک مقدار میفهمند دنیا چیست، امّا چون از دنیا الدّنیّه دور شدند و با نفس امّاره سر و کار ندارند و نفسشان را مغلوب کردند (البته باید هشیار باشیم که هیچ وقت معدوم نیست و اگر یک لحظه بیدار نباشیم، غالب خواهد شد) خیلی متوجّه نمیشوند که این دنیویها چه میگویند.
*نفْس مانند آفتابپرست است!
لذا وجود مقدّس پیغمبر اکرم، حضرت محمّد مصطفی(ص) میفرمایند: «مَثَلُ النَّفْسِ کَمَثَلِ النَّعَامَةِ تَأْکُلُ الْکَثِیرَ وَ إِذَا حُمِلَ عَلَیْهَا لَا تَطِیروَ کَمَثَلِ الدِّفْلَى لَوْنُهُ حَسَنٌ وَ طَعْمُهُ مُر»، نفس دون، همدم شیطان است و حکایت نفس، حکایت شترمرغ (یا آفتابپرست) است که زیاد مىخورد، امّا بار نمیکشد و حکایتش، حکایت گُلِ خرزهره است که رنگش زیبا و طعمش تلخ است. همان نفسی که در قرآن کریم و مجید الهی، حضرت یوسف نبی، آن نبیّ کریم، بیان فرمودند: نفس امّاره دعوت به سوء میکند، مگر اینکه خدا رحم کند، « إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّی ». یعنی اگر پروردگار و پرورشدهنده من، به من رحم نکند، این نفس فقط من را به بدیها دعوت خواهد کرد.
*راهی برای فریب نخوردن با ظواهر دنیا
لذا علّت العلل خطورات نفسانی و شیطانی این است که دنیا جلوه داده شده است. وقتی اینطور شد، دیگر هیچ چیزی از مطالب الهی را درک نمیکند. منتها معمولاً وقتی از روز اوّل جلوات دنیا را برای خودمان زیبا جلوه دهیم، این اتّفاق میافتد. برخی از بزرگان و اولیاء خدا دستورالعمل دادند که اگر میخواهی ظواهر دنیا تو را فریب ندهد، به قبرستان برو.
قبرستان معمولاً باید تخریبشده باشد. نه این چیزی که ما میسازیم. ما تازه قبرستانهایمان آباد و قشنگ است. پارک هم در آن میزنیم که غلط است. قبرستان باید مخروب باشد. حتّی میدانید به جز سه گروه علمای عامل، زهّاد و شهدا، حتّی قبور نباید، دیگر تعمیر شوند. بلکه باید بیشتر پا بخورد، طوری که سنگ قبرها از بین برود. این سه گروه هم برای این است که ما رابه سمت زهد و تقوا تشویق کنند که این زهّاد دنیا، این هستند. یا اینکه ما را در دنیا به مبارزه با طواغیت و شیاطین عالم تشویق کنند. یا اینکه ما را به علم تشویق کنند، «هَلْ یَسْتَوِی الَّذینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذینَ لا یَعْلَمُون». لذا فقط فرمودند: قبور همین سه گروه باید بازسازی شود و بقیّه باید از بین برود. یعنی وقتی به قبرستان میروی، خرابه ببینی. یعنی به من و شما بگویند: همانطور که میبینی، ظاهر این قبور خراب است، ای بسا باطن بعضی از اینها هم خراب باشد. امّا برعکس، در قبرستانهای اهل کفر، ظواهرش عالی است. گفت:
ظاهرش چون قبر کافر پر حلل/باطنش قهر خدا عزّوجلّ
ظاهرش، زیبا، امّا در باطن آن، آتش و اوضاعی که اصلاً انسان نمیتواند درک کند. امّا برخی مواقع ظاهر قبور خراب است، امّا درونش، غوغایی است، بهشت است، بهشت برین. لذا برای اینکه به دنیا دل نبندی، میگویند: به سراغ قبور برو. این نسخه چند معنا دارد:
آخر کار تو هم اینجاست. همه دنیا و قشنگیهایی که تو داری میبینی، خانهها و آجرهای رنگی آن، پارههای آهنی که بزرگ و کوچکش کردند و تعابیر شاسی بلند و ... به کار میبرند، این سیمان و مصالح و ...، همه در آخر مخروب میشود.
وقتی دنیا را اینطور دیدی، اتّفاقاً نه تنها نسبت به اعمالت دقّت میکنی، بلکه تلاشت نسبت به اعمالت بیشتر میشود، برای آن طرف، نه برای این طرف. چون ما معمولاً مدام داریم برای این طرف میدویم، مدام میدویم که قسطهامیان را پرداخت کنیم و ... . از بیست و چهار ساعت شبانهروز یک مقدار را که خوابیم، آن زمان هم که بیداریم، یک نماز به صورت الاکلنگ بازی میخوانیم و مابقی هم در تفکّر دنیا هستیم. خطورات نفسانی همین است.
لذا خطورات نفسانی است که ما را به دنیا و مافیهای آن مشغول میکند. این به این معنا نیست که انسان کار نکند. انسان باید کار کند و رزق و روزی حلال کسب کند، آن هم تازه با این نیّت که خدایا! چون تو گفتی، این کار را انجام میدهم، تو فرمودی: از تو حرکت، از من برکت، یعنی از من حرکت خواستی. امّا اگر دائم فکرم را درگیر این کار بکنم، درگیر اینکه میخواهم خانه درست کنم، میخواهم ماشین بخرم، درگیر اینکه حالا قسطهای خانهام را بدهم، درگیر اینکه حالا قسطهای ماشینم را بدهم، حالا بچّهام بزرگ شده، درگیر ازدواج او هستم، مدام درگیر و درگیر ...، بعد یک موقعی میبینم که در همین خرابه هستم.
*خطورات ملکی و ربّانی و حجّت شناسی/خطورات نفسانی و شیطانی و گمراهی در دین
لذا قبور باید حالش، حالی باشد که انسان را از دنیا زده کند، نه اینکه به دنیا دل ببندد. چرا؟ چون خطورات نفسانی و شیطانی به ذهن نیاید و همیشه با خود بگویم: آخرش، این است که در این خرابه میآیم. لذا باید به اینجا برسد که بگوید حالا اینقدر هم دویدم و تلاش کردم، نهایتش چیست؟!
آنوقت اگر این حال برایش پیش آمد، طبیعی است این شخص، مطیع پروردگار عالم میشود و دیگر هر چه پروردگار عالم بگوید، باور دارد. هر چه انبیاء بگویند، باور میکند. هر چه حضرات معصومین(ع) بیان کنند، باور میکند. هر چه اولیاء خدا بیان میکنند، باور میکند و از خطورات ملکی به ربّانی میرسد و در خطورات ربّانی به عینه میبیند.
خیلی از بزرگان و اعاظم به واسطه اینکه در دنیا بودند، امّا به آن دل نبستند و به هیچ عنوان اهل دنیا نبودند، دارای خطورات ربّانی بودند. اینها هم تمامش به این خاطر است که فکرشان دائم خداست. شاید یک دلیل که میگویند: دائم الذکر باشید، همین است. ذکر یعنی یاد. انسان وقتی ذکری را دائم تلقین کند و بگوید، یاد او هم مدام یاد آن ذکر و حتّی خوابش هم همان ذکر میشود.
اولیاء خدا هم چون دائم یاد خدا هستند، همه وجودشان هم خدایی میشود، مثلاً چشمانشان هم خدایی خواهد شد. کما اینکه در دعا داریم: «اللَّهُمَ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی نَفْسَکَ لَمْ أَعْرِفْ نَبِیَّکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی رَسُولَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی رَسُولَکَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَکَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِی حُجَّتَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی حُجَّتَکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی».
اتّفاقاً اینکه بیان کردم، هر ساعت به یاد حضرت حجّت(عج) باشید و حداقل یک دعای سلامتی بخوانید، خوب است که قبل از آن هم این دعای «اللَّهُمَ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی...» را هم بخوانید. خدایا! من را با خودت آشنا کن که اگر من تو را نشناسم، نبیات را نمیشناسم. اگر هم رسولت را نشناسم، حجّتت را هم نخواهم شناخت. خدایا! حجّتت را به من بشناسان که اگر حجّتت را نشناسم، از این دین گمراه هستم و سردرگم خواهم ماند.
یک دلیل این «ضَلَلْتُ عَنْ دِینِی» همین خواطر نفسانی است. حبّ به دنیا و مافیهای آن. یک دلیل شناخت حجّت، خطورات ملکی و ربّانی است. کسی حجّتشناس میشود که خطوراتش، ملکی و ربّانی باشد. آنوقت میفهمد، میبیند و به جاهایی میرسد.
*پیشگوییهای امام المسلمین از لسان آسیّد حسن نصرالله
من چند نمونه برای این مطلب که خطورات ملکی و ربّانی انسان را به چه جاهایی سیر میدهد، بیان کنم که جالب است. در سال 1385 (تقریباً ده سال پیش) گروهی از طلّاب حوزه علمیّه قم به لبنان رفته بودند و دیداری هم با سیّد حسن نصرالله، این مرد الهی داشتند. بعد از صحبتی که ایشان برای طلّاب بیان کرده بودند، چند قضیّه را هم راجع به سیّد عظیمالشّأن رهبر انقلابمان، حضرت امام خامنهای(مدّ ظلّه العالی) بیان فرموده بودند که ایشان را بشناسید.
ببینید وقتی کسی از خطورات نفسانی دور شد، با اینکه در دنیا هست، با دنیا نیست و با خداست، به کجا میرسد! ایشان چند قضیّه را فرمودند که من یکی دو مورد را انتخاب کردم و بیان میکنم.
در مورد عقبنشینی اسرائیل فرمودند: همه معتقد بودند که محال است اسرائیل از مرزها عقبنشینی کند، آن هم بدون قید و شرط! ما خدمت آقا رفتیم، فرمودند: من تحلیل شما را قبول ندارم. ولی این را هم صریح نفرمودند.
بعد از چند روز فرماندهان ما به تهران خدمت آقا رفتند. عادتاً هم طول عمر مسئولیّت اینها دو سال بود. چون معمولاً به شهادت میرسیدند و ... . لذا عدّهای از اینها برای جانشینی فرماندهان شهید آماده شده بودند. آنها میگفتند: ابتدا فقط برای نماز از آقا اجازه گرفته بودیم. بعد هم درخواست دستبوسی کردیم. بعد خود آقا فرمودند: کمی صحبت کنیم. فرمودند: پیروزی شما خیلی نزدیک است، نزدیکتر از آنچه که به ذهن شما برسد! همه شما با چشمان خود خواهید دید. پرسیدند: همه کسانی که در مجلس هستند؟ فرمودند: بله، همه شما. معمولاً هم اینطور بود که برخی از کسانی که برای دیدار و ... میآمدند، شهید میشدند.
سیّدحسن نصرالله میفرماید: بعد از چند روز ما دیدیم که اسرائیل فرار کرد و اتّفاقاً همه کسانی که در آن جلسه بودند، همه زنده بودند.
این، خطورات ربّانی و الهی میشود. آن کسی که خدایی و الهی باشد و به دنیا دل نبندد، میبیند آن چیزی را که حقیقت هست.
لذا بیان کردیم که علّت خطورات نفسانی و شیطانی، دنیا را به چشم بقا نگاه کردن است. اگر به این حال به دنیا نگاه کنی، اینطور هستی. امّا کسی که آخرتبین است، صددرصد یقینی است که عمر دنیا را هم میداند. البته برخی مواقع، مأمور به سکوت هستند. آن که را اسرار حقّ آموختند، مهر کردند و دهانش دوختند. ولی بدانید آن کس که اخروی شود، حتّی اتمام دنیا و مافیهای آن را هم میداند. نه اینکه مثلاً بگوید: فلان موقع، فلان اتّفاق میافتد. اینکه یک چیز خیلی طبیعی است، بلکه او اتمام دنیا را میداند.
*چه کنیم از ثبت ناممان در طومار سربازان آقا عقب نیفتیم؟
یکی از مطالبی که برای خواطر گفتیم، این بود که انسان تا آخر عمر باید مراقبه داشته باشد و این مرحله تمامی ندارد. برای این انقلاب هم باید مراقب بود.
خلاصه عزیزان! ظهور نزدیک است، میخواهید سرباز امام زمان(عج) باشید، حداقل روزی یک آیه حفظ کنید، این را جدّی بگیرید، برکتش هم داده خواهد شد. کسانی که جدّی نمیگیرند، میبازند و عقب میمانند. به وصل بودن زید و عمرو هم نیست، امکان دارد روزی به زید و عمرو وصل باشی، امّا امام زمان بیاید، همان زید و عمرو بگویند: کنار برو و دیگر نیا؛ چون امام زمان دستور میدهد. ای داد بیداد من ده سال، بیست سال، با فلانی بوده، ...، همه اینها را قطع میکنند، مراقب باشید.
پس دستورالعملی را که اولیاء خدا دادند و بنده که نوار هستم، خدمتتان بیان میکنم، جدّی بگیرید. روزی یک آیه قرآن جفظ کنید، چرا اینقدر عقب مینشینید؟! سربازان امام زمان، حافظ کلّ قرآن هستند. شاید شما بگویید من که نمیرسم حفظ کل انجام دهم، شما شروع کنید، ببینید چه برکتی بعداً میآید. پس اگر دلت میخواهد سرباز امام زمان شوی، بسم الله، یک آیه در روز حتماً حفظ کن.
دومین مطلب این است: در هر ساعت حداقل یک دعای سلامتی بخوان و به یاد آقا باش، البته باید به جایی برسد که هر لحظه یاد آقا جان باشیم. امّا حداقل را هم رعایت کنیم، خوب است، اگر دعای «اللَّهُمَ عَرِّفْنِی نَفْسَکَ فَإِنَّکَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِی...» را هم که قبلش بخوانید، خیلی عالی است. آقا ما را میبیند، او شاهد و ناظر است و ما را میبیند. مگر میشود کسی هر ساعت به یاد آقا جان باشد، امّا آقا از او یاد نکند؟! بیان کردم که شبها هم که میخواهی بخوابی، برای ساعاتی که خواب هستی، بخوان و بعد بخواب. اگر یادت رفت و دیدی دو ساعت گذشته، قضایش را به جا بیاور، اینها کلید است که اولیاء الهی بیان کردند. عقب نیافتیم، دوران، دوران سرعت زیاد است. آه که نمیشود خیلی از چیزها را بیان کرد. والله سرعت زیاد است.
یکی از موارد دیگر این است که آخر شب، دقایقی را با آقا جان حرف بزن. حتّی اگر سربازی این را شنید که شیفت است، یا کسی در مأموریت و شیفت هست، همان ساعاتی که هر شب حرف میزد، باز هم در همان ساعات حرف بزند. اوّل سلامی به محضر مبارکش بدهیم، «السّلام علیک یا مولای یا بقیّة اللّه»، آقا جان! اینقدر طول کشیده که برخیها باور نمیکنند که هستی، قربانت بروم. برای مادرشان حضرت نرجس خاتون فاتحه بخوانید که کلید ورود به قلب آقا جان، مادرشان است. بگو: آقا جان! به جان مادرت قسمت میدهم، دلم میخواهد سربازت شوم. آقا! با همه بدیهایم دلم میخواهد سربازت شوم، فدای تو بشوم.
آقا جان! مظلومیّت شیعه و غریبی نائبت را میبینی. خودت غریبی، نائبت هم غریب است. آقا جان! غریبی دوستانت را میبینی. عنایت کن، آقا جان! دست ما را بگیر، دلم میخواهد سربازت باشم، بد هستم، آلوده هستم، گناهکار هستم، امّا شما یک نگاه کنی تمام است. یک نگاه به عمق وجودم کن و حالم را متغیّر کن.
در زمان سال تحویل محضر یکی از اولیاء خدا بودیم، یادم نمیرود، وقتی میگفت: «یا مقلّب القلوب و الابصار»، میگفت: یابن الحسن! معلوم میشود مقلّب القلوب شما هستی. «یا محوّل الحول و الاحوال»، میگفت: یابن الحسن! آقا جان! به جان مادرت بسمان است. آقا جان! نمیخواهیم شما را اذیّت کنیم، قلب نازنینتان پر از درد و رنج است، امّا چه کنیم؟! من بیان کردم که همیشه نه، امّا مواقعی که دیدی گره باز نشد و اشکت جاری نشد، بگو: آقا جان! به جان عمّه جانت زینب! به جان آن عمّه غمدیدهات! به جان آن عمّه کتکخوردهات! به جان آن لحظهای که عمّه جانت میخواست از آن دختران کوچک دفاع کند و آن نانجیب معجر از سرش کشید!
«یا وصیّ الحسن و الخلف الحجّة أیّها القائم المنتظر المهدی یابن رسول اللّه یا حجّة اللّه علی خلقه، یا سیّدنا و مولانا انا توجّهنا و استشفعنا و توسّلنا بک الی اللّه و قدّمناک بین یدی حاجاتنا یا وجیهاً عندالله اشفع لنا عندالله»