کد اموال بسیج!
از اسمش پیداست که که باید منطقه ای بیابانی باشد، پیشتر که بچه ها برای بستر شناسی رفته بودند، شنیده بودم اوضاعشان خوب نیست، خشکسالی کمر مردم را شکسته است و تقریبا دیگر آثاری از کشاورزی در آنجا یافت نمی شود؛ این طور هم شد، گرچه زمستان است اما دور و اطراف را نگاه می کنی تا چشم کار می کند بیابان است و در دور دست ها چند قطعه زمین کشاورزی هم به چشم می خورد.
جاده خاکی است و خیلی باریک، پستی بلندی ها و چالههایی که در سطح جاده است هر چند دقیقه ما را بالا و پایین پرتاب می کند! از اولین شهری که حداقل امکانات را داشته باشد حداقل 30 کیلومتر فاصله دارد، به قراجه بایر می رسیم، حدود 60 خانوار وسط یک دشت بیابانی، سه کانکس کوچک نیز در گوشه ای از روستا خودنمایی می کند که بعدا کاشف به عمل می آید اینجا مدرسه است. تقریبا نزدیک اذان ظهر است و بچه ها در مسجد نیمه کاره مشغول خاک گچ کردن در و دیوار و سقف هستند، حمید اوستا کار بچه هاست که خود دانشجوی جهاد دانشگاهی بجنورد است و به واسطه اولین اردوی جهادی که با بچه های دانشگاه آزاد به کال ایمانی رفته بودند دلش طاقت نیاورده و خود را به جهاد با محرومیت رسانده است.
به شوخی از بچه ها می پرسم مگر شما درس و مشق ندارید و کلاسهای دانشگاه شروع نشده که آمده اید اردوی جهادی، اصلا گویا شما دیگر کد اموال بسیج روی تن تان حک شده، رضا می گوید این روز آخر اردوست و با بچه ها قرار گذاشته ایم آخر هفته که دانشگاه تعطیل است دوباره به قراجه بایر بیاییم و کار خاک گچ را تمام کنیم، نیما هم تایید می کند و می گوید خدا بخواهد عید هم می آییم کار سفید کاری و کف را انجام می دهیم و می توانیم عید را بین محرومان با صفای روستا در مسجد جشن بگیریم.
در جهاد ذوب شده اند
رضا می گوید یک قرار دیگر هم با بچه ها گذاشته ایم که اردوی جهادی بعدی را سری به استانهای دیگر کشور برویم و تجربه های جدید پیدا کنیم، اصلا بچه ها را می گویی در جهاد ذوب شده اند و بنا ندارند نه عید و نه تابستان و نه حتی بین دو ترم سراغ هیچ تفریحی بروند و تعطیلات را به استراحت بپردازند، تازه یاد حرف آقا می افتم که در دیدار با دانشگاهیان فرمودند این اردوها بسیار شرف دارد به اردوهایی که دانشجویان ما را به اروپا می برند، چه کرده همدردی محرومیت.
یاد امام عزیزمان هم بخیر که می فرمودند تنها کسانی تا آخر خط با ما هستند که درد فقر و محرومیت و استضعاف را چشیده باشند، با رضا دل را به روستا می زنیم و از اهالی خبر می گیریم، مادر پیری که برایمان چای آورده را همراهی می کنیم تا منزلش و در بین راه از کار و بار مردم می پرسیم، می گوید سالهاست که خبری از کشاورزی نیست، زنان کار دشوار دامداری را در روستا به دوش می کشند و مردان نیز در شهر به بنایی و کارگری مشغولند.
یارانه!
می گویم آنها که دام کافی ندارند و از کار افتاده اند چطور زندگی می کنند، می گوید منبع اصلی ارتزاق آنها یارانه است، می پرسم مگر یارانه جوابگوی خرج و مخارج آنها می شود، می گوید خیر برخی شبها گرسنه سر بر بالین می گذارند، مادر می گوید چیزی در خانه ندارم که از شما پذیرایی کنم لا اقل بگذارید یک استکان چای در خدمت باشم، تشکر می کنیم و او نیز برای بچه های جهادی دعای بسیار می کند که به یادشان هستند و می خواهند برایشان مسجد بنا کنند.
بعد از قراجه بایر به سمت اردوی جهادی خواهران در روستاهای صفی آباد می رویم، دانشجویانی از دانشگاههای بجنورد هستند که فعالیت های فرهنگی انجام می دهند، از آموزش خیاطی و آشپزی تا قرآن و احکام و مشاوره خانواده به خانم های روستا و برای کودکان و نوجوانان هم برنامه دارند، در مسجد روستا که نشسته اند و هرکسی مشغول آموزش مهارتهای خود به روستاییان است، خانم ها هم با دقت گوش می دهند و سعی می کنند انجام دهند.
آنچه دیدنی است اعتماد و محبتی است که بین آنها شکل گرفته و صمیمانه با هم می گویند و می خندند، گوشه و کنار هم خانم های جوانی به چشم می خورند که دارند از دانشجویان جهادگر مشاوره زندگی می گیرند، کمی آن طرف تر هم در روستای کلاته رضا دو تن از دانشجویان جهاد گر خیلی با اشتیاق هر یک چند کودک را زیر پر و بال خود گرفته اند و دارند با آنها قرآن و کاردستی کار می کنند.
فرسنگها دورتر
خیلی برایم جالب است که فرسنگ ها راه را کوبیده اند آمده اند در یک روستای محروم و دارند برای چند کودک وقت می گذارند و آنهم اینقدر با علاقه و عشق شخصیت آنها را به بهترین شکل می سازند، این کودکان هم الگوی آینده خود را در روحیه این دانشجویان یافته اند و سخت غرق در آنها می شوند.
گاهی هم در نگاه معصومانه این کودکان علاوه بر زخم محرومیت همان مهمان ناخوانده یعنی زخم پشه سالک به چشم می خورد، پشه ای که بعد از گزیدن گوشت آن نقطه را ذوب می کند و حفره هایی بد شکل و دائمی ایجاد می کند، اما خوشبختانه در این ایام از سال که هوا سرد است خبری از این پشه های خطرناک نیست، با این حال این از خودگذشتگی دانشجویان برای حضور در میان محرومان، وقار و بزرگی ویژه ای به چهره های خاکی و دست های زحمتکش آنها داده است.
تلگرام با خدا
وقتی همه امکانات و اینترنت و تلگرام و هرچه رنگ تعلق پذیرد را از خود آزاد می کنی و می آیی در بین محرومان تازه مفهموم جهاد را لمس می کنی، اینجا آب برای خوردن به سختی گیر می آید چه برسد "دیتا" برای تلگرام، اینجا تلگرامت مستقیم به خدا وصل است و تو و خدا با هم در خصوصی هستید، این است که مقتدایمان فرمود اردوهای جهادی بسیار شرافتمندانه تر از اردوهایی است که دانشجویان ما را ببرند اروپا را بگردند.
آخر اینجا یک انسان دارد ساخته می شود، شعار بچه ها این است «می سازیم تا ساخته شویم» و چقدر زیباست، از بعد مادی اش بنگری رفع محرومیت های عمرانی را می بینی و از بعد معنوی اش تاثیرات متقابلی که جهادگران بر مردم منطقه و مردم و دردهایشان بر جهادگران می گذارد، خودسازی که عارفان یک عمر تلاش می کنند تا بدان دست یابند، بچه ها زیر آسمان صفی آباد و در میان محرمان بدان نزدیک می شوند.
هربار میان بچه های جهادی در مناطق محروم می روم این سخن شهید سید مرتضی آوینی برایم زنده می شود که می گفت "چه كسی از جنگ خسته شده است؟ ما به فطرت خویش باز گشتهایم و در آن حسین بن علی(ع) را یافتهایم و اینچنین است اگر حسینندیده «حسین حسین» میكنیم. ما از جنگ خسته نمیشویم، زیرا به كانونی دست یافتهایم كه هر چه شور و نشاط هست از آن منشأ میگیرد. این قلب حسین بن علی (ع) است كه در پیكر ما میتپد و اینچنین، ارادهی ما ارادهی حق است و قدرت ما از مبدأ لایزال قدرت الهی است. نه، اینجا خستگی راه ندارد. "
جهاد ادامه دارد...