وقتی ارشاد برای کتاب مروج بودیسم، زنبارگی و سقط جنین مجوز صادر میکند!
نشر کتاب همانگونه که ممکن است مظهر و نمودی از آزادیهای اجتماعی و انسانی تلقی شود، چه بسا مورد سوء استفاده و اشاعه لاابالیگری فکری و اخلال در حقوق عمومی قرار گیرد؛ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی با همکاری دستگاههای ذیصلاح موظف است برای مقابله با جوانب منفی، حدود و ضوابط نشر کتاب را مورد توجه قرار دهد و فضای سالم و سازنده چاپ و نشر کتاب را حفظ و حراست نماید.
بیان جزئیات مراودات جنسی، گناهان، کلمات رکیک و مستهجن، به نحویکه موجب اشاعه فحشا شود اما بیان مراودات جنسی یا مفاسد با زبانی عفیف و غیرمحرک به منظور آموزش، انتقال پیامی مثبت یا نشاندادن چهره شخصیتهای منفی، از جمله مواردی است که قانون ضوابط نشر شورای عالی انقلاب فرهنگی آمده و وزارت ارشاد را ملزم به رعایت آن کرده است.
بعد از روی کار آمدن دولت یازدهم؛ شاهد انتشار کتاب هایی هستیم که به موارد اخلاقی توجهی نکرده و گاهی پا را از موازین اخلاقی هم فراتر گذاشته است و با نوعی سهل انگاری و تساهل فرهنگی با این موضوع مواجه شده است.
در گزارش های قبلی به چند نمونه از این کتاب ها اشاره کرده است و در این گزارش به سراغ کتاب "ساق البامبو" نوشته سعود السنعوسی نویسنده و روزنامه نگار کویتی است، این کتاب را انتشارات نیلوفر امسال با ترجمه مریم اکبری و با عنوان "ساقه بامبو" منتشر کرده است.
خانواده آری یا نه؟
خانواده داشته باشم یا نه؟ هویت داشتن اصل مهمی است یا نه؟ سوالی که ساق البامبو برای پاسخ دادنش کمی از حق را با بسیاری از باطل نشان می دهد.
پوسته حق به جانبی از قصه می سازد و با ژست یک دردمند اجتماعی سر از فاحشه خانه ها و طفل های بی هویت فیلیپین در می آورد و از حسرت داشتن خانواده و هویت از زبان هوزیه بی هویت و بی پدر حرف می زند اما در بطن قصه از گره هایی حرف می زند که ذهن مخاطب را به شکل کاملی به سمت ضد ارزش ها جهت خواهد داد.
زن ها محکوم به قربانی شدن در هوس بازی مردان
همه زن ها در این کتاب، محکوم به قربانی شدن در آغوش زن خواهی و هوس بازی مردها هستند.
"آیدا اولین قربانی داستان است، که در نوجوانی به زور پدرش به فاحشه خانه می رود تا مخارج خانواده را تامین کند. این امر که سرنوشت بسیاری از دخترهای فیلیپینی است، آیدا را از همه ی مردها نا امید می کند. او پس یک بارداری اتفاقی از یک مرد اروپایی شغلش را از دست میدهد. و برای تحمل درد و فشارهای روحی فاحشه بودن و داشتن یک طفل نامشروع که به رغم بارها اقدام برای سقط ، سقط نشده است به الکل و ماری جوانا پناه می برد.
خواهر دیگر ژوزفین که تمام تلاشش را می کند تا از فاحشه شدن نجات پیدا کند، سر انجام با ازدواج شرعی و قانونی با یک مسلمان در کویت باز هم به سرنوشت شوم تنها شدن با یک بچه ی بی پدر گرفتار می شود!
سوال اینجاست نویسنده ای که دربسیاری گفتگوهای رسانه ای از دغدغه خود برای تقبیح فحشا حرف می زند، چرا زمانی که زندگی ژوزفین با راشد را می سازد، راشد هم که هم کیش نویسنده است ، تلاش کافی و قابل اعتنایی برای صیانت از خانواده و بچه ای که حاصل این ازدواج است نمی کند؟
چرا راشد از این که دیگر امکان سقط وجود ندارد ابراز ناراحتی می کند؟ چرا او با مردی که خواهر ژوزفین را در یک فاحشه خانه باردار کرده است هیچ تفاوتی ندارد؟ تفاوتی ندارد تا جایی که وقتی ژوزفین پایک با یک نوزاد از کویت باز می گردد؛
پدرش به او می گوید:«خب همین جا مشغول ... بازی می شدی.../ بی پدر نیست پدرش همسر من است.»(صفحه 71)
ژوزفین تنها زن داستان است که به همه مردها بی اعتماد نیست. او راشد را که معشوق و محبوبه اش بوده را می پرستد و از نظر او راشد هیچ خیانتی نکرده و روزی به وعده هایش عمل خواهد کرد و چنان این اعتماد احمقانه به مخاطب القاء می شود که خود مخاطب خواهد گفت که راشد هم یکی از همان مردهاست و شاید بدتر از آن ها!
وقتی آیدا از بد بودن همه ی مردها حرف می زند ژوزفین می گوید:« جز راشد!» و این همان جمله ایست که تمسخر سایرین را بر می انگیزد.
هوزیه می گوید:« مادرم گریه کرد چون پدرم به خاطر ازدواج با او جلوی مادربزرگم نایستاده بود و البته بیشتر به این دلیل که می دانست گستاخی پدرم در برابر مادر بزرگم به خاطر از دست دادن مادر یا میل به ادامه ی زندگی با او نبود بلکه به خاطر نگه داشتن من بوده است..هرچند پدرم تا وقتی من در شکم مادرم بودم از من مواظبت کرد و بعد از تولدم نتوانست مرا نگه دارد(ص58)»
بی اعتمادی به مردان تا بی نهایت!
بی اعتمادی و ناامیدی از وفای یک مرد تا بدان جا می رسد که میرلا خواهر زاده ژوزفین، دختر آیدا به هم جنس بازی با همکلاسی اش ماریا رو می آورد و از نزدیک شدن به هر مردی بیزار است چرا که او هم به رسم خانوادگی اش معتقد است:« همه مردها زن را قربانی یک هوس می کنند!»
هوزیه می گوید:« تمایل او به همجنسش باعث شد که در خواب و بیداری هم سراغ من نیاید(ص145)»
همان طور که راشد هم برای ژوزفین می نویسد: « کاری که من و تو آن شب در آن قایق کردیم یک حرکت سبکسرانه بود!» (اشاره به باردار شدن ژوزفین)و بدین ترتیب خودش را در نپذیرفتن مسئولیت پدری در قبال عیسی یا همان هوزیه توجیه می کند.
مسلمانی که زنان را ملعبه دست خود می کند
راشد که یک نویسنده سرشناس و یک مسلمان معتقد است، ژوزفین را جز ملعبه ای برای ارضا شهوت نمی داند و هیچ تعهدی جز وعده ی سرخرمنی که برای سرپرستی هوزیه می دهد را قبول نمی کند. وعده ای که هیچ گاه محقق نمی شود!
علت این بدسگالی زنان را آن جا به فرهنگ کلی جامعه ارتباط می دهد که ژوزفین به هوزیه می گوید:«به دست پدرت نبود که سراسر یک جامعه در آن دست داشت.»
و آنجا که پدر آیدا و ژوزفین بی شرمانه از آیدا می خواهد که به مراکز فساد برود و فاحشگی کند، گویی که هیچ قبحی در ان فرهنگ وجود ندارد و همه و همه از یز و دشت حتی خود پدر آیدا هم بی پدر و حرامی هستند.
وقتی که سقط جنین تقدیس می شود
در این کتاب تنها یک پدر و مادر بی مشکل و دارای تمکن مالی هستند که حق فرزند آوری دارند. تفکر فقیر فقیر به دنیا می آورد و بدبخت بدخت به این ترتیب است که سقط جنین را داروی شفابخش می داند که انسان را از محکومیت به یک عمر شور بختی می رهاند.
میرلا که در رحم مادر فاحشه اش بعد بارها اقدام برای سقط نمی میرد. دختری ناهنجار و بی هویت و هم جنس باز است که دچار پوچ گرایی شده و هوزیه مظلوم و بی دفاع تمام ذهن مخاطب را با ایده نویسنده همراه می کنند که ای کاش سقط می شدند.
هوزیه می گوید: «گاهی به دقایقی فکر می کنم که آن دو راشد و ژوزفین قبل از آنکه پدر و مادر من بشوند. روی آن قایق با هم سپری کردند. آخر این چه دیوانگی بود که چند دقیقه خوش گذرانی آن ها بدبختی همه ی عمرم را به بار می آورد؟!»(صفحه 76)
«کاشبا لگدی به شکم مادرم کارم را تمام می کرد و همان موقع که تکه گوشتی شناور در خون بودم. روی کف آشپزخانه پخش می شدم.(ص58)»آرزویی که بارهای بار در سراسر کتاب تقدیس می شود و زمانی به یک آرمان تبدیل می شود که در برابر انجام ندادنش شاهد یک عمر نگون بختی فرد هستیم.»
بیان بی پرده و بی حیای پوشش در کتاب
«تاپ سفید با شورت خیلی کوتاهی می پوشید و موهایش را پشت سرش گیس می کرد. خدا بگم چکارش کنه. کاش دختر خاله ام نبود!(ص129)»
«این قدر که تصویر ذهنی یک مرد غریزه اش را تحریک می کند شکل و شمایل او و حرکاتش او را تحریک نمی کنند. من با دیدن میرلا تنها همان تصویر خواب او را در ذهنم می بافم(ص 127)»
«با دستش شانه ام را گرفت. آهسته صورتش را به صورتم نزدیک کرد. لرزه ی لذت بخشی به جانم افتاد و چشم هایم رابستم. من هم صورتم را نزدیک آوردم و پیش از آنکه..(ص131)»
«در حالی که مادرم پهلویش می نشیند و زانوهایش را به سینه اش می چسباند تا قسمت های ظریف بدنش که از زیر لباس های خیسش نمایان بود پنهان بماند(ص53)»
رکیک نویسی یکی دیگر از ویژگی های این کتاب است؛ چیزی که در سراسر کتاب موج می زند و با کلمات مختلف بیان می شود.
« خب همین جا مشغول .... بازی می شدی»(ص71)
«تو زنا زاده ای...»(412)
«مادر ... بلند شو ببین آن بالا چه خبره؟»(145)
تکثرگرایی دینی و بی تفاوتی در مذهب
یکی دیگر از مسائلی که در این کتاب دیده می شود بحث تکثرگرایی دینی و بی تفاوتی در مذهب است.
سنعوسی سعی بر این دارد که بگوید با هر دینی که شروع کنی یک خدا خواهی داشت و چند دستور که ملزم به اطاعت از آنی و تفاوتی میان بودا و مسیحیت و اسلام نیست.
گویی که دین را بخشی از فرهنگ و سنت های یک ملت می داند.نه یک طریقه واحد و محق اطاعت که برای همه ی انسان ها در هر نقطه ای از جهان یکسان باشد.
دینی که به جهت حقانیتش پذیرفته می شود، نه به دلیل اصالت ،فرهنگ یا منطقه ی سکونت. اوج این مطلب در ازدواج ژوزفین مسیحی با راشد مسلمان است. نه راشد از مسیحی شدن هوزیه می ترسد و نه ژوزفین از باب مسلمان شدن پسرش واهمه ای دارد بلکه همیشه ژوزفین در توصیف آینده ی او می گوید که روزی به کویت می روی و مسلمان می شوی. و راشد حساسیت و سفارشی در این باره ندارد که پسرش در فلیپین است و لاجرم مسیحی خواهد شد. گویی که دین یک امر قراردادی وابسته به مکان و سرزمین است.»
ترویج بودا و عرفان بودایی با نمادی از ساقه بامبو
سعود السنعوسی همچنین در کتابش به ترویج بودا و عرفان بودایی با نمادی از ساقه بامبو می پردازد؛ آنجا که می گوید: «میل همیشگی ام به اتحاد و یگانگی با طبیعت پیرامونم چسبیدنم به درختان زمین پدر بزرگ میندوزا به گونه ای تا آستانه ی از دست دادن حواسم پیش می روم که مطابق آموزه های بودا عامل رنج و محنت اند. چه می شود که به خواندن آموزه های بودا معتاد شدم. که خودم را محبوب ترین و محرم ترین شگرد بودا یعنی آناندا تصور می کردم. آیا من بودایی ام و خود خبر ندارم؟ پس تکلیف باورم به وجود خدای احد و واحد بی نیاز نزاییده و زاییده نشده چه می شود؟ آیا من بی هیچ اختیاری از خود مسلمانم؟»(ص79)
همان طور که میبینیم فرزندی از نسل اسلام و مسیحیت گرایشات فطری عجیبی به بودیسم دارد که در جای جای قصه از آن حرف می زند و آن را داروی شفابخشی بر سر زخم ها و التهابات روحی خود می داند. بودا در ادبیات استکبار جهانی دین بازمانده و نجات دهنده در آخرالزمان خواهد بود که همه به آن پناه می آورند و آیا چنین برنامه ریزی در این رمان اتفاقی بوده است؟ » و باز عمیق تر باید سوال کرد آیا بزرگ کردن یک نویسنده ی جوان عرب و اهدا یک جایزه ی پر طمطراق در محدوده ی کشورهای عرب زبان یک سیاست نیست و تنها بنا به تصادف اتفاق افتاده است؟ آن هم به گونه ای که با یک جستجوی ساده از نام او صفحات متعددی برای او باز می شود.
در پایان داستان پس از اینکه گره اصلی یعنی دوگانگی یک فرد در دو هویت فیلیپینی هوزیه میندوززا و عربی عیسی طاروف با بازگشت به فیلیپین و ناامیدی از هر دو هویت پایان می یابد.
هوزیه ازدواج می کند و دخترخاله اش را از فساد نجات می دهد و خانواده ای که همیشه آرزویش را داشت زیر چتر دین بودیسم در سرزمین فلیپینی کثیف و بی خانواده و بی هویت می سازد.
اما این پایان دغدغه مندانه و با شرافت تنها توجیهی برای آوردن هزار بند از انحرافاتی است که سنعوسی با این رمان به خانه های ما می آورد.