به گزارش خبرگزاری بسیج، بیش از 14 قرن قبل و در چنین روزهایی آخرین فرستاده الهی به دنیا آمد تا جهانیان را به خیر و نیکی دعوت کند. چنانکه حضرت در احادیثی فرمودهاند:
ـ من پیامبر کسانى هستم که با من به سر مىبرند و [نیز] کسانى که بعد از من به دنیا مىآیند. (الطبقات الکبرى: ج 1 ص 191)
ـ من به سوى همه مردم فرستاده شدهام و سلسله پیامبران به من ختم شده است. (الطبقات الکبرى: ج 1 ص 192)
ـ پیش از من هر پیامبرى به زبان قوم خود به سوى امّتش فرستاده شده است؛ ولى خداوند مرا به زبان عربى به سوى هر سیاه و سفیدى فرستاده است. (الأمالی للطوسی: ص 57 ح 81)
ـ پنج چیز به من داده شده که به هیچ یک از پیامبران پیش از من، داده نشده است. [یکى از آن پنج چیز، این است که] من به سوى سیاه و سفید و سرخ فرستاده شدهام. (الأمالی للطوسی: ص 484 ح 1059)
بنابراین به تصریح خود حضرت، مأموریت ایشان جهانی بود و در همین راستا نامههایی به امرا و پادشاهان آن زمان نوشتند و آنها را به دین اسلام دعوت کردند. به همین منظور، 6 سفیر مأمور رساندن نامههای پیامبر به 6 منطقه مختلف شدند.
* پیام پیامبر(ص) برای پادشاه ایران
سومین سفیری که پیامبر(ص) اعزام کرد، حامل نامهای برای «کسری» بیست و چهارمین پادشاه ساسانی و فرمانروای وقت ایرانزمین بود. در جلد نخست کتاب «الطبقات الکبری» که از کهنترین و اصلیترین منابع پژوهش و مطالعه درباره تاریخ صدر اسلام و زندگی و سیره پیامبر(ص) به شمار میرود، ماجرا چنین شرح شده است:
پیامبر خدا، عبداللهبن حُذافه سهمى را براى دعوت کردن خسرو به اسلام، همراه نامهاى نزد او روانه کرد. عبدالله مىگوید: نامه پیامبر خدا را تسلیم خسرو کردم. چون نامه را براى او خواندند، آن را گرفت و پاره کرد. وقتى این خبر به پیامبر خدا رسید، فرمود: «پروردگارا! [نظامِ ] پادشاهىِ او را از هم بگسل!»
خسرو، طى نامهاى به «باذان» کارگزار خود در یمن، دستور داد که: دو مرد چابکسوار را نزد این مرد در حجاز بفرست تا خبرى از او براى من بیاورند.
باذان، پیشکار خود و یک نفر دیگر را با نامهاى فرستاد. آن دو، وارد مدینه شدند و نامه باذان را به پیامبر(ص) دادند. پیامبر خدا لبخندى زد و آن دو را که به خود مىلرزیدند، به اسلام دعوت کرد و فرمود: «امروز بروید و فردا پیش من بیایید تا آنچه را که لازم است، به شما بگویم».
روز بعد، آن دو، نزد پیامبر آمدند. پیامبر به آنان فرمود: «به ارباب خود بگویید که خداوندِ من، دیشب، هفت ساعت از شب گذشته، خدایگان او، خسرو را کُشت». آن شب، شب سهشنبه دهم جمادى اوّلِ سال هفتم هجرت بود. [پیامبر اضافه فرمود که] «خداى متعال پسر خسرو، شیرویه [قباد دوم] را بر وى چیره گردانید و او خسرو را به قتل رساند».
آن دو فرستاده با این خبر نزد باذان باز گشتند و [و وقتی به حقانیت پیامبر پی بردند] باذان و تمام ایرانیانى که در یمن بودند، مسلمان شدند.
یزید بن حبیب متن نامه رسولالله(ص) را چنین نقل کرده است:
«به نام خداوند مِهر گستر مهربان. از محمّد، فرستاده خدا، به کسری، پادشاهِ فارس. درود بر کسى که از راه راست پیروى کند و به خدا و فرستاده او ایمان آورد !.... من تو را به دعوت خداوند عزوجل فرا مىخوانم؛ زیرا من فرستاده خدا به سوى همه مردم هستم، تا آن را که زنده است، هشدار دهم و سخن حق براى کافران، معلوم شود. پس، اسلام بیاور تا به سلامت مانى و اگر امتناع ورزى، گناه مجوسیان به گردن توست». (بحار الأنوار : ج 20 ص 389 ح 8)
همین ماجرا با اندکی تغییر در جلد نخست «الخرائج و الجرائح» نقل شده است:
خسرو به فیروز دیلمى نوشت: این بندهاى را که نام خودش را پیش از نام من مى آورَد و گستاخانه مرا به دینى غیر از دین خودم دعوت مىکند، نزد من روانه کن.
فیروز، نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت: خداوندِ من، مرا دستور داده که تو را نزد او ببرم.
پیامبر خدا فرمود: «خداوندِ من، مرا خبر داد که خداوندِ تو، دیشب کشته شد».
در این هنگام، خبر رسید که فرزند او، شیرویه، در آن شب بر وى حمله بُرده و او را کشته است. پس، فیروز و همراهانش اسلام آوردند.
* «خاک» پاسخ خسروپرویز به نامه پیامبر(ص)
ابن شهرآشوب نیز در کتاب «المناقب» به نقل از ابنمهدى مامطیرى ماجرا را چنین نقل کرده است:
پیامبر(ص) به کسری [عربیشده «خسرو» است و عربها آن را به طور کلی برای شاهان ایران به کار میبردند] نوشت: «از محمّد، فرستاده خدا، به کسری، پورِ هرمز. امّا بعد، اسلام بیاور تا به سلامت بمانى، وگرنه با خدا و فرستادهاش اعلام جنگ نما. درود بر کسى که از راه راست، پیروى کرد!»
چون نامه به کسری رسید، آن را پاره کرد و بدان بىاحترامى نمود و گفت: این کیست که مرا به دین خود فرا مى خواند و نامش را پیش از نام من مىآورد؟! و مُشتى خاک براى پیامبر(ص) فرستاد.
پیامبر(ص) فرمود: «خداوند، مُلک او را پاره کند که نامه مرا پاره کرد! بدانید که به زودى، شما مُلک او را متلاشى خواهید کرد. و برایم مشتى خاک فرستاد؛ بدانید که به زودى، خاک او را تصرّف خواهید کرد».
و چنان شد که ایشان فرمود.