خودمانیم! چقدر سخت آزاد شد این حلب! و چقدر آسان این جمله را میگوییم ما که «امنیت خود را مدیون شهدای مدافع حرم هستیم!» برای بازپسگیری وجب به وجب خاک کشور عزیزمان ایران، چه نبرد سختی داشتیم با حرامیان، اگر شیربچههای غیور سپاه قدس، فداکارانه جان را در طبق اخلاص نمیگذاشتند.
باری! از یکی از این بچهها شنیدم که صرف نگاه کردن به چهره خبیث و شیطانی تروریستها و تکفیریها، دل و جرات میخواهد، وای به حال جنگ بعضا تن به تن با ایشان! من از اخبار این روزهای حلب، تنها و تنها یک چیز میفهمم، خیلی مرد است این حاج قاسم و اینکه میخوانیمش «رزمنده مدافع حرم».مرد به توان بینهایت! آزادی سخت حلب یعنی «ملیگرایی» به معنای درست آن، تنها و تنها زیبنده رزمندهای است که از زن و بچه خود گذشت و سختی جنگ در دیار غربت را به جان خرید تا من روزنامهنگار، اخبار جنگ را تنها در صفحه خارجی روزنامه خود پوشش دهم! فدای غیرتتان ای دلاورمردان بیادعا! آن همه بیادعا، آن همه گمنام، آن همه گوشهنشین که تا به شهادت نرسید، نامی از شما جایی نیست! و چه بهتر! در زمانهای که نامها چنگی به دل نمیزند، آدمی همان به با خون خود، خود را معرفی کند! یکی چون شما، سینه خود را سپر امنیت میکند، یکی چون فلانی، پشت همین امنیت، مخفی میشود و ادعا میکند اگر توافق نمیکردیم، جنگ میشد! و قدمی برنداشتیم الا آنکه با بزرگان هماهنگ کنیم! بعد هم پسوند برای خود انتخاب میکنند؛ «راستگویان»!
حلب آزاد شد، دولت اعتدال اما آخرش هم یکی از این خوانین تومان را به قوهقضائیه معرفی نکرد! خداوند انصاف نازل کند به دل بعضیها! منباب امنیت، جان را رزمنده بیادعا تقدیم میکند، آن وقت پز جلوگیری از جنگ را برجامی میدهد که حتی نتوانست مانع تمدید تحریمها شود! گمانم انصاف خود را از کدخدا گرفتهاند که جلوی چشم یتیم شهید مدافع حرم، این همه بیانصافی میکنند! وقتی برجام، بودنش مترادف با «تمدید تحریمها» است، نهایت بیانصافی آن است که برای نبودنش، منت امنیت بر سر ملت بگذاریم! «اگر سپاه قدس نبود...» آری! این را باید گفت! و «اگر حاج قاسم و شیربچههایش نبودند...»! کانه بود برجام را ندیدهایم که این همه با ما سخن از نبود برجام میگویند! بله! اگر برجام نبود، قلب رآکتور خودکفایی با سیمان به درد نمیآمد! و مخ علیرضا و آرمیتا این همه سوت نمیکشید! برجام بدفرجام را چرا؛ انصاف آن است فرض کنیم اگر شهید مدافع حرم نمیبود، چه میشد؟! آن وقت آیا این حد از امنیت را داشتند که راحت بر سینه بکوبند و بگویند «من سرهنگ نیستم، حقوقدانم»؟! واقعا باید پناه به خدا برد از دست این همه بیانصافی! و این همه بیصداقتی! و این همه بیکفایتی! یکی با ارزانی کردن قطرات خون در جبهه خانطومان، خود را به ملت معرفی میکند، یکی هم با صفرهای فیش حقوقی، و مضحک اینجاست! دو فردا روزی، ما در بحث با فرزندان همین مدیران شاسیبلند، باید از «جمهوری اسلامی» دفاع کنیم! و شک و شبهه این دردانههای نجومی را برطرف کنیم که اساسا چرا بسیجی جنوب شهری میرود جبهه شام! هرچقدر سخت و دور و دراز، الحمدلله که حلب آزاد شد تا وقت خوشی باشد برای تکرار این فریضه دردآور!
«ای تاریخ! قلمت بشکند اگر ننویسی اینجا بهشت اپوزیسیون است! که اینجا بسیجی باید برود جان دهد! تا حتی آنکه نظام را قبول ندارد، در اوج امنیت برود رای دهد!»