خبرهای داغ:

آرزوی صبر از زینب برای زینب/ نوای اذان "حاج محسن" ماندگار شد

کد خبر: ۸۸۲۷۳۱۱
|
۳۰ بهمن ۱۳۹۵ - ۲۲:۰۰
جوان 24 ساله در را باز می‌کند، چفیه دورگردنش است و عکس امام خامنه‌ای را روی آن نصب کرده با روی گشاده مرا پذیراست و وارد خانه می‌شوم؛ درون خانه رنگ و بوی جنگ و شهادت دارد، گوشه گوشه اتاق عکس پدر شهیدش حاج محسن الهی روی دیوار نقش بسته است. گوشه اتاق نظرمان را به خود جلب می‌کند انگار خبری است آنجا...

نزدیک می‌شوم و می‌بینم سجاده پهن است و روی آن نیز مهر، تسبیح، قرآن و مفاتیح گذاشته‌اند. در کنار دیوار هم چند پشتی و چفیه وغیره. قبل از اینکه بپرسم آقا مسلم و مادرش که به استقبالم آمده بودند با گلویی پر از بغض گفتند: اینجا جایگاه ثابت شهید حاج محسن بود. همیشه اینجا می‌نشست و برایمان حرف می‌زد.

همسر شهید می‌گوید: این روزها که حاج محسن همچون کبوتری خونین بال آسمانی شده، آقا مسلم و آقا محمدحسین در جای پدر به دعا، قرآن و راز و نیاز پرداخته و در زندگی همراه ما هستند.

آری... شهید عزیز حاج محسن الهی نخستین شهید مدافع شهرستان استهبان است. او که نامش در دلها همیشه زنده است و لبخندهای روی لبش نیز فراموش نمی‌شود. دلاورمردی که جام هستی‌اش لبریز از حماسه و ایثار بود و دلی پاک و مهربان داشت.

دریایی از محبت بود و نام زیبای "محسن" زیبنده وجودش، درخردادماه 1351 با قدم مبارکش رنگی زیبا به زندگی بخشید و در خانه پدربزرگش چشم به جهان گشود. او تا دو سالگی نزد خانواده خود زندگی کرد و بعد که عمویش صاحب فرزند نمی‌شد محسن را به عمویش سپردند تا نزد آنان زندگی کند.

در سال 60 عموی گرامی او شهید شد اما باز او خانه عمویش را رها نکرد و در آن خانه ماند و با خاطرات زندگی کرد و به تحصیلش ادامه داد. بعد از گرفتن دیپلم در سال 70 ازدواج کرد.

همیشه آرزوی شهادت داشت، بعد از نماز شب، نماز صبح و خواندن دعای عهد و زیارت عاشورا که خیلی هم تاکید روی آنها داشت، با چشمانی پر از اشک دست به سینه می‌گذاشت و شهادتش را از خداوند منان خواستار بود.

تاکید حاج محسن به نماز اول وقت و حجاب بود

بیش از حد به نماز اول وقت و حجاب تاکید می‌کرد و خانه دوم و یا بهتر بگویم سنگرش مسجد بود که با صدای گرم نفسش که اذان می‌گفت مسجد محله‌ را رنگ و بویی دیگر داشت.

از همان دوران کودکی خوش خلق و خوی و با معرفت بود.گفتار و کردارش در روستای ماهفرخان دهستان خیر بین همسایگان خوب و صمیمی بود به طوری که هیچ وقت کسی از او گلایه و شکایتی نداشت.

متواضع بود و در سلام کردن پیش‌دستی می‌کرد و در کمک کردن به فقرا پیش‌قدم بود. انسانی وارسته و فداکار بود. او برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه سفر کرد و گفت: ما مدیون هستیم و باید از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنیم.

همرزم ایشان می‌گفت: وقتی برای زیارت به حرم رفتیم او بعد از زیارت با تمام وجودش از حضرت زینب(س) خواست که مرگ او را شهادت قرار دهد. تا اینکه صبح جمعه 13 فروردین 95 ابتدا غسل جمعه و سپس غسل شهادت را انجام می‌دهد و در عصر جمعه پس از جانفشانی‌ها و دلاوری‌های بسیار به وصال یار نائل آمد و به آرزویش که شهادت بود، رسید.

جالب اینجاست که نوع شهادت این عزیز به طور دقیق شبیه عموی شهیدش است و هر دو در 44 سالگی به شهادت می‌رسند.

خبرنگار تسنیم در ادامه گزارش‌های خود از خانواده معظم شهدای مدافع حرم این بار به روستای ماهفرخان در دهستان خیر و 175 کیلومتری شیراز عزیمت کرده تا با خانواده این شهید عزیز به گفت‌وگو بشیند.

زینب جوان در مورد همسرش شهیدش شهید الهی این‌گونه سخن می‌گوید: در طول زندگی مشترکمان یک روز نشد خنده از لب‌های همسر دلسوزم کنار برود، همیشه در بدترین شرایط زندگی و در هر زمان لبش پر از خنده و چهر‌ه‌اش نورانی بود. جز در یک صورت غم و غصه را در چهره‌اش می‌دیدم و آن این بود که هرگاه پای سخنرانی رهبر عزیزمان می‌نشست و نگرانی را در چشم‌های ایشان می‌دید نگران می‌شد به حدی که اشک از گوشه چشمانش سرازیز می‌شد.

اذان حاج محسن در آخرین نمازجماعت با همکارانش ماندگار شد

جانش رهبر و ولایت بود. در صورتی که لبخند روی لب‌های آقا دیده می‌شد می‌خندید و می‌گفت: جانم به فدایت. هیچ‌گاه از نماز و قرآن به وقت خود نمی‌گذشت و آن را به تاخیر نمی‌انداخت و همیشه در مسجد محل اذان می‌گفت و قرآن می‌خواند.

صدایش بسیار دلنشین و دلگرم بود و هر چند وقت یکبار صدای خود را در اذان گفتن تغییر می‌داد و می‌گفت: عزیزم این سبک که اذان می‌گویم چگونه است. قبل از رفتن به سوریه نیز در آخرین نماز جماعتی که با همکارانش برپا شد، اذان می‌گوید و به همکاران خود سفارش می‌کند که فیلم مرا گرفته و صدایم را ضبط کنید که این آخرین اذان و قرآنی است که برایتان می‌خوانم.

همان روز نیز یک قاب عکس از خودش به خانه آورد و گفت: عزیزان این عکس را برایتان گرفته‌ام و این را یادبود از من نگه دارید و باز هم تاکید کردند که این آخرین عکسم است و هر وقت از سوریه آمدم، این عکس را بزرگ کنید و روی بنر بزنید و بگذارید درب منزل و هیچ کس مشکی نپوشد و ناراحت نباشد.

شهید الهی سه فرزند دارد؛ فرزندی بنام مسلم دارد که 24 ساله است، دیگری فاطمه  18 ساله و دیگری نیز محمدحسین 12 ساله.

حاج محسن یک فرشته به تمام معنا بود. همواره به دنبال کمک به مردم و فقرا بود و با الگوگیری از امام علی(ع) شبانه برای فقرا کمک می‌کرد.

همیشه در برنامه‌ها و مراسم‌ها بود و کسی می‌خواست ازدواج کند و همیشه برخورد خوب می‌کرد و طوری برخورد می‌کرد که دست آنان را بگیرد و راهنمای آنان بود و دست همه را می‌گرفت.

حاج محسن همیشه در هر زمینه‌ای با خوشرویی و اخلاق مردم را راهنمایی می‌کرد و مشکل گشای آنان بود و آنچنان پیگیر می‌شد تا مشکلات مردم را برطرف کند.

در خمس و زکات نمونه بود و تاکید زیادی برای پرداخت آن داشت و در این مورد تاکید زیاد داشت. اگر نان شب نبود ابتدا پول خمس را می‌داد و سال خمسی می‌‌داد. اگر نیم ساعت هم بیرون می‌رفت با هم دست می‌دادیم. بسیار برخورد مهربان در زندگی داشت.

حرفی که حاج محسن قبل از شهادتش در کنار قبور مطهر شهدا زد

یک خاطره که حاج آقای محل از حاج محسن دارد این است که دو هفته قبل از اینکه به سوریه برود برای گلباران قبور مطهر شهدا به گلزار شهدای روستای ماهفرخان رفته بودند، حاج محسن در همان‌جایی که در حال حاضر خاکسپاری شده ایستاده و به حاج آقا می‌گوید: خوش به سعادت شهدا، این دنیا که ارزشی ندارد اگر بیاییم و کنار شهدا بخوابیم برده‌ایم و گرنه همه ما باختیم.

شهید حاج محسن در بخشی از وصیت‌نامه خود نیز می‌گوید: از پدر، مادر، همسر و فرزندانم می‌خواهم که اول بنده حقیر را حلال کنید و اگر خداوند توفیق شهادت داد ناراحت و نگران نباشند و همیشه تابع ولایت و رهبری مقام عظمای ولایت باشند.

او گفته است: از دختران و خواهرانم می‌خواهم که همیشه و در همه جا حجاب را رعایت کنند و از حضرت زهرا(س) الگو بگیرند و از پسر بزرگم می‌خواهم مواظب برادر، مادر و خواهرش باشد و همیشه در مسجد حضور پیدا کنند که عاقبت بخیر می‌شوند.

با ناراحتی رهبری ناراحت بود و با لبخند رهبری خندان

مسلم الهی فرزند بزرگ شهید حاج محسن الهی که جوانی 24 ساله  بوده و چندماهی قبل از عزیمت پدر به سوریه جشن ازدواج خود را برگزار کرده است در مورد پدر شهیدش این‌گونه می‌گوید: پدرم علاقه زیادی به رهبری داشتند. با اخم ایشان ناراحت می‌شد و با لبخند رهبری لبخند می‌زد؛ اگر چندین بار سخنان رهبری پخش‌می‌شد باز هم گوش می‌داد.

اخبار داخلی و خارجی را دنبال می‌کرد و هرجا می دید ظلمی برای شیعه اتفاق می‌افتد نگران بود و همواره به دنبال این بود تا به نحوی به کمک بپردازد. پدر شهیدم برای رفتن به سوریه بسیار تلاش کرد و هر زمان اعزام به عقب می‌افتاد، در فکر فرو می‌رفت که چرا تاخیر در رفتنش به وجود می‌آید.

شبی که شهید الهی موضوع رفتنش را با خانواده در میان گذاشت

مسلم الهی در ادامه صحبت‌های خود به ماجرای نام‌نویسی پدر برای رفتن به سوریه گفت و ماجرا را اینگونه تعریف کرد: روزی که فهمیدم برای اعزام به سوریه ثبت‌نام کرده است به من  گفت "به خانه فعلا نگو"؛ خودش قصد داشت ماجرا را بگوید.

وقتی از شیراز برگشتیم به خانه، در این فکر بود چگونه به خانواده بگوید تا اینکه ساعت 10 شب اهل خانواده را صدا زد و دور هم نشستیم، گفت: حدس بزنید چه می‌خواهم بگویم. با کارش داشت زمینه‌سازی می‌کرد، مادرم گفت زیارت کربلا است، پدر گفت نه، زیارت سوریه است و می‌خواهم برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) بروم.

همسرم گفت: اگر همسرتان اجازه ندهد نمی‌توانید بروید؛ شهید در پاسخ گفت خانمم درکش بالاست و به احترام اسمش هم شده مخالفت نمی‌کند و رضایت را گرفت.

برای نخستین بار در تاریخ 23 بهمن 94 به سوریه برای دفاع از حریم حضرت زینب(ع) اعزام شد و پس از گذشت چندماه در روز 13 فروردین 95  بود که در نبرد بین حق و باطل در سوریه به فیض شهادت نائل شد.

ساعت 10 صبح آن روز گفته بود حمام را روشن کنید که می‌خواهم حمام بروم، پس از آن غسل روز جمعه و غسل شهادت را انجام می‌دهد و عصر همان روز در مبارزه حق علیه باطل به شهادت نائل می‌شود.

درخواستی که شهید الهی برای همسرش از حضرت زینب(س) خواست

 زینب جوان همسر شهید الهی می‌گوید: شب میلاد حضرت زینب(س) بود که شهید الهی از زادگاهش به سوریه رفت. تا پای اتوبوس او را همراهی کرده و پشت شیشه اتوبوس هم خداحافظی آخر را با من و فرزندانش انجام داد.

حاج محسن همواره بهیاد خانواده بود و از حضرت زینب(س) خواسته بود که صبر به زینب دهد. یکی از همرزمانش گفته بود، نمی‌دانیم زینب چه کسی است که شهید الهی از حضرت زینب(س) هموراه برای زینب، صبر طلب می‌کردد تا اینکه متوجه شده بودند نام همسر شهید الهی زینب است.

شهید الهی 13 روز قبل از شهادتش همچنین زمانی که شهید ماندنی از دوستان او به شهادت می‌رسند، به گفته همرزمانش دست به خون گرم شهید زده و دستش را بالا می‌برد و از درگاه خدا طلب شهادت می‌کند تا اینکه در آخر هم به آرزویش رسید.

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار