به گزارش خبرگزاری بسیج، در آستانه میلاد با سعادت حضرت زینب کبری(س) بر ان شدیم تا حضور مدیر مسئول و دیگر اعضای هیات تحریریه پایگاه خبری خانه خشتی به دیدار یکی از خانواده های مدافع حرم ایشان در رفسنجان برویم.
خانواده معظم اولین شهید مداح مدافع حرم حامد بافنده انتخاب ما شد. وقت مصاحبه را با خانم یعقوبی همسر شهید هماهنگ کردیم خواستم زمانی باشد که هم ایشان و فاطمه خانم دختر هفت ساله شهید حضور داشته باشند.
عصر روز شنبه ۳۰ دیماه در مقابله منزل شهید حاضر شدیم بر روی آیفون نوشته شده بود منزل بافنده مطمئن شدیم که آدرس را درست آمدیم بعد از صدای زنگ صدای فاطمه خانم را شنیدیم که ما را تعارف به داخل شدن کرد.
خانه ای کوچک اما گرم و دلنشین و عکس قاب گرفته شهید بافنده در چهار گوشه حال که نشان از دلتنگی و البته حسرت دیدار دوباره پدر داشت.
با همسر شهید به گفتگو نشستیم ، خانم یعقوبی اهل رفسنجان است و شهید بافنده اصالتا مشهدی ، از وی خواستیم از ماجرای آشنایی ازدواجشان برایم بگویند.
همسر شهید مکثی کرد خاطرات تلخ و شیرین ذهنش را به عقب برگرداند و شروع به تعریف کرد: سال ۸۳پدرم مبتلا به سرطان تیروئید شدند تصمیم گرفتیم برای درمان به شهر مشهد سفر کنیم مدت تقریبا چهار ماه انجا بودیم در مسیر رفت و امد ما حامد من را دیده بود و پسندیده بود و موضوع را با خانواده در میان گذاشته بود؛ یک روز نشسته بودیم که حامد با همراهی مادرش به منزل ما در مشهد امدند و من را خواستگاری کردند.پدرم به خاطر بعد مسافت با این ازدواج به شدت مخالف بودند، بعد از دوره درمان پدر به رفسنجان برگشتیم و بعد از ان نیز حامد به رفسنجان نزد برادرم امدند و باز هم موضوع ازدواجشان را مطرح کردند.
در اینجا خانم یعقوبی سخن از حاج آقای شریف به میان آورد برای استخاره این ازدواج نزد او می روند حاج آقای شریف گفته بود بسیار خوب است ستاره ها به هم میگیرد و پایان ان وصال است و عنوان کرد عقد این دو در بین الحرمین بسته شده است، حاج آقای شریف در اولین دیدار با حامد بافنده عنوان کرده بود که این جوان با سر بند یا رقیه شهید می شود .
همسر شهید می گوید اصلا این موضوع را جدی نگرفتم آن زمان اصلا هیچ خبری از جنگ نبود.
۱۹ دیماه ۱۳۸۶ صیغه عقدشان جاری می شود دقیقا یک روز قبل از محرم بود به گفته همسر حامد در روز عقد صدایش کاملا گرفته بود مداح بود و برای امام حسین مداحی میکرد به همین خاطر روز عقد صدایش کاملا گرفته بود. حامد در مراسم عقدمان اجازه نداد هیچ اهنگی پخش شود.
۲۶ اردیبهشت سال ۸۹ روزی است که خداوند شیرینی این زوج را دو چندان می کند و به انان فاطمه را عطا می کند.
در ادامه صحبت بحث را بردیم که به زمان رفتن شهید بافنده به سوریه اینکه اصلا چه شد که حامد بافنده مدافع حرم خانم حضرت زینب(س) شد.
همسر شهید شروع به صحبت در این باره می کند: شهید بافنده همیشه می گفت زن و فرزندم فدای یک تار موی حضرت زینب(س) خون می دهیم خشت نمی دهیم این سخن همیشگی حامد بود.
هر کسی که به حامد می گفت چرا می روی می گفت نمی دانید چه جنایتهایی می کنند باید بروید و ببینید آنجا زن جوان را از کمر بریدند اگر مسلمان هم نباشی انسان که باشی نمی توانی طاقت بیاری اگر ما نرویم باید میدان شهدای رفسنجان با داعش بجنگیم.
اولین بار سال ۹۳ بود که به واسطه آشنایی با یک رزمنده مدافع حرم قصد سوریه کرد.
هیچ مداحی قبل از حامد برای افغانها و اردوگاه رفسنجان نمی خواند حامد میرفت و برایشان می خواند ازهمین جا کم کم با تیپ فاطمیون آشنا شد، حتی با چند تن از رزمندگان مدافع حرم رفسنجان از جمله احمد عابدینی نیز تصمیم داشت به سوریه برود بعد که دید با فاطمیون سریع تر به سوریه می رسد تصمیم گرفت با انها همراه شود.
حامد در میدان تره بار رفسنجان غرفه داشت و انجا مشغول بکار بود تا ساعت ۳ انجا بود و بعد از آن میرفت اردوگاه و زبان افغانی را یاد میگرفت نزدیک دو ماه زبان افغانی را اموزش می دید انقدر خوشکل افغانی صحبت میکرد که می گفتی چند سال است که افغانستان زندگی می کند.
شجره نامه انها را یاد گرفته بود.
خدایی باور نمیکردم که تصمیم حامد برای سوریه جدی باشد همیشه به شوخی میگرفتم.
هم رزمان تعریف می کنند که حامد در راه رفتن به سوریه خیلی سختی کشید ما نمی دانیم که چه سختی هایی بود اما تعریف ها اینطور بود .
با اسم مستعار علیرضا امینی رهسپار سوریه می شود در اولین دوره شناسایی می شود و برمیگردد برای دوره بعد پیش آقای عرب پور رفت ایشان برایم تعریف کرد که حامد به من گفت نمیگذارید من برود گفتم نه گفت من می روم و از انجا به شما زنگ می زنم.
به مشهد رفت و از طریق انجا به سوریه رفت با همین نام علیرضا امینی منتها مشخص بود که ایرانی است.
واقعا دوستش داشتند می گفتند حامد یک اهنگرانی بود که واقعا بچه هارا جذب میکرد و خیلی از بچه ها به عشق او می رفتند؛ مسئول سپاه قدس رفسنجان همیشه عنوان می کنند که حامد آهنگران ما در جبهه های سوریه بود.
بچه های فاطمیون حامد را از خود می دانستند و حامد نیز خودش را جدا از انها نمی دانست و همیشه این را می گفت: که بچه های فاطمیون خیلی مظلومند خیلی مظلوم واقع شدند.
از خانم یعقوبی خواستیم از آخرین دیدار و صحبتشان با شهید برایمان بگویند.
همسر شهید بافنده می گوید: من راضی نبودم هنوز هم راضی نیستم سرقبر حامد که میروم نمی گویم حامد سلام می گویم حامد بی وفا سلام یعنی هنوز هم با او قهرم می گویم چرا ما را تنها گذاشت دوست داشتم بیشتر هوای ما را داشت.
اصلا فکر نمیکردم که حامد شهید شود اما دفعه اخر رفتنش با همه دفعات فرق میکرد حرکات و سکناتش خودم میبردمش ترمینال اما قهرانه ، ۱۷ روز از زمان رفتنش گذشت آخرین صحبت من با شهید شب قبل از شهادتش بود ساعت ۱۲ نیمه شب به من زنگ زد من خواب بودم به من گفت بیدار شو دلم برای صدایت تنگ شده یکم حرف بزن. با مکالمه کوتاهی حامد قطع کرد و روز بعد ساعت ۱۰ آن اتفاق افتاد.
اینجای صحبت همسر شهید هاله ی اشک را در چشمانش دیدم لحن گفتنش طوری بود که انگار حسرت صحبت بیشتر با حامد بر لش مانده است.
از خانم یعقوبی خواستیم یک خاطره به یاد ماندنی از حامد بافنده برایمان بگوید.
همسر شهید مدافع حرم حامد بافنده گفت: زندگی با بافنده همیشه برای من خاطره بود قبل از اینکه زن و شوهر باشیم خیلی با هم دوست بودیم خیلی با هم جور و خودمونی بودیم اما در محل کار من که می امد من برایش خانم یعقوبی بودم و ایشان برای من آقای بافنده بود.
حامد هیچوقت دکتر نمی رفت همیشه من برایش دارو تجویز و تهیه میکردم دکتر و پرستارش من بودم، جالب است بدانید حامد بافنده از آمپول می ترسید.
وی ادامه داد: خاطره ای که در ذهنم باقی مانده شهید و زن شهید بازی بود من اصلا باورم نبود که حامد برود سوریه اصلا همیشه شوخی میکردم یک روز به حامد گفتم اصلا به من نمی آید زن شهید بشوم اصلا بلد نیستم حامد گفت اشکالی ندارد بیا یاد میگیرم خوابید و چادرسیاهی را بر تنش کشید و گفت حالا تمرین کن و هرچه می خواهی بگو، ان روز دو نفری خیلی خندیدیم.
شبی که پیکر حامد را آوردند صحنه این خاطره به ذهنم می رسید.
بخش پایانی صحبتمان را به زندگی خانم یعقوبی و دختر هفت ساله اش بدون حامد بافنده پرداختیم.
همسر شهید مدافع حرم حامد بافنده در اولین کلام در این زمینه از سردار حاج قاسم سلیمانی یاد کرد و گفت: ما از طریق حاج قاسم خیلی حمایت می شویم و مراقبتمان می کند. اصلا توقع نداشتم با این مشغله کاری همیشه تماس میگیرند و حال فاطمه را می پرسند اینها مایه دلگرمی برای ماست و ما را آروم می کند.
اوج صحبت همسر شهید مدافع حرم گلایه ی سنگین وی از مسئولان رفسنجان بود که گفت: مسئولین رفسنجان اصلا رسیدگی نکردند همه آمدند با دخترم سلفی گرفتند و رفتند.
هیچکس به ما نگفت شما چه کار کردید و چه کار می کنید اما مردم خیلی محبت داشتند هنوز هم محبت دارند هنوز هوای بچه من را خیلی دارند و به ما آرامش می دهند اینها ما را دلگرم می کند اما مسئولین اصلا از طرف هیچ ارگانی حمایت نشدیم اصلا .
مثل امام جمعه ، فرماندار، بخشدار و سایرین حمایت نکردند اینها برایم خیلی سخت تا شد .
خیلی سخت است که در جامعه ای باشی که هیچکس شکل تو نیست بعد مسئولین هم با تو نباشند زمان جنگ تحمیلی در هر کوچه ای یکی شکل تو بود الان هیچکس شکل من نیست
همه مانتوهای تنگ و روسری ها بالا همه بی حجاب و می گویند می بایست شوهرش نرود .
خانم یعقوبی از شبکه های اجتماعی هم گلایه داشت و گفت: که در انها مطرح شده که حامد برای پول رفت و می بایست نرود.
کدام پول کجا چه کسی دست ما را گرفت کی گفت تو با یک دختر یتیم چیکار کردی و چطور داری زندگی می کنی چطور زندگیت را گذراندی؟ ۹ ماه شوهر من شهید شده است الان تنها یک ماه است که حقوقش وصل شده و در این مدت هیچکس نگفت شما از کجا اوردین و خوردین چه جور این زندگی تا شد چه طور این خرج سنگین داده شد اصلا هیچکس نگفت در این بلبشو در این گرانی تو چکار کردین اینها همه اش سخت است و درد.
دوست داشتم در این شرایط چهار نفر من را حمایت کنند دلت خوش باشد که یک مسئول دوبار تماس گرفته و احوال فرزندت را پرسیده حال که من ایرانیم اما فاطمیون واقعا مظلوم تر از ما هستند خیلی ناراحت می شود فقط شکل من اونها هستند زن های جوان با بچه های قد و نیم قد.
وقتی می بینم فردی را که اصلا نمی شناسم یک هدیه در مدرسه به فاطمه اعطا می کند خیلی زیباست وقتی می بینم مردم عادی با یک دسته گل بر مزار شوهرم حاضر می شوند خیلی آرامش میگیرم .
صحبتهای خانم یعقوبی به پایان رسید دوست داشتیم به فاطمه نیز گفت و گویی جداگانه داشته باشیم اما زمان مجال نداد و صحبتمان به اندازه کافی طول کشیده بود.
*خانه خشتی