کوچههای پر پیچ و خم سنندج را که طی میکنیم و به سمت باغهای شهرک گلستان و به دیدار بانویی میرویم که هم مدرسهای ترامپ (رئیس جمهور آمریکا) بوده و بعد از ازدواج با یک مرد کُردستانی به ایران عزیمت میکنند و ساکن سنندج میشوند.

در گفتگوی ویژه با خبرنگار خبرگزاری بسیج از کردستان، کوچههای پر پیچ و خم سنندج را که طی میکنیم و به سمت باغهای شهرک گلستان و به دیدار بانویی میرویم که هم مدرسهای ترامپ (رئیس جمهور آمریکا) بوده و بعد از ازدواج با یک مرد کُردستانی به ایران عزیمت میکنند و ساکن سنندج میشوند.
در جلوی ورودی درب باغی دلنشین، زنی با نام کانی کریمی که معنای نامش از چشمه گرفته شده است به استقبالمان میآید، زنی پاک که همانند فرشتهای قلبش مهربان است و هم یار و همدم تنهاییهای " پگی " شده است، هر چند سختیها و خستگی هایش را با جان دل و از ته دل قبول کرده است، اما میگوید " پگی " را همانند خواهرم دوست دارم.
قدم که به سمت اتاق وی بر میداریم صدای خش خش برگهای پاییزی در هم کلام بودن کانی بیشتر نمایانتر میشود اتاق را طی میکنیم و دو سه پلهای که در همهمهی روزگار انگار رنگ پریدهتر شده است را به سمت اتاق میرویم، زنی با دست و صورتهای چروکیده و مویی سفید که تا ما را میبیند روسریش را جلوتر میآورد و انگار حجاب و لباس کوردی را از ته جان و دلش قبول کرده است، بر روی تخت خوابیده و رادیو را در کنارش خاموش میکند، به سمتش که میرویم، اما میخواهد که خودمان را معرفی کنیم با رویی گشاده از دیدن و هم صحبتیمان خوشحال میشود و داستان زندگیش را اینطور برایمان شرح میدهد.
اسم واقعی من " لوییز کیل " و در حال حاضر ۷۷ سال سن دارم و ساکن یکی از شهرهای جنوبی آمریکا به نام آکتسا بودم که در آنجا با همسرم که اهل سنندج بوده و در آمریکا رشتهی مهندسی ساختمان را میخواندیم آشنا و این آشنایی ما به ازدواج ختم میشود و من به اختیار دین مسلمان را بر میگزینم چرا که با خواندن یک سری تحقیقات و خواندن قرآن به دین اسلام گرویدم.
به گفتهی این بانوی آمریکایی الاصل، که در حال حاضر ساکن شهر سنندج است، وی هم مدرسهای ترامپ بوده و با هم در یک مدرسه درس خوانده اند، هر چند لرزش دستش توان حرکت نداشت و حافظه اش خاطرهای از آن دوران نداشت، اما فقط به این کفایت میکند که به دلیل اینکه همسرش از فرهنگ و سیاستهای آمریکا تنفر داشت سبب شد که برای همیشه آمریکا را ترک کنند و در سال ۱۳۴۰ به سنندج برگردند.
وی با بیان اینکه همسرم من را از یک خانوادهی ۱۱ فرزندی انتخاب کرد همان موقع اسم من را " پگی" یعنی " انتخاب " برگزید و همهی اقوام نیز بنا به این اسم همیشه من را " پگی " صدا میزنند.
او در مورد آشناییش با دونالد ترامپ رئیس جمهور آمریکا میگوید: در شهری که زندگی میکردیم من و ترامپ در یک مدرسه درس میخوانیدم. بعداً ترامپ به نیویورک رفت و میگفتند در آنجا مشغول واکس زدن و روزنامه فروشی در این شهر است. ترامپ در جوانی اهل کاباره بود و در کاباره به آواز خوانی و رقص مشغول بود. بعدها شنیدم که گفتند او رئیس جمهور آمریکا شده و از شنیدن این خبر بسیار متعجب شدم!
با کانی هم کلام میشویم، جاری " پگی" بانوی آمریکایی الاصل که وی را همانند خواهرش میداند وتر و خشکش میکند، هر چند زیاد دوست ندارد نامی از وی برده شود، اما با دلنشینی از "وی" برایمان میگوید که من کاری انجام نداده ام فقط ممکن است انسانها روزی به این چنین گرفتار شوند، پس باید تا در این دنیا هستیم و انسانیت در وجودمان هست نسبت به هم مهربان باشیم.
وی با گلایه از اینکه متاسفانه بعضی رسانهها در کانال هایشان اعلام کرده اند که " پگی " در فقر و نداری زندگی میکند در حالی که این چنین مطلبی اصلا صحت ندارد و ما تا جایی که بتوانیم از جان و دل برایش مایه میگذاریم و اجازه نخواهیم داد که وی در وضعیتی بد زندگی کند.
پگی دربارهی حجابش سخن میکند و میگوید؛ که من با میل و ارادهی خودم مسلمان بودن را برگزیدم و حس میکنم که با وجود حجاب بدنم مال خودم است و کسی حق ندارد با نگاهی دیگر به من بنگرد لذا حجاب را در ظاهر و باطن قبول کردم.
این بانوی آمریکایی الاصل، در حال حاضر صاحب دو فرزند دختر و پسر است و نوه دار شده است و با اینکه زمین گیر است، اما از زندگیش راضی است و خدا را بابت مسلمان بودنش شکر میکند و میگوید، همسرم من را عاشقانه دوست داشت و بارها از من خواست که اگر هوای زادگاهم را کرده ام به آمریکا برگردم، اما من دوست نداشتم که فرزندانم با فرهنگ آمریکایی بزرگ شوند لذا نه مت تمایلی به رفتن داشتم و نه فرزندانم.
همچنین، کانی چه زیبا آلبوم خاطراتش را با پگی ورق میزنند و تجدید خاطره میکنند از سرنوشت، از زندگی، از گذشتهها؛ و با چه دلنشینی غذایش را میآورد و با هم به رادیو گوش میسپارند و رنگ و رخساره اش را از کُنج خانه به تماشا مینشینند.
امروز، با دیدن این صحنهها زندگی برایم رنگ تازگی گرفت، تازگیهایی از جنس مردانگی که هنوز هم هستند افرادی که مراقب همدیگر هستند و ایرانی و غیر ایرانی نمیشناسد.
ارسال نظرات
غیرقابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۰
پر بیننده ها
آخرین اخبار