به گزارش خبرگزاری بسیج، متن زیر مقاله ای از سیدجواد میری است که در نشست روز گذشته پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با عنوان «ناسیونالیسم ایرانی: نگاهی به روایت های کلاسیک متقدم و متاخر» قرائت شده است.
محمود افشار در سال ۱۲۷۲ در شهر یزد به دنیا آمد و در سال ۱۳۶۲ در تهران دارفانی را وداع گفت. اغلب او را به عنوان یک دولتمرد، نویسنده، شاعر و روزنامه نگار میشناسند ولی او را باید موسس مکتب ناسیونالیسم باستانگرا به حساب آورد. او نه تنها یک موسس بود بل فردی بسیار قوی در حوزه نهادسازی سازمان علم در ایران معاصر بود. تحصیلات آکادمیک محمود افشار در حوزه علوم سیاسی و حقوق بود ولی او را نباید در این دو دیسیپلین محدود کرد بل او به معنای وسیع کلمه فردی فرهیخته و ادیب نیز بود. آثار و نوشته های بسیاری از محمود افشار به جای مانده است که توسط انتشارات موقوفات افشار به صورت مجموعه آثار به چاپ رسیده است. البته مجله آینده که بنیانگذارش خود او بود، آیینه تمام نمای اندیشه و تفکر او در باب ایران و آینده ایران است که هر محققی که در جستجوی درک چارچوب فکری افشار است را سیراب می کند. در این مطالعه من تلاش کرده ام به مجله آینده و گفتار ادبی ۱ & ۲ که در سال ۱۳۵۳ به چاپ رسیده اند رجوع کنم و مباحثی که مربوط به مسئله وحدت ملی و زبان و زبان فارسی و مسئله زبان در آذربایجان است را مورد نقد و واکاوی قرار دهم. البته این بدین معنا نیست که ابعاد دیگر اندیشه محمود افشار مهم نیستند ولی در این مقاله ثقل مطالعات من بر روی مسئله زبان و وحدت ملی و جایگاه زبان ترکی و عربی و تکثر زبانی است.
مفروضات ذهنی محمود افشار و مسئله زبان
در آذربایجان و وحدت ملی ایران (مجله آینده: سال ششم؛ شماره ۶-۷؛ مهر-آبان ۱۳۵۹) محمود افشار بحث بسیار مهمی در باب زبان ترکی مطرح می کند که اگر به دقت مورد بازخوانی قرار گیرد ما را در فهم مفروضات ذهنی افشار یاری خواهد رساند. او در این مقاله داستانی را از دکتر رضازاده شفق نقل می کند که او
» ...در استانبول ترکی آموخته بود و می توانست آن زبان را خوب بنویسد. با وجود این، فارسی دری را که زبان ملی و عمومی و ادبی کشور او بود بر زبان ترکی که زبان محلی استان خودش بود ترجیح می داد» (۱۳۵۹. ۴۸۱).
این روایت دال مرکزی مهمی دارد که نیاز به بازخوانی انتقادی دارد. زیرا در این داستان، افشار یک دوگانه کاذب میسازد که در یک سوی آن زبان محلی قرار دارد و در دیگر سوی آن زبان ملی برساخت شده است و افشار زبان ترکی را زبان محلی میخواند و زبان فارسی دری را زبان ملی و در ادامه هیچ تمایز مفهومی بین مفاهیم ملی و عمومی و ادبی قائل نمی گردد. به سخن دیگر، در این روایت مفهوم ملی به درستی مفهومینه نشده است و تنها بر یک عامل ابتناء پذیرفته است. به نظر من، ملیت مولفه های متنوعی دارد و ملیت ایرانی نیز از این قاعده مستثنی نیست. برای مفهومپردازی ملیت ما باید ابعاد متنوعی چون تاریخ مشترک و پیوستگی فرهنگی و جغرافیای مشترک را در کنار زبان قرار دهیم والا تقلیل ملیت به زبان نه تنها ملیت را تقویت نمی کند بل آنرا در معرض خطرات سترگ قرار می دهد.
به عبارت دیگر، ملیت ایرانی مبتنی بر زبان فارسی نمی تواند تحدید گردد و از این روی است که زبان فارسی به عنوان زبان رسمی در میثاق جمعی ایرانیان پذیرفته شده است و دیگر زبان ها هم رسمیت ادبی و عمومی دارند و هم برسازنده زندگی روزمره به معنای برگری-لاکمانی آن هستند. به تعبیر صریحتر، من تقسیمبندی سیاسی امر زبانی را به محلی و ملی نمی پذیرم و به جای آن امر زبانی را به صورت دیگری مقوله بندی می کنم که برآمده از بینش شناختی (Cognitive) و بینش زبانی (Linguistical) و مبتنی بر تجربه اتنوگرافیک زندگی روزمره است که در آن زبان ترکی برخلاف گفته افشار زبان محلی استان خودش (۱۳۵۹. ۴۸۱) تجربه نمی گردد بل در تمامی ایران زبان ترکی محل بازنمایی دارد و محدود در حدود استان آذربایجان نیست.
به سخن دیگر، ما چهار صورت از زبان را می توانیم مقوله بندی کنیم؛ زبان مادری، زبان ملی، زبان رسمی و زبان مشترک. زبان فارسی زبان رسمی ایران است ولی در کنار رسمیت یافتن دیوانسالارانه زبان ملی برخی از ایرانیان و زبان مادری بعضی از ایرانیان و زبان مشترک در ایران (و بسیاری از نقاط قاره فرهنگی ایران بوده یا هست) ولی زبان های دیگری نیز در ایران هستند مانند کردی و عربی و ارمنی و گرجی و ترکی و بسیاری دیگر که نه تنها زبان مادری برخی از ایرانیان میباشد بل زبان ملی ایرانیان نیز هست و در دورانی حتی زبان درباری و مشترک در قاره فرهنگی ایران و جهان اسلام بوده است و ما می توانیم به ترکی و عربی اشاره کنیم که نه تنها زبان دربار بوده است بل در مناطق عظیمی از ایران چه در گذشته و چه اکنون زبان مشترک کوچه و بازار بوده است (مثلا به خاطرات استاد دهخدا و ترکی یاد گرفتن او مراجعه کنید).
البته می توان این پرسش را مطرح کرد که ملی در نگاه من به چه معناست؟ مفهوم ملی در روایت من با روایت افشار متفاوت است و من آنرا زبانی تحدید نمی کنم بل معتقدم در دو ساحت تاریخی این مفهوم در ایران قابل طرح شدن است؛ یکی در ساحت پیشا-مشروطه و دیگری در ساحت پسا-مشروطه. مفهوم ملی در ساحت پیشا-مشروطه به معنای دین بکار میرفته است و بهیچ روی جنبه زبانی و آنهم زبان فارسی دری نداشته است.
زیرا زبان دینی ایرانیان بسیار متنوع بوده است و شامل زبانهای عربی و آرامی و ارمنی و عبری ... بوده است اما در پسا-مشروطه مفهوم ملی به معنای حدیث آن یعنی ملیت (ناسیونالیته) معطوف به این امر است که تمامی کسانیکه در ذیل واحد سیاسی ملت-دولت نوین ایران زندگی می کنند به عنوان شهروندان ایران محسوب میگردند و فرهنگ و دین و مذهب و زبان و ادبیات و هنر آنها جزیی از ملیت ایرانی به حساب میآید و در این نگاه زبان فارسی فقط ملی (یعنی جزء ملیت ایرانی) نیست بل تمامی زبانهای داخل ایران به عنوان زبانهای ملی ایران محسوب می گردند و در این تعریف است که وحدت و کثرت قابلیت تحقق پیدا می کنند. به سخن دیگر، محمود افشار چون تعریف تنگی از مفهوم ملی دارد تقابل محلی و ملی را میسازد و سپس مقوله ارجحیت را مطرح میکند.
او به نادرستی می گوید دکتر رضازاده شفق زبان فارسی دری را ... بر زبان ترکی که زبان محلی استان خودش بود ترجیح می داد (۱۳۵۹. ۴۸۱) کانه این ارجحیت تنها نشانه قابل اعتناء وطن پرستی است و اگر شهروندی ایرانی این تقابل کاذب بین مفهوم محلی و ملی را نپذیرفت و مقوله ارجحیت زبانی در تعریف افشار را رد کرد به صورت خودکار به ضد وطن پرستی تبدیل خواهد شد. به تعبیر دیگر، پرسش اینجاست که چرا وحدت ملی ایران در نسبت با آذربایجان در قالب دوگانه زبانی تحدید شده است؟ آیا این یک اتفاق است یا مبانی نظری در منظومه فکری محمود افشار دارد؟ البته برخی رویکردهای توریستی در بین جامعه شناسان ایرانی (به عنوان مثال، جلایی پور، ۱۳۹۷) افشار را در زمره ادباء و اندیشمندان حوزه فرهنگ قرار می دهند اما با نگاهی تحلیلی می توان دال های متعددی در آثار او یافت که ضدیت با برخی از وجوه ملیت ایرانی (مانند زبان ترکی و عربی) را در آن یافت. به عنوان مثال، تشبیه زبان ترکی به ماری دوسر که یک سرش در داخل ایران مانده است و باید آثار آن ریشه کن شود:
بس زیانها دیده ایرانی ز تورانی نژاد ازبک و عثمانی و تاتار و ترک و ترکمن
فتنه تورانیان ماند به یک مار دو سر یک سرش بیرون و یک سر کرده پنهان در بدن
باید آثاری که برجامانده از تورانیان گردد از این کشور و ملت بیک جا ریشه کن
(گفتارهای ادبی- افشار- ۱۳۵۳؛ ج۲ ص۱۱۵)
البته ممکن است برخی این خوانش من را نقد کنند که این تنها یک صناعت شعری است و افشار وحدت ملی ایران را در حذف زبان ترکی نمی دیده است ولی این نقد وارد نیست. زیرا محمود افشار مقوله ارجحیت را به عنوان یک معیار ملی پیشتر در آثار فکری خویش برساخت کرده است و وحدت ایران را در ذیل مفهوم نژاد خالص و زبان فارسی را نیز به عنوان زبان این نژاد خالص مفهومینه کرده بود. به سخن دیگر، خوانش محمود افشار از وحدت ملی ایران با توجه به تعریفی که او از زبان فارسی در قالب زبان دری -یعنی وحدت افغانستان و تاجیکستان و ایران- دارد به نظر من ضربات مهلکی به ایده وحدت ملی ایرانیان می زند.
زیرا به قول شهید مطهری ما امروز در ایران، ایرانیانی داریم که نه نژادشان آریایی است و نه زبانشان فارسی است پس با تعریف افشار از ایرانیت بسیاری از ایرانیان خارج از مفهوم ایرانیت افشار قرار می گیرند و بسا یک تاجیک و افغانی دری زبان هموطن تلقی گردد و این خود معضل دیگری برای افشار ایجاد می کند که او را به سوی ایده مهندسی زبان سوق میدهد که ارتباط عمیقی با محفل برلین و سیاستهای خلوص نژادی آلمان و ایدیولوژی نازیسم دارد که تاثیر عمیقی بر بسیاری از روشنفکران دوران پهلوی متقدم گذاشته و کمتر مورد مداقه قرار گرفته است.
مفهوم آذری در روایت محمود افشار
بحث از مفاهیم یکی از مهمترین گامها در حوزه اندیشه است. البته این نکته بدیهی همیشه توسط باحثین رعایت نمی گردد و اغلب ما با موقعیتهایی مواجه می شویم که در آن بدیهیات عقلی نادیده انگاشته می گردد و در چنین بستری باید تلاش نمود با رجوع به متون کلاسیک در حوزه مطالعاتی مورد نظر بحث ها را دوباره از نو، سامانی جدید داد. یکی از مفاهیم کلیدی که در گفتمان های معاصر در باب هویت ایرانی بدون تدقیق مفهومی مورد استفاده ابزاری قرار گرفته است، واژه آذری است که هیچ اجماع محصلی در باب آن وجود ندارد. البته این مفهوم در میدان زبانشناختی پس از بحثهای سید احمد کسروی (به عنوان یک فرضیه) معنای مشخص و دقیقی پیدا کرده است ولی در میدان سیاسی و پیکارهای ایدیولوژیک به انحاء گوناگون برای سرکوب مفهومی و مقابله گفتمانی در برابر قائلین به تنوع زبانی در نسبت با مفهوم ایرانیت قرار گرفته است. اما نکته جالب این بحث این است که محفل آذریون که خود را وامدار ایدیولوژیک سید احمد کسروی و محمود افشار و جواد شیخ الاسلامی می دانند به نوعی بحث های آنها در باب مفهوم آذری را تحریف کرده اند و در عوض ادعا می کنند که هر کس قائل به آذری نباشد پانترک است و ضد هویت ایرانی است. اما واقع امر چیست؟ در کتاب زبان فارسی در آذربایجان: از نوشته های دانشمندان و زبانشناسان، مقاله ای با عنوان یگانگی ایرانیان و زبان فارسی از محمود افشار وجود دارد که در آن افشار تلاش می کند از زبان سید احمد کسروی به مفهوم آذری بپردازد. او میگوید از روایت کسروی به خوبی میتوان فهمید که
«همانگونه که گذاشتن اسم آذربایجان به روی ایالت سابق ایران (اران) از طرف عثمانیها و تاتارها با سوء نیت بوده اطلاق <<آذری>> به لهجه ی ترکی نیز ناشی از سوء نیت است» (۱۳۶۸. ۲۸۲).
اگر در این گفتار دقیق شوید به آسانی متوجه خواهید گشت که افشار بین زبان ترکی که در آذربایجان و بقیه نقاط ایران تکلم می گردد و زبان آذری تمایز قائل می گردد و زبان آذری را معادل زبان فارسی و یکی از شاخه های زبان فارسی می خواند و با واژه ترکی آذری هم مخالف است. زیرا ترکی را حاصل حمله چنگیز و نتیجه ترکتازی ... در ایران (افشار، ۱۳۶۸. ۲۸۹) می داند و زبان مورد استعمال در آذربایجان را ترکی می داند و آن را به مثابه یک زبان غیر ملی (۱۳۶۸. ۲۸۶) می خواند که باید امحاء گردد.
به سخن دیگر، آذری خطاب کردن زبان ترکی توسط محفل آذریون برابر نص بنیانگذار ناسیونالیسم فارسی-محور یعنی محمود افشار نه تنها نادرست است بل ناشی از سوء نیت [نیز] است (۱۳۶۸. ۲۸۲). این بحث صرفا یک بحث تاریخی نیست بل امروز هم قابل طرح است زیرا بسیاری از جامعه شناسان سیاسی و متخصصین علوم سیاسی و حقوق هم به درستی از مفهوم آذری و نسبت آن با زبان ترکی در ایران و مفهوم ایرانیت استفاده نمی کنند و دچار نوعی آشوب مفهومی هستند.
زبان ترکی و آثار چنگیز در روایت محمود افشار
سید احمد کسروی در آذری یا زبان باستان آذربایجان به زیبایی این نظریه که زبان ترکی بازمانده زبان مغولی است را به شدت رد می کند و کسانیکه این دو زبان را از منظر زبانشناختی از هم تفکیک نمی کنند مورد مذمت قرار می دهد و حتی این ایده که زبان ترکی در ایران و منطقه آذربایجان از آثار چنگیز است را مورد نقد جدی قرار می دهد. اما جالب است که هم مهندس ناصح ناطق که به کسروی ارجاع می دهد و هم محمود افشار که این کتاب را در موقوفات افشار به چاپ می رساند، هر دو این نظریه مجعول را تکرار می کنند و به گونه ای کسروی را وارونه تحویل محافل علمی و کادر ایدیولوژیک خود می دهند.
در یگانگی ایرانیان و زبان فارسی محمود افشار بحثی با عنوان زبان، ادبیات و خط فارسی از نظر سیاسی دارد که به نظر من یکی از مهمترین بحث های معاصر در باب تفسیر جایگاه زبان و ادب فارسی در اندیشه معاصر ایرانی است که زبان و ادب فارسی را چگونه در ذیل هویت ایرانی مدرن تعریف کنیم. به سخن دیگر، آیا ادبیات و زبان فارسی ذیل مقوله فرهنگ باید مورد بررسی قرار گیرد با ذیل مقوله دولت و سیاست؟ اگر به بحث های سید جواد طباطبایی در دهه نود شمسی نظر بیفکنیم متوجه خواهیم شد که تا چه پایه رویکرد او به ادبیات و زبان فارسی ذیل گفتمان افشار قرار میگیرد و چرا در این گفتمان ادبیات فارسی که باید محلی برای تتبعات ادبی باشد و راهی برای تصعید وجودی، بلعکس مبدل به ابزاری برای پیکارهای سیاسی می گردد. محمود افشار خود متوجه است که زبان و ادبیات مقولات فرهنگی هستند و قرار دادن آنها ذیل مقوله سیاست امری نامانوس است و به همین خاطر می گوید
«شاید خوانندگان از دیدن این عنوان ... [زبان، ادبیات و خط فارسی از نظر سیاسی ...] کمی تعجب کنند و از خود بپرسند که مگر مجله ی آینده می خواهد به هر موضوعی یک کلمه ی سیاسی بچسباند!» (افشار، ۱۳۶۸. ۲۷۸).
او خود می داند که مقوله زبان و ادبیات از سنخ فرهنگ هستند ولی بدون اقامه دلیل می گوید
«بلی زبان و خط فارسی علاوه بر اینکه در بخش ادبی مجله قابل بحث است، در قسمت سیاسی آن هم جای مهمی دارد، زیرا با وحدت ملی و در نتیجه با تمامیت ارضی و عظمت ملت و مملکت ما بسته است» (۱۳۶۸. ۲۷۸).
اما افشار هیچ دلیلی اقامه نمی کند که بر چه مبنایی زبان و ادبیات مقولات سیاسی هستند و بر چه اساسی با وحدت ملی در ارتباط هستند و حتی نمی گوید که بر اساس کدامین ادله زبان و ادبیات فارسی با تمامیت ارضی و عظمت ملت و مملکت ایران نسبت دارد بل فقط بدون اقامه دلیل میگوید که اینگونه است. اما پرسشی که در این موضع می توان مطرح کرد این است که افشار بین مفهوم سیاست و سیاستگذاری نتوانسته است تمایز قائل گردد و این موجب شده است که موضوعی همچون زبان و ادبیات که مقولاتی فرهنگی هستند را به امر سیاسی و تمامیت ارضی کشور گره بزند در حالیکه زبان مقوله ای شناختی و مرتبط با ساحت فرهنگی و ذیل امر سیاستگذارانه قابل تعریف است و بهیچوجه نباید در نسبت با سیاست و پیکارهای سیاسی قرار گیرد. به سخن دیگر، ریشه نگاه تفرقه انگیز امروز در باب زبان در نوع نگاه افشار و مکتب فکری ی است که او بنیان نهاد و جلوه هایی از این رویکرد کماکان در ایران حاکم است. البته لازم به ذکر است که محمود افشار مقوله زبان فارسی و وحدت ملی را مفهومسازی نکرده است بل ایده های خود را مطرح و سپس به صورت ایدیولوژیک ایده های خویش را تبدیل به پیکار سیاسی نموده است. او خود اذعان دارد که با تفکر مفهومی میانه خوبی ندارد و در این باب می گوید
«رسم من نیست که مانند داستان سرایان مطلب را در پیچ و خم عبارات از خواننده بپوشانم و در پایان نگارش پرده از چهره ی سخن بردارم» (۱۳۶۸. ۲۷۸).
به دیگر سخن، تفکر مفهومی و رویکرد استدلالی را، افشار داستانسرایی میداند و با این شیوه بحث سر ناسازگاری دارد. این عدم توجه به تفکر مفهومی باعث شده است که وقتی در باب زبان ترکی در آذربایجان سخن میگوید به ظرافتهای مفهومی و تاریخی التفات نکند و مبنای بحث را بر روی مشهورات عامیانه بگذارد و مثلا به پیروی از حسن ارسنجانی بگوید
«مگر این غیرتمندان نبودند که ... برای از میان بردن آثار چنگیز یعنی زبان ترکی در آذربایجان فداکاری می کردند ...» (۱۳۶۸. ۲۸۰).
به نظر من، افشار مباحث را نمی تواند به صورت مفهومی صورتبندی کند و این موجب گردیده است که مقوله زبان ترکی به درستی به عنوان یکی از مولفه های بنیادین هویت ایرانی مورد امعان نظر قرار نگیرد. زبان ترکی با زبان مغولی تفاوتهای بنیادین دارد و اگر کسی دو واحد زبانشناسی خوانده باشد می داند که زبان مغولی (و یا شعب آن مانند لهجه بوریاتی مغولی که توسط بوریاتها در سیبری روسیه مورد استفاده قرار میگیرد) با زبان ترکی رایج در ایران متفاوت است و گنجینه عظیمی از شعر و ادبیات و مرثیه های شیعی به این زبان در ایران وجود دارد که به هیچ وجه تقابل مفاهیم ملی و محلی در روایت محمود افشار یکی از مشکلات عمده در نگاه محمود افشار فهم او از تنوع در چارچوب ایران است که به انحاء گوناگون بروز و ظهور می کند و از قضا به مفهوم وحدت ملی ضربات جدی وارد می کند.
من در اینجا به زبان ترکی به عنوان یک مصداق نگاه می کنم ولی می توان زبانهای رایج دیگر ملیتِ ایرانی اعم از ارمنی و گرجی و کردی و عربی و آرامی و ترکمنی و بلوچی را به عنوان مصادیق تنوع فرهنگی و زبانی در ایران ذکر کرد که اگر با رویکرد افشار مورد ارزیابی قرار گیرد ضد امنیت ملی محسوب خواهد گردید. اجازه دهید این بحث را با ارجاع به متن مقاله محمود افشار مورد بازخوانی انتقادی قرار بدهیم. در مقاله یگانگی ایرانیان و زبان فارسی، محمود افشار می گوید
«ترکی در ایران از ترکتازی به وجود آمده است. این زبان در چند قرن پیش به طور مهاجم وارد کشور شده و قسمتی از خاک وطن عزیز ما را گرفته است و هیچگاه لهجه ی بومی نیست و زبان ملی نتواند بود. مهمان ناخوانده و مزاحم است! مهمانی است که به ناموس وطن دست درازی کرده، زیرا زبان ملی ناموس وطن است و با مقدرات ملت هم اکنون بازی می کند! وجود آن ممکن است به جای غرور ملی ... غرور محلی که برای وحدت ملی زیان آور است، ایجاد کند» (افشار، ۱۳۶۸. ۲۸۹).
آیا واقعا ترکی بر اثر ترکتازی بوجود آمده است یا بخشی از تحولات تاریخی ایران است و مانند هر تحول تاریخی باید مورد مطالعه تاریخی قرار گیرد؟ آیا اکنون ایرانیت که با ترکیت ترکیب شده است جزیی از زیست بوم ایرانی نیست؟ آیا با مفاهیمی همچون مهمان ناخوانده و مزاحم می توان به صورت غیر-پیشداورانه امر زبانی را مفهومسازی کرد؟ به نظر من، چارچوب ذهنی و مفروضات ضمنی و آشکار محمود افشار موجب گردیده است که امر زبانی را به مثابه مقوله ای شناختی نبیند و همین بی التفاتی باعث شده است ابعاد تاریخی فرهنگ هیچ جایگاهی در ذهن و تحلیل او نداشته باشد.
مضاف بر این، دوگانه محلی و ملی است که به نادرستی برساخت شده است که در یک سو زبان فارسی به عنوان زبان ملی و در سوی دیگر زبان ترکی به مثابه زبان محلی قرار گرفته است و این دوگانه به نحوی تحدید شده است که یکی میزبان (فارسی) و دیگری مهاجم (ترکی) که بهر طریقی باید در صدد رفع زیان آن ... بعنی برانداختن زبان غیر ملی (افشار، ۱۳۶۸. ۲۸۶) برآمد. به عبارت دیگر، رویکرد افشار نه تنها علمی نیست بل ضد تمامیت ارضی ایران است و تمام هم و غم او و همفکرانش نابودی فرهنگ متنوع ایرانی بوده و است و این رویکرد مبتنی بر ایده خلوص نژادی است که در آن ایرانی یعنی کسیکه به زبان فارسی تکلم می کند و زبان ترکی، زبانی خارجی است که باید از ایران برود (۱۳۶۸. ۲۹۱).
این پروژه خلوص سازی زبانی ریشه هایش در محفل ایرانیان برلن و مکتب نژادی گوبینیسم است که تا مغز استخوان روح و روان محمود افشار را به تسخیر خویش درآورده است و متاسفانه هیچگاه آثارش مورد بازخوانی انتقادی قرار نگرفته است و طنز روزگار اینجاست که او را پدر ناسیونالیسم ایرانی و وحدت ملی ایران می خوانند در حالیکه او و آثارش به شدت ضد ایرانی و ضد وحدت ملی ایران است.
ایده آل و هدف ملی در روایت محمود افشار
محمود افشار در جلد اول گفتار ادبی که در سال ۱۳۵۳ به چاپ رسانده است در باب ملت و هدف ملی بحث مستوفایی انجام داده است که قابل تامل است. او می گوید
«ملت همیشه احتیاج به یک <<ایده آل>> دارد، که آن را هدف ملی می نامیم. باید آن هدف نوعی باشد که به راستی و درستی ملت در آن دل ببندد، نه این که به زور و بطور مصنوعی بر او تحمیل کنند و بی میل باطنی آن را تحمل نماید. آن هدف باید هر چه عمومیتر باشد تا همه ی اهل کشور از هر زبان و هر مذهب یا هر عقیده ی اجتماعی و سیاسی آن را بپذیرد. جز وطن که متعلق و مشترک میان همه ی اهل کشور است، چیز دیگری نمی تواند آن هدف مشترک عمومی و دائمی باشد (۱۳۵۳. ۴۱۴).»
به سخن دیگر، محمود افشار اذعان دارد که آنچه می تواند الفت و همبستگی بین افراد یک جامعه برقرار کند باید وجه مشترک عام باشد والا خلل جدی در همبستگی ملی ایجاد خواهد کرد. او خود به این امر واقف است که وقتی یک امر خاص به جای یک امر عام می نشیند چه ضرباتی به ایده همبستگی اجتماعی وارد می شود و به عنوان نمونه مولفه مذهب را مطرح می کند و می گوید
«در بعضی از زمانهای گذشته خواسته اند مذهب را جانشین [وطن] کنند ولی چنان که می دانیم مذهب امری باطنی است و میان همه ی اهل کشور مشترک نمی باشد. در زمان صفویه خواستند مذهب شیعه را ایده آل ملی کنند ... اما غافل از این بودند که چون اکثریت مردم افغان و کرد در شرق و غرب ایران سنی هستند، روزی موجب جدائی افغانستان ... یا کردها را [پیش آورد]. بطوریکه میدانیم قسمت مهمی از کردستان را دولت عثمانی متصرف شد که هم اکنون در تصرف دولتهای ترکیه و عراق که وارث دولت عثمانی هستند، میباشد (۱۳۵۳. ۴۱۴-۴۱۵).»
محمود افشار نه تنها مذهب را به عنوان اصل مشترک در برساخت وحدت ملی نمی داند بل زبان را هم به عنوان مولفه ایده آل در وحدت کشور نمی پندارد. او دو دلیل برای عام نبودن مذهب برمیشمارد؛ یکی اینکه مذهب امری باطنی است و دومی اینکه مذهب میان اهل کشور مشترک نمیباشد. به سخن دیگر، برای سنجش عام بودن یک مقوله در نگاه افشار، دو شرط باید بر امری مترتب گردد والا از درجه عمومیت ساقط می گردد. زبان، در نگاه افشار، نمیتواند عنصر ایده آلی باشد [زیرا] زبان هم گاهی در کشور متعدد است (۱۳۵۳. ۴۱۵) و این بدین معناست که یکی از شروط دوگانه ایی که خودِ محمود افشار (یعنی مشترک بودن بین همه اهالی کشور) تحقق نمی یابد و بهمین دلیل زبان نمیتواند مولفه بنیادی در تحدید ایرانیت محسوب گردد. اما مشخص نیست بر چه مبنایی محمود افشار که خود مبدع مفهوم ایده آل ملی است از آن عدول میکند؟ زیرا مبنای ایده آل ملی در روایت محمود افشار دارای چهار بعد است:
۱. عاری از زور باشد
۲. مصنوعی نباشد
۳. تحمیلی نباشد
۴. متعلق و مشترک میان همه اهل کشور باشد (۱۳۵۳. ۴۱۴).
افشار استدلالش برای تعمیم و تحمیل زبان فارسی و امحاء تنوع زبانی (بویژه زبان ترکی و عربی) این است که آنرا وسیله ی تکمیل وحدت ملی [میداند] تا بهانه ی اختلاف زبان بدست صاحبان غرض ندهد (۱۳۵۳. ۴۱۵) ولی این نمی تواند دلیل محکمی باشد زیرا مذهب و تفاوتهای مذهبی و دینی و ایدیولوژیک نیز می توانند خیلی شدیدتر از زبان عامل تفرقه باشد. به عبارت دیگر، مولفه های وحدت نمی توانند بر روی سرکوب تنوعات قرار گیرد بل باید ساز و کاری تعریف گردد که دیالکتیک معناداری بین عوامل وحدت و عناصر کثرت برقرار گردد. زیرا افشار از یک سو صفویان را سرزنش می کند که امری باطنی چون مذهب را در جای امر عام نشاندند و موجب فتور ایران شدند ولی از سوی دیگر به دنبال متحدالشکل کردن لباس مردان به عنوان قدر مشترک تمام افراد ملت (۱۳۵۳. ۴۱۵-۴۱۶) می گردد.
این تناقض عمیق را چگونه باید تبیین کرد؟ اگر مذهب امری شخصی و مرتبط با حوزه خصوصی شهروندان است آیا پوشیدن لباس به ترتیب اولی شخصی و فردی و ذوقی نخواهد بود؟ در حالیکه ما می دانیم مذهب وجوه اجتماعی عمیقتری را در تاریخ جوامع بشری ایجاد کرده است ولی اگر مذهب نمی تواند قدر مشترک میان تمام افراد ملت باشد پس لباس متحدالشکل مردان چگونه می تواند چنین قدر مشترکی را ایجاد کند؟ بنابراین بحث اصلی در باب ایده آل عمومی ملی، همانگونه که افشار میگوید، وطن است ولی مشکل اصلی این است که او وطن را در بستر تاریخی آن درک نمی کند و از این روی است که به نادرستی می پندارد این وطن را میتوان در هر قالب حقوقی که میپسندد بریزد و مثلا رای به امحاء ترکی و تعمیم تحمیلی زبان فارسی و خلق زبان جدیدی بنام آذری نو در ایران می دهد.
خطر بزرگ ملی در روایت محمود افشار
محمود افشار در مقاله یگانگی ایرانیان و زبان فارسی که در مهر ماه ۱۳۳۸ در مجله وزین آینده به چاپ رسیده بود قدری درباره تلاشهای علمی خویش برای مخاطبان می نویسد. او می گوید
«از سال ۱۹۱۵ میلادی که در سوئیس محصل بودم در جرائد و مجلات لوزان و ژنو و در رساله دکترای خود بزبان فرانسه که در ۱۹۲۱ در برلین بچاپ رسیده و مجله شرق نزدیک لندن، و ... در اصل موضوع وحدت ملی یا پیرامون آن مقاله ها نوشتم ... و راجع به آذربایجان ... و خاطره های چهل سال پیش را، که حرارت جوانی آمیخته بعشق پرشور وطنی موجب میشد گاهی در کنار دریاچه ژنو با جوانهای دانشجوی عثمانی که آنها نیز تعصب ملی زیاد داشتند گلاویز شویم، در ذهنم بیدار میکند. مقصود آنکه آنچه درباره یگانگی ایرانیان و زبان فارسی مینویسم سرسری نیست، بلکه نتیجه چهل و پنج سال اندیشه، مطالعه و زد و خورد است (۱۳۳۸. ۱۳۰).»
به عبارت دیگر، هنگامیکه افشار از خطر بزرگ ملی و شیوه مواجهه با این خطر بزرگ ملی می گوید، مخاطبان باید اطمینان داشته باشند که گفته های افشار نتیجه ی بیش از نیم قرن تاملات و پژوهش بنیادین است. اما پرسش اینجاست که آن خطر بزرگ ملی که افشار ایرانیان را از آن انذار می داد چیست؟ آیا وقایع پس از سالهای ۱۳۳۸ و متعاقب آن نظر و رویکرد افشار را تایید می کند؟ زیرا در سال ۱۳۳۸ افشار می گوید چهل و پنج سال پیشتر درباره این خطر بزرگ ملی یعنی در سال ۱۲۹۳ در این باب دست به تحلیل ها زده است و سپس در سال ۱۳۵۳ گفتارهای ادبی خویش را به چاپ رسانده و باز از این خطر بزرگ ملی گفته است و نتیجه آنکه این خطر بزرگ ملی را باید جدی گرفت ولی آن خطر چیست؟ آن خطر بزرگ ملی که
«از آثار هجوم وحشیانه نژادهای تورانی که بیشتر از دیگر خرابی های آنها در ملت ما اثر گذاشته و چون خنجر زهرآگینی در دل و پهلوی کشور ما فرو رفته زبان ترکی است که نه تنها در آذربایجان و زنجان بلکه تا حدود قزوین و همدان نفوذ کرده حتی ... در قلب فارس که مهد ایران بوده است سایه هولناک خود را بر سیاه چادرهای ایلات قشقائی و دیگر ایلات افکنده، و همواره چون گاز انبری در شمال و غرب ایران، از قفقاز و آسیای صغیر، مخفیانه دهان برای بلعیدن باز کرده است» (۱۳۳۸. ۱۳۰).
به دیگر سخن، در روایت محمود افشار در قرن بیستم این استعمار انگلستان نیست و کمونیسم شوروی و کاپیتالیسم آمریکا نیست که خطر بزرگ ملی محسوب می گردد بل زبان ترکی است که وحدت ملی ایران را تحت الشعاع قرار داده است و جالب است بدانیم که این سطور در زمانی از تاریخ ایران نگاشته شده است که محمد مصدق محکوم به حصر شده بود و شوروی و انگلیس و آمریکا به عنوان سه عامل اصلی در نقض وحدت ملی ایران با هم همکاری می کردند ولی محمود افشار در این بستر بزرگترین خطر علیه ایران را زبان ترکی می خواند.
این نوع فهم از مسائل ایران به نظر من قابل تامل است. زیرا این سنت فکری کماکان داعیه حفظ ایران به ننگ یا به نام را دارد ولی در واقع ضد واقعیت موجودی به نام ایران متنوع است و دل در گرو ایران موهومی به نام ایران مثالی است که هیچگاه وجود خارجی نداشته است. این تمایز بین ایران موجود و ایران موهوم یکی از مولفه های اصلی در فهم ناسیونالیسم مدنی و ناسیونالیسم باستانگرا می باشد. در ناسیونالیسم مدنی زبانها جزیی از ملیت ایرانی نوین هستند و باید امر متنوع را بسط داد و به مثابه حقوق شهروندی دید ولی در ناسیونالیسم محمود افشار باید راهی پیدا کرد که زبانهای موجود در ایران را از بین برد. به عنوان مثال، در مواجهه با زبانهای کردی و عربی و ترکمنی و ترکی و بلوچی، محمود افشار بدنبال این است که با چه استراتژیهایی میتوان همه را ... از میان برد (۱۳۳۸. ۱۳۱) و از همه مهمتر اینکه هیچکدام مانند زبان ترکی خطرناک نمیباشد (۱۳۳۸. ۱۳۱).
به عبارت دیگر، افشار بجای مواجهه پدیدارشناسانه با زبان و فرهنگهای موجود در ایران، با رویکرد حذفی به زبان می پردازد و نام این رویکرد حذفی را توحید زبان (۱۳۳۸. ۱۳۲) میخواند. در حالیکه توحید مترادف حذف نیست بل وحدتی درونی و استعلایی است که از عشق آفریده میشود و نه از نفرت و کینه.
امر زبانی در روایت محمود افشار
در سال ۱۳۵۸ انتشارات موقوفات افشار کتابی با عنوان زبان آذربایجان و وحدت ملی ایران که توسط مهندس ناصح ناطق نگاشته شده بود، به چاپ رساند. محمود افشار مقدمه هشت صفحه ای بر این کتاب می نویسد که در نوع خود جالب توجه است و زبانشناسان ایرانی کمتر به آن پرداخته اند. به نظر من، این مقدمه که با عنوان سخنی چند درباره ی زبان آذربایجان در کتاب ناطق به چاپ رسیده است، شمه ای از چارچوب مفهومی افشار را به نمایش می گذارد و به زیبایی تاریخنگاری زبان مشترک در ایران در خوانش افشار را برای مخاطب ترسیم می کند و این پرسش را مطرح می کند که مفهوم زبان مشترک در نگاه افشار چیست و چه تمایزی بین این مفهوم و مفاهیمی همچون زبان عمومی و زبان ملی و زبان خصوصی و زبان مادری در چارجوب زبانشناختی افشار وجود دارد؟ آیا افشار این مفاهیم را مفهومینه کرده است یا ما با نوعی آشوب مفهومی مواجه هستیم؟
در سخنی چند درباره ی زبان آذربایجان محمود افشار از لزوم زبانی به عنوان زبان مشترک یاد می کند و سپس از الزام مفهومی با عنوان زبان عمومی ملی سخن می راند و سرآخر از مفهوم دیگری با عنوان زبان مشترک عمومی در ایران سخن می گوید و بین مفهوم زبان مشترک و زبان رسمی هیچ تمایزی قائل نمیگردد کانه این دو مترادف همدیگر هستند. از آن جالبتر این که، محمود افشار از سه مفهوم دیگر زبان محلی و زبان مادری و مفهوم زبان خصوصی نیز در این مقدمه استفاده می کند بی آنکه آنها را مورد سنجش قرار دهد. به دیگر سخن، مفهوم عمومی یک مفهوم مدرن است که در قالب معاصرت معنا پیدا کرده است و در کنار آموزش اجباری عمومی یک پدیده کاملا مدرن است که در تاریخ ایران مسبوق به سابقه نبوده است.
این بدین معنا نیست که تعلیم و آموزش پیش از عصر مدرن در ایران سابقه نداشته است بل این بدین معناست که آموزش اجباری عمومی در سرتاسر کشور به یک شکل و به یک زبان پدیده ای کاملا حدیث و نوین است و با مفهوم زبان مشترک که پدیده ای تمدنی و تاریخی در بستر ایران بوده است متفاوت است و این تفاوت را باید در چارچوب مفهومی آن باز-شناخت و مورد واکاوی قرار داد. به عبارت دیگر، افشار بین مفهوم ملی و مشترک و عمومی و رسمی هیچ تمایزی قائل نشده است و هیچگونه تبارشناسی مفهومی در باب این مفاهیم در بستر ایران ارائه نداده است و به گونه ای جزمی این مفاهیم متمایز را به افکار عمومی حقنه کرده است کانه مفاهیم سیاقمتدی تاریخی ندارند و در خلاء متولد شده اند.
نکته مهم دیگر در روایت محمود افشار بحث زبان محلی و زبان مادری خصوصی است که یکی از غامض ترین مفاهیمی است که افشار بکار برده است بی آنکه پیشینه این بحث را روشن کند. به عبارت دیگر، زبان فی نفسه امری اجتماعی است و تفکیک آن به خصوصی و عمومی وجهی ندارد، زیرا هنگامیکه زبان به مثابه امر اجتماعی شکل می گیرد دیگر وجه شخصی یا خصوصی به آن نمیتوان اطلاق کرد و خصوصی بودن زبان بی-معنا است. زبان فی حد ذاته امری جامعوی است و از منظر حقوق سیاسی می توان سخن از زبان رسمی به میان آورد ولی امر مقابل زبان رسمی، زبان خصوصی نیست بل زبانهای رایج در کشور هستند که ملی هستند و/یا زبان مادری و مشترک هم بنا به دلائل تاریخی بوده و هستند ولی زبان خصوصی نداریم.
افشار در جای جای بحث های خویش از این دست مطالب شاذ دارد که مباحث زبانی او را که به انحاء گوناگون با مبحث وحدت ملی گره زده است، دچار چالش های بنیادین می کند. البته اگر روایت او از ایران و مفهوم وحدت ملی صرفا به عنوان یک بحث حاشیه ای باقی می ماند واقعا نیازی به بازخوانی نداشت ولی جالب اینجاست که چنین رویکردی که دارای فقر تئوریک شدیدی است به عنوان شاقول ایرانیت در طول قرن چهاردهم خورشیدی در سه دوره پهلوی اول و پهلوی دوم و جمهوری اسلامی (بویژه از دهه ۸۰ به این سوی) قرار گرفته است.
حال نکته مهمی که باید در باب رویکرد افشار بدان اشاره کنیم روایت محمود افشار از زبان ملی پیش از ظهور تجدد در ایران است. به سخن دیگر، آیا پیش از دوران معاصر در تمدنهای گوناگون زبان ملی به معنای معاصر آن وجود داشته است؟ مگر در هر امپراتوری و تمدنی زبانهای موازی با کارکردهای گوناگون و سلسله مراتب مختلف وجود نداشته است؟
به عنوان مثال، زبان دربار، زبان دین، زبان نخبگان، زبان های روزمره و قس علی هذا در ادوار مختلف تاریخی و در تمدنهای گوناگون وجود داشته است و دغدغه زبان ملی و یکپارچه واحد مفهومی بسیار حدیث است که در تاریخ بشر سابقه نداشته است و از قضا به دلیل سیطره ایده سلسله مراتب نجباء و الیت و اشراف و علماء و حکماء ترجیح میدادند که از زبانهایی استفاده کنند که تمایز آنها را از عوام مشخص کند و زبان عمومی به نوعی زبان عوام است که عمومی شده است و نمی تواند تاریخ پیش از مدرن داشته باشد. اما افشار چون به سابقه مفهومی بحث در بستر مدرنیته بی توجه است دست به جعل تاریخنگارانه ای در بحث زبان در ایران می زند و می گوید
«در ایران پس از انقراض ساسانیان و اختلاط زبان پهلوی با لسان عربی تدریجا زبان فارسی دری کنونی شکل گرفت ... و زبان مشترک بیشتر مردم و رسمی همه ایران گردید» (۱۳۵۸. ۸).
البته ما امروز می دانیم که مفهوم زبان رسمی و زبان مشترک دو مفهوم متمایز از هم هستند و رسمیت فارسی در ایران مانند رسمیت هندی در هندوستان یا ماندارین در چین یک مقوله معاصر سیاسی است و با مفهوم فرهنگی زبان مشترک متفاوت است که اگر مورد دقت قرار نگیرد تاریخنگاری زبان در ایران را با چالشهای جدی روبرو می کند. البته من به این نکته آگاه هستم که روایت افشار نوعی سیاسی کردن مقوله زبان فارسی دری برای پروژه ایدیولوژیک خویش بوده است که پس از انقراض پهلوی با چالشهای سیاسی جدی روبرو شده است ولی ما نیازمند نقد های آکادمیک بنیادی هستیم که کمتر مورد بحث و گفتگو واقع شده است.