به گزارش خبرگزاری بسیج، برخی بیان داشتهاند که نظریه ولایت فقیه بر مبنای عرفان، قابلیت اثبات ندارد،(۱) حال آنکه اثبات خواهم کرد که ولایت اجتماعی، بر مبنای عرفان ضروری است و از اصول اولیه به شمار میآید.
برای این منظور با توضیح مبنای عرفان، به طور اجمال، مشی ایشان را در تهذیب و سلوک فردی بیان میداریم و در قسمت آخر بررسی خواهیم کرد که ایا آنچه را عرفای گرانقدر در سیر و سلوک فردی بیان کردهاند، میتوان به جامعه نیز تعمیم داد یا خیر؟
مبنای عرفان در تهذیب فردی و اجتماعی
مبنای اصل حرکت عرفا، بر سلوک معنوی است و این سلوک مبتنی بر توسعه عشق و خلوص در برابر ذات باری تعالی است. سالک به دنبال فنای فیالله و وصول به درجات عالی قرب، همه چیز را تحت الشعاع ابتهاج به قرب میدهد؛ یعنی برای تحقق و تجلی عشق به ذات باری تعالی در همه مراتب، هرآنچه را که شائبه پرستش غیر او دارد از تمام رفتارها و افکار و شئون زندگی خود دور میکند و این جوهره اصلی مبنای حرکت عرفاست.
عرفان فردی
بر اساس مبنای ذکر شده، عارف برای سلوک معنوی و برای دستیابی و به قرب حق، باید تعلقات خود را از هرچه مظهر دنیا است قطع کند؛ یعنی تمام افکار، اخلاق و رفتارهای خود را حول این محور سامان دهد. هرقدر سلک بتواند در حوزههای گستردهتر و به شکل عمیقتری به شئون حیات خود رنگ الهی دهد، به درجات اعلای قرب نائل خواهد شد. آنچه توانایی انجام چنین امری را به عارف میدهد، ارتقای ظرفیت عشق، اخلاق و عبودیت او است. به میزانی که سالک بتواند به محبت عشق خود به ذات حق، غنا بخشد، به همان میزان به اجتناب از شرک و کمال توحید نائل میشود. این توسعه، به سالک قدرت حرکت و قدرت تهذیب عطا میکند و هراندازه که در این جهت به توفیق برسد میتواند ضضعف خود را طی مراحل سلوک بیابد و متوجه شود که در کسب اخلاص با چه موانعی روبهرو است. همچنین توان مییابد که کمالات جدیدی به کمالات گذشته خود اضافه کند و خودذ را از رفتار رذائل بیشتری برهاند. از نظر عارف این کیفیت ظاهری رفتار نیست که موجب قرب او میشود، بلکه «جهت» حاکم بر این رفتار و جوهره عبودیت حاکم بر این رفتار است که به مثابه روح آن رفتار، به آن طراوت و خاصیت میبخشد. از نظر عارف اگر شخص مومن عبادتهای خود را به نحو اکمل انجام دهد، ولی آن عبادتها از روی خلوص و کمال عشق به ذات باری تعالی نباشد، نه تنها موجب قرب او نمیشود، بلکه موجب اضمحلال و سقوط عرفانی وی میشود.
کیفیت پرستش، با اصل پرستش تفاوت دارد و اگر این کیفیت، جهت صحیح پیدا نکند، ثمربخش نخواهد بود. از این رو از نظر عارف اینکه همواره مرتبه عشق و تعلق خود را به حضرت حق افزون کند و در حوزه گستردهتری به پرستش خداوند متعال بپردازد، اهمیت دارد.
به عبارت دیگر، هر قدر عارف بتواند مرتبه عشق و خلوص خود را ارتقا بخشد، به همان میزان مظهر اسماء مرتبه بالاتر شده، به مقام رفیعتری از خلافت دست مییازد.
در دیدگاه عرفا، عالم مظهر اسماء و صفات الهی است و آنچه در عالم خلقت ظهور یافته، تجلی ظهور اسماء است. اسماء دارای یک مرتبه نیستند و نظام شامل مشمولی دارند. چنانکه حضرت امام (ره) در کتاب «مصباح الهدایة الی الخلافة الولایة» میفرمایند:
"محیط بودن و محاط شدن، رئیس شدن و مرئوس شدن در میان اسماء الهیه برقرار است. چه بسا که اسمی از اسماءالله به اسماء جمال الهی احاطه دارد، مانند الرحمن و چه بسا اسمی که به اسماء جلال حق محیط است، مانند المالک و القهار، و مرتبه جامعیت مطلق و احدیت جمع حقایق الهیه اعم از حقایق لطفی یا قهری به رطیق جمع و بساطت برای هیچ اسمی از اسماء الهیه نیست، مگر برای اسملله که رب همه حقایق الهی است و کلید کلیدهای گنجینههای غیبی است، پس اسم محیط تام اعظم ازلی، ابدی و سرمدی اسم «الله» است و دیگر اسماء حتی امهات اسماء چنین احاطه را ندارد؛ هرچند بعضی نسبت به بعضی دیگر کم و بیش احاطهای داشته باشند."(۲)
در این دیدگاه، تجلی این اسماء باعث شکلگیری اعیان خارجی خواهد شد. "همچنان که از گفتارهای مکرر ما دانستی که ظهور اعیان خارجی برحسب آنچه اسماء الهی اقتضا میکند و بر طبق نظامی که در علم ربوبی و حضرت اعیان ثابته است انجام میگیرد، پس از برای هرحقیقتی از حقایق اسماء الهی، رقیقهای است که در عالم غیبی، مظهر آن حقیقت است و در سنت الهی، حکم ظاهر و مظهر یکی است."(۳)
سالک به میزان مرتبه سلوک خود، مظهر اسماء در مرتبه بالاتر قرار خواهد گرفت و به همان میزان از قدرت احاطه، تصرف و ولایت بیشتری برخوردار خواهد شد، چنان که امام خمینی، میفرمایند:
"بنابراین وسعت و ضیق دایره خلافت و نبوت در عالم ملک بر حسب احاطه اسمائی است که در صاحب نبوت و شارع آن حکومت دارد، و راز اختلاف مراتب انبیا (ع) در خلافت و نبوت همین است."(۴)
در اینجا تذکر این نکته ضروری است که عارف متناسب با مقام خلافتش، قدرت تصرف و دستگیری از نفوس عباد را پیدا خواهم کرد و این مسأله (سرپرستی معنوی مومنین) یکی از سیرههای مهم و مستمر عرفا است.
"سالک را چارهای نیست از اینکه باید معلم و رهبری داشته باشد، تا او را به راه سلوک رهبری بکند و آن رهبر باید به کیفیات سلوک عارف باشد و از جاده ریاضات شرعی خارج نشود که راههای سلوک باطنی به شمار در نیاید و به عدد نَفَسهایی که مردم میکشند، راه برای سلوک الی الله هست."(۵)
بنابراین وظیفه سالک، سرپرستی عرفانی افراد و وظیفه اهل سلوک، تبعیت از رهبری رهیافته است. آنچه گفتیم تطبیق مبنای عرفا در کیفیت سلوک عرفانی فرد و مسیری است که عارف باید بپیماید.
عرفان اجتماعی
حال باید توجه کرد که «آیا میتوان مبنای ذکر شده از جانب عرفا را با توضیحات مربوط به آن در جامعه نیز یافت؟ آیا میتوان در جامعه نیز از ضرورت تهذیب گرایشهای سخن گفت؟ آیا به دلیل تاثیر جامعه در شکلگیری تمایلات، رهبری صحیح جامعه برای شکلگیری صحیح تمایلات عباد امری ضروری نیست؟»
آنچه در این فراز مورد نظر است، بررسی اصطلاح عرفا یا معنای لغوی ولایت در عرفان نیست، بلکه شناخت مبنای عرفا و تعمیم آن به جامعه است. بنابراین، مدعا این نیست که عارفان چنین فرمودهاند، بلکه سخن سر این است که بر اساس مبنای عرفا میتوان به حضور عرفان در صحنه جامعه قائل شد.
همانگونه که فرد، دارای میل، جاذبه و تعلقی بود که تنها در سایه اشتداد آن میل، توان حرکت برای سالک ایجاد میشد، در جامعه نیز سخن از تهذیب تمایلات جامعه، سخنی گزافه نیست، اعم از اینکه ما برای مجموعه تمایلات افراد جامعه، وحدتی حقیقی نائل باشیم و بپذیریم که این تمایلات بر روی هم تاثیر دارد و قابل مطالعه و کنترل است، یا چنین معنایی را نپذیرفته، جز تمایلات افراد، وحدت ترکیبی آنها را به رسمیت نشناسیم. در هرحال از تاثیر جامعه و ولایت بر آن، در شکلگیری تمایلات و تعلقات مردم نمیتوان غافل بود.
اگر بپذیریم که جامعه متشکل از تک تک افراد است، این افراد لزوما در جامعه زندگی میکنند و به طور قهری تحت تاثیر تمایلات و اخلاق عمومی قرار میگیرند. البته در بررسی عمیقتر جامعهشناسانه باید در نظر داشت که جامعه بدون وجود یک تعلق و میل عمومی، قابل تحقق و شکلگیری نیست. تمایلات مشترک، اساس شکلگیری هر تجمع انسانی است و این محور مشترک و میل عمومی، یا میلی الهی و از سر شوق به کمال عبودیت است یا میلی دنیایی و از سر عشق به مظاهر مادی.
بنابراین نهتنها نمیتوان از تاثیر جامعه بر شکلگیری تمایلات تک تک افراد غافل بود و منکر چنین امری شد، بلکه استحکام هرچه بیشتر جامعه به تقویت میل و تعلق مشترکی است که آحاد جامعه را به یکدیگر پیوند داده است. ممکن است عرفا به این بعد مسئله (تاثیر حضور اجتماعی) در تقویت یا تضغیف سلوک معنوی، کمتر توجه کرده باشند و برای نیل به کمالات الهی، به بریدن از جمع و اختیار گوشه عزلت روی آورده، این گسستگی را مبدا انقطاع خود از مظاهر دنیوی به شمار آورند، ولی با توجه به توضیحاتی که بیان شد اگر به تاثیر شگرف روابط و رفتار اجتماعی در شکلگیری تمایلات توجه کنیم، به طور طبیعی عارف بالله نمیتواند خود را از چنین ارتباطی بر حذر دارد؛ چرا که:
۱. فرد قادر نیست خود را از کلیه ارتباطات اجتماعی جدا کند (به ویژه با وضعیت پیچیدهای که روابط اجتماعی در عصر حاضر به خود گرفته است)؛
۲. با توضیح اثرگذاری ساختارهای اجتماعی بر رفتار فردی و اینکه جگونه حکومت، از قدرت بسترسازی برای ایجاد شرایط پرورش در افراد زیر مجموعه خود برخوردار است، طبیعی است که عارف دلسوخته و مشتاق هدایت مردم، در صورت داشتن شناخت کافی درباره چنین اهرم و ابزار مهمی لازم بداند که با در اختیار گرفتن آن، به جای ارتباط فردی و هدایت تک تک افراد، افواج مردم را به کمال توحیدی دعوت کند و این سرپرستی را به اشکال گوناگون، انجام دهد؛
۳. به دلیل آنکه بر مبنای عرفا هرچه شخص سالک بتواند کثرات بیشتری از وجود خود را تحت جاذبه انوار الهی قرار دهد و رنگ توحیدی به آن بخشد، از کمال بالاتری برخوردار میگردد، طبیعی است که حضور در روابط اجتماعی و الهی کردن این ارتباطات، مبدأ پرستش شخص سالک در حوزه گستردهای خواهد که میتواند در چنین گستردهای به عبودیت و پرستش خداوند متعال بپردازد.
ضرورت «ولایت دینی» بر جامعه بر مبنای عرفا
با توجه به بحث موضوع فوق، مبنی بر اینکه تهذیب میل، منحصر به فرد نیست و تهذیب تمایلات اجتماعی نیز امری محقق و مهم است یا حداقل تهذیب تمایلات تکتک افراد از طریق ابزارهای حکومتی امری شدنی است که تاثیر بیشتری نسبت به روابط فردی دارد، میتوان نتیجه گرفت که بر مبنای عرفا نمیتوان سرپرستی جامعه را به دست ولی غیر الهی سپرد.
به، اگر در حکومت بر جامعه فرض بر این بود که حاکم فقط به امور معیشتی مردم کار دارد و حوزه تصرف و حاکمیت او تنها بر نظام معاش است، استدلال فوق راه به جایی نمیبرد، ولی با بحثی که گذشت و با توجه به اینکه حاکمیت، به ویژهخ در عصر کنونی تنها به اداره معیشت نپرداخته، بلکه به اندیشه و تمایلات مردم نیز توجه دارد، طبیعی است که سپردن ولایت جامعه به دست ولی طاغوت، به معنای تجویز گسترش تمایلات مادی در جامعه است. در جامعه پیشرفته، توسعه انسانی، محور برنامهریزیها است و توسعه انسانی همواره بر پایه توسعه تمایلات شکل میگیرد. انسان تا به امری میل پیدا نکند، به سوی آن حرکت نمیکند. نظام سلطه با درک چنین حقیقتی، بر همین امر تکیه کرده و به شکلهای متنوع، با به خدمت گرفتن وسایل ارتباطی و ابزارهای هنری، سعی میکند تمایلات مادی مردم را توسعه دهد تا حرکت آینده نظام استکباری تضمیم شود.
حاصل سخن آنکه با توجه به اهتمام عرفا بر کمال تقرب از طرفی و اهمیت سرپرستی و رهبری معنوی نزد عرفا از طرف دیگر و با توجه به تاثیر جامعه و ولایت بر جامعه در شکلگیری تمایلات تکتک افراد نتیجه میگیریم که بر مبنای «عرفا» ولایت بر جامعه، باید ولایت «دینی» باشد و عارف بر مسند قدرت تکیه زند تا با استفاده از ابزارهای حکومتی، تمایلات و عشق و تعلق مردم را به سمت مبدأ لایزال الهی سوق دهد؛ این رسالت حتمی و قطعی عرفا است. البته این همه مبتنی بر این بود که ما وظیفه عارف را به سرپرستی معنوی محدود کنیم، ولی اگر چنانکه عدهای از عرفا فرمودهاند، تصدی سیاست و تدبیر دنیوی مردم نیز بر عهده عارف باشد، طبیعی است که نتیجهگیری فوق سهولت بیشتری به دست میآید.(۶)
پینوشتها:
۱- محسن کدیور، حکومت ولایی، ص ۳۰.
۲- امام خمینی (ره)، مصباح الهدایة الی الخلافة و الولایة،ترجمه سید احمد فهری، ص ۱۹.
۳- همان، ص ۱۹۱.
۴- همان، ص ۱۹۵.
۵- همان، ص ۲۰۹.
۶- شهابالدین سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، ج۲: حکمةالاشراق، ص ۱۲: «اذا کانت السیاسة بیده کان الزمان نوریا و اذا خلا الزمان عن تدبیر الهی کانت الظمة غالبة».