علوم انسانی در فرهنگ ما نمیتواند کاربردی شود
به گزارش خبرگزاری بسیج، غلامحسین مقدم حیدری در نشست علمی «نسبت علوم انسانی و کاربرد از منظر علمشناسی فلسفی» که در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار شد به رابطه قدرت و معرفت در پیدایش علوم انسانی پرداخت.
مقدم حیدری در ابتدا اینگونه مسئله خود طرح کرد: «در سالهای اخیر در جامعه ما مکرراً به بحث ناکارآمدی علوم انسانی در جامعه ما و کاربرد آن در جوامع غربی پرداخته شده و اغلب پژوهشها سعی در گرفتن عناصر موافق فرهنگ ایرانی-اسلامی و زدودن عناصر مزاحم آن کردهاند، اما نتوانستند راهحلی بر ناکارآمدی علوم انسانی در کشور ما ارائه کنند و متأسفانه اغلب این پژوهشها در چارچوب بحثهای فلسفی و متافیزیکی باقی ماندهاند، حال آنکه معرفت از هر نوع آن، انسانی یا طبیعی در بستر زندگی اجتماعی جامعه مربوطه تولد و تکوین مییابد. از این رو اگر بخواهیم به پاسخی جامع برای پرسش فوق نزدیک شویم باید از شرایط اقتصادی و سیاسی تحقق علوم انسانی نیز سخن بگوییم. اگر علوم انسانی را معرفت حاصل از ابژه شدن خود انسان برای خویش بدانیم در اینصورت باید به چگونگی رابطه شرایط و عوامل اجتماعی و سیاسی با سوبژکتیویته بپردازیم. در اینجا به بررسی آن از باب شرایط سیاسی و آن هم نه شرایط سیاسی متمرکز در یک دولت یا حکومت بلکه به قدرت به معنی مناسباتی که بین گروههای اجتماعی وجود دارد خواهیم پرداخت که لازم است در این زمینه به اندیشه میشل فوکو رجوعی داشته باشیم.»
مقدم حیدری پس از بیان مسئله در ابتدای ارائه بحث خود منظور خود از علوم انسانی را تنها روانشناسی و علوم اجتماعی، تربیتی و سیاسی به عنوان علومی که سعی در کنترل افراد و اجتماع دارند عنوان کرد و سپس با تقسیم قدرت به قدرت سلبی و ایجابی چنین گفت: «در قدرت به منزله امر سلبی که تصور رایج از قدرت را تشکیل میدهد، منظور از قدرت معمولا حکومت سیاسی یک دولت است و شیوهای است که بر کنشی دلالت دارد که برخلاف آرزوها و میل افراد بر آنها اعمال میشود. در این نگاه قدرت و سوبژکتیویته دو قطب اساساً متضاد در نظر گرفته میشوند که معرفت را یا سرکوب میکند یا مانع آن میشود.»
او در ادامه به ویژگیهای قدرت ایجابی اشاره کرد و بیان داشت: «تصور دیگر از قدرت به منزله امر ایجابی نه تنها سرکوب کننده معرفت نیست که سازنده آن است. در این نگاه قدرت را نسبت نیروهای اجتماعی بین افراد و طبقات در نظر میگیرند و کل شبکه روابط قدرت در جامعه آن را ایجاد میکند. در جایی نیز قدرت متمرکز است یعنی در طبقه حاکم خود برآیندی از روابط قدرت سَیَلان در جامعه هستند. در این نگاه قدرت معارفی را بوجود میآورد که انسان به منزله سوژه میتواند به اُبژه دانش بدل شود. در اینجا قدرت را به معنای دوم میگیریم.»
«سراسربینِ» فوکو و اُبژه شدن انسان
مقدم حیدری در ادامه به کار فوکو در این باره رجوع کرد و بیان داشت: «خلاصه کل پروژه فوکو تبارشناسی سوژه مدرن و توصیفی از شکلگیری سوژه به منزله ابژه شناخت است. یعنی چگونه انسان ابژه شناخت خود شده است. در اینجا فوکو مفهوم «سراسربین» را بیان میکند که باعث شکلگیری یک جامعه انضباطی میشود و اینجا است که علوم انسانی شکل میگیرد. قدرت در گذشته در یک نقطه متمرکز بود و پادشاه یا سلطان خیلی کاری با تک تک افراد نداشت و تنها پس از برخورد افراد با آنها باعث شکنجه شدن و تنبیه آنها میشد. اما قدرت «سراسربین» همه افراد را تحت نظر دارد.»
او در ادامه بیان داشت: «در چنین جامعهای تکنیکهای اعمال قدرت عبارتند از رؤیتپذیر کردن، ثبت نمودن، تفاوت گذاری و مقایسه کردن. این تکنیکها بستر بوجود آوردن یک معرفت از داخل آنها را فراهم میآورد. این اعمال قدرت به جامعهای انضباطی میانجامد که فوکو آن را اینگونه تعریف میکند: «انضباط سازوکار قدرت است که با آن به کنترل ریزترین عناصر در بدن اجتماعی نائل میشویم و با این عناصر به تأثیرگذاری بر خود افراد دست مییابیم.»
وی افزود: «در رابطهای دو سویه جامعه انضباطی سبب تولید دانش میشود و آن دانش و معرفت علوم انسانی به قوام گرفتن و اداره آن جامعه انضباطی کمک میکند. جامعه و افراد به مثابه آزمایشگاهی هستند که میتوان تأثیرات شرایط متفاوت را در آنان بررسی کرد و تکنیکهای گوناگونی را برای بالا بردن بهرهوری آنها به کار گرفت. در نقطه اعمال قدرت معارف جدیدی متولد میشود که موضوع آن انسان و چگونگی تأثیرگذاری بر آن است. به عبارت دیگر اینجا نقطه تولد علوم انسانی است.»
او در ادامه به عنوان نتیجهگیری بحث خود چنین بیان داشت: «ما کدام یک از اِلمانهای قبلی را در فرهنگی شیعی خود داریم؟ تمام متون مقدس ما هنگام صحبت از مشاهده، عبرتگیری را مد نظر دارد و اصلاً در آن مشاهدهی ابژهای درنمیآید. معصوم در فرهنگ شیعه قرار نیست برای هدایت امت تک تک افراد رابشناسد، همچنین اعتراف و رؤیت پذیری در فرهنگ شیعه مذموم و مورد نکوهش است. در فرهنک شیعی ما با دستورِ مبنی بر عدم غیبت کردن اصلاً بستری را فراهم نمیکند تا انسان در آن به لحاظ کنش روانی-اجتماعی ابژه قرار گیرد.»
مقدم حیدری در پایان اینگونه صحبتهای خود را به پایان رساند: «بنابراین اینکه به دنبال کارایی علوم انسانی میگردیم وجهی ندارد و ما از داخل این فرهنگ نمیتوانیم علوم انسانی در بیاوریم. تمامی کارهای چهل سال گذشته تنها بحث در مورد امکان پیدایش علوم انسانی بوده و رد و نظری از اینکه نمونه این علوم انسانی چه شکلی باشد در نیامده است.»