خبرهای داغ:
« من زنده ام» / بخش پایانی

فصل آزادگی دختران ایرانی

اولین چیزی که توجه انسان را برای خرید یا مطالعه جلب می کند، طرح روی جلد و عنوان کتاب است. کتاب «من زنده ام» طرحی زیبا دارد که چهره جوان و بانشاط دختری هفده ساله را نشان می دهد
کد خبر: ۹۲۶۷۴۴۶
|
۲۷ مرداد ۱۳۹۹ - ۱۲:۲۸

به گزارش سرویس بسیج جامعه زنان کشور خبرگزاری بسیج،

در بخش اول این مقاله به معرفی دکتر معصومه آباد و بررسی کتاب "من زنده ام" در ادبیات پایداری پرداختیم و در این مقاله سعی کرده ایم که شش فصل کتاب من زنده ام را که جریان دخترانه « ما زنده ایم » را به راه انداخته است، مورد بررسی قرار دهیم.
بیشتر بخوانید:
"من زنده ام " نمونه عالی از روایت شاهکار مقاومت زن ایرانی در اسارتگاه های بعثی
نگاهی اجمالی به کتاب از مقدمه تا عکس ها
وقتی کتابی را در دست می گیری اولین چیزی که توجه انسان را برای خرید یا مطالعه جلب می کند، طرح روی جلد و عنوان کتاب است. کتاب «من زنده ام» طرحی زیبا دارد که چهره جوان و بانشاط دختری هفده ساله را نشان می دهد که صورت نجیبش در قابی از چادر مشکی می درخشد. پایین این تصویر، با سبز، رنگ حیات و پاکی و طهارت، عنوان « من زنده ام» به قلم صاحب عکس ،روی یک رشته سیم خاردار نوشته شده این جمله اسم کتاب است که با قرارگرفتن بر روی نماد اسارت، اولین گره را درباره موضوع داستان می گشاید.! خواننده در سراسر کتاب گره افکنی، کشمکش، تعلیق، بحران و گره گشایی را در دو کلمه «من زنده­ام» لمس می کند.
عنوان فصل ها بر اساس توالی حوادث و رویدادها شکل گرفته است و مطالب هر فصل با مطالب فصلهای قبل و بعد از آن ارتباط منطقی دارد .
خب! آنچه که در ابتدای تورق کتاب می توان متوجه شد ،نثر روان، ساده، گیرا و صادقانه نویسنده است که تا پایان داستان این نثر ادامه دارد و خواننده را به دنبال خود می کشد به طوری که مقام معظم رهبری در مورد خوانش این کتاب فرمودند: « من طی دو روز این کتاب را خواندم» این گرایی از مقدمه که خواننده را مشتاق به خواندن می کند .
هادی آسیبان نژاد درباره قلم و نثر این کتاب می نویسد: « این اثر کاملاً زنانه ارائه شده است. هم مؤلف و هم ویراستار هر دو زن هستند. نثر این کتاب، عاطفی، معناگرا، پر مایه و سالم است. کتاب دارای لحن محترمانه، ضرب آهنگ، بیان روان، جملات سلیس، شفافیت زبان و پرداخت جذاب و خواندنی است. استفاده گسترده از آرایه­های لفظی و معنوی، حس آمیزی­های بدیع، تلمیح و تضمین­های بجا، حسن تعلیل، مراعات نظیر و بیان مسجع و واج آرایی، کتاب را خواندنی و دلپذیر کرده است. خاطرات جذاب و پر از تعلیق هستند.
نویسنده موفق شده است روایتی دقیق، حساس و ظریف را در فضا سازی خاطره نگاری خود خلق کند. بازگشت به گذشته )فلاش بک( موجب باور پذیری و استناد خاطره می شود. استفاده صحیح از گفتگو در متن، ملال یکنواختی روایت را قطع کرده و خاطره را زنده می کند.
زاویه دید اول شخص و یا من راوی، سختترین و در عین حال زیباترین شیوه روایت است که می تواند مسایل عاطفی و احساسی را به خوبی بیان کند. من راوی، خودش یا یکی از شخصیت های خاطره و یا شاهد اتفاقات خاطره است.»
از نظر وی این کتاب «من زنده ام» خاطره داستان گونه نیست! بلکه داستانی بر مبنای خاطره است! همه عناصر داستانی بر اساس پیش بینی و طراحی قبلی وارد قصه شده و خاطرات چون خمیری در دستان هنرمندی توانا شکل پیدا کرده است.
ابوالفضل طاهرخانی، داستان نویس، فیلم نامه نویس و منتقد ادبی نیز بر همین عقیده است وی در بخشی از نقد زیبا و کوتاه خود بر کتاب « من زنده ام» می نویسند: « بعضی از خاطرات به واسطه قلم توانای نویسنده اش پا را از حیطه خاطرات فراتر نهاده و با زیرکی بدون این که به طور کل وارد دنیای رمان یا داستان شود .از ابزار کاربردی آنان استفاده به جا کرده است.
خانم آباد در طول کتاب صرفا به گفتن خاطرات بسنده نکرده بلکه با استفاده از عناصر داستانی اعم از گفتگو ,توصیف )توصیف پویا و ایستا( شخصیت پردازی و ... تلاش کرده که قامتی نو بر خاطرات خود بپوشاند. البته توصیفات و شرح ریز خاطرات و حوادث پیرامون آن نشان از خزانه گسترده واژگان و معلومات نویسنده دارد.
تصاویر و توصیفات کتاب در اغلب مواقع بجا زیبا و جذاب ,نشان از احاطه نویسنده و البته دیگرانی که اورا یاری کردند تا کتاب به سرانجام برسد ,دارد.
از آن جائیکه نویسنده خاطرات را با زاویه دید "من راوی" بیان کرده البته می توان از زاویه دیگر این خاطرات را بیان کرد مثلا سوم شخص.اما بهترین و منطقی ترین زاویه دید همان زاویه من راوی است که بیشترین تاثیر را روی خواننده دارد » فصل اول و دوم ،کودکی و نوجوانی طولانی شدن بخش کودکی و نوجوانی به دلیل توجه و اهتمام توجه نویسنده به جزئیات و توصیفات دقیق محل زندگی و بیان خاطرات زیاد از آن دوران، یکی دیگر از مشخصات این کتاب است که از نظر برخی کارشناسان به دلیل اینکه ارتباط خواننده را دیر با بخش اصلی برقرار می کند از نقاط ضعف محسوب می شود. اما از نظر برخی دیگر از منتقدان، خواست نویسنده برای شناساندن دقیق زوایای وجودی، خانوادگی و تربیتی اش به مخاطب باعث می شود که خواننده اثر با شخصیت "معصومه" به عنوان یک نیروی مردمی داوطلب به خوبی آشنا شود. البته نویسنده خود نظری جالب هم دارد و می گوید: « دوست داشتم دیرتر به بخش اصلی برسم و آن روزهای سخت را روایت کنم »
فصل های کودکی و نوجوانی معصومه با وجود تمام اتفاقات تلخ وشیرینی که برایش رخ می دهد از این کتاب، اثری مردمی و قابل لمس بسازد! اثری که خواننده می تواند در آن با معصومه همزاد پنداری کرده و با غم ها و شادی هایش اشک بریزد و بخندد .
خواننده ی رمان من زنده ام در نخستین فصل هایی که با نویسنده همراه می شود او را دختری می شناسد که با قصه های بی بی، مهر مادر، غیرت برادر و رنج پدر در پنجره ای گشوده به مسجد و قرآن به نجابتی برهنه و روحی آزاده و ایمانی سترگ دست یافته است. اولین قصه زندگی او قصه ی دختر پرده رو است ،دختری که با نقابی بر چهره به این دنیا پا گذاشت و به همین دلیل او را معصومه نامیدند.
خواننده در این بخش با خاطرات کودکی، زنی همراه می شود که با شجاعت و ایمان و ایثار ،۴ سال اسارت را به جان خرید اما از آرمان و حجاب خود دست نکشید از این رو وقتی " معصومه " یار و یاور دختر زیبارویی چون زری میشود که آبادانی ها به علت لکنت زبان زری گنگو صدایش میکردند یا با علی کتل و صفر سیاه و جعفر دماغ و بهمن چول و علی گاوی رقابت می کرد، تعجب نمی کنند!
فصل نوجوانی با اتمام دوران دبستان معصومه آغاز می شود، در این فصل دربردارنده ی خاطراتی از تعصب برادرها بر خواهر کوچک خانه و منعش از یادگیری آرایشگری تا آشنایی او با خیاط ارمنی خانم دروانسیان را در بر می گیرد. این جاست که معصومه با دنیای متفاوتی مواجه می شود. تفاوت هایی ااز شکل و شمایل گرفته تا سبک زندگی و اعتقادات.. و کم کم جهان ناشناخته ای به روی این دختر نوجوان آبادانی باز می شود .
آرام آرام خانم دروانسیان تبلیغ مسیحیت را در فضایی مملو از احترام و محبت آغاز می کند. معصومه برای پاسخ به پرسش های خانم دروانسیان به خانم حاصلی که معلم قرآن مسجد مهدی موعود است پناه می برد. از این طریق کلاس های خانم دروانسیان اولین دروازه ی ورود معصومه به دنیای دین و معرفت به روی او گشوده شد و روح پرسشگری و تحقیق را در وجود او زنده کرد. در این مسیر راه اندازی روزنامه دیواری در کلاس اول راهنمایی زیر نظر خانم حاصلی و گرایش به مطالعه و ایجاد کتابخانه در مدرسه؛ یاد گرفتن حرفه ی کتابداری و مطالعه مستمر کتاب، بینش معصومه را دانش محور کرده و استخوان بندی اعتقادی او را شکل داد.
در واقع اگر همین تفضیل گویی ها و توجهات به خاطرات ریز اما مهم دوران کودکی نبود شاید کسی نمی توانست بپذیرد که در سال ۵۹ دختری از آبادان به چنان پختگی رفتاری و شناخت دقیق از آرمان هایش رسیده باشد که بتواند عهده دار مسئولیتی سترگ چون نقل و انتقال کودکان یتیم خانه آبادان زیر بمباران هوایی به شیراز شود.
قصه های این بخش چنان متنوع و دربردارنده جریانات روز زندگی است که می توان از همین فصول پی برد که « من زنده ام»، کتاب زندگی است! چرا که تمام ماجراهای نقل شده از سوی نویسنده از ختنه سوران پسر بچه های خوزستانی گرفته تا مشکلات گوارشی که نویسنده در بند داشته، به صورت ساده و شیوا روایت شده است.
فصل سوم، انقلاب
درست در اوج مبارزات مردمی علیه رژیم طاغوت و در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی، معصومه دختر پر شر و شور خانواده آباد در کلاس اول دبیرستان دکتر مصدق ثبت نام می کند و به دلیل انسی که از قبل با کتابخانه داشته است، کتابخانه مدرسه پاتوق او و دوستانش می شود .
در این بخش قصه معلم انشاء آقای یوسفی و موضوع انشاء «اگر جای من بودید؟» بار دیگر شیطنت، باهوشی، شجاعت و طبع نویسندگی او را از دوران نوجوانی نشان می دهد. آنجا که معصومه با زبانی آکنده از شور و احساس و لطافت، زشتی ها و ترش رویی های آقای یوسفی را در ظرف بلورین ادبیات تزیین کرد تا به اُُبهت مردانه اش جلوه ی دیگری بدهد. اما آقا ملعم بداخلاق این موضوع را بر نمی تابد و دفتر انشاء دانش آموزش را که از کاغذهای باطله پالایشگاه درست شده است بهانه کرده و به او تهمت دزدی می زند! و پدرش را به دبیرستان فرا می خواند.
پدر با پیشانی پر از خط خدا روی صندلی چنان خودش را جمع کرده بود که انگار پیش وزیر آموزش و پرورش نشسته است. این صحنه خون معصومه را به جوش می آورد و با لشکری از دانش آموزان در پشت دفتر مدرسه با داد و فریاد و شعارهای بند تنبانی، خانم سبحانی مدیر مدرسه را به عقب نشینی و عذرخواهی وادار می کند.
دراینجا معصومه اولین قدم ها را برای ورود به دنیا ظلم و ستم ستیزی برمی دارد و این مطالبه گری را به فعالیت های انقلابی، مقابله با معلم ساواکی، شعارنویسی و اصرار به داشتن حجاب روسری تعمیم می دهد. او در دوران پر فراز و نشیب مبارزات انقلابی مردم ایران علیه طاغوت اتفاقاتی نظیر آتش سوزی سینما رکس آبادان و اعتصاب کارکنان نفت را می بیند و با شرکت در برنامه های کتاب و کتابخوانی و جلسات دینی .. تربیت انقلابی می شود. تا جایی وقتی مهندس باتمانقلیچ فرماندار انقلابی آبادان برای پاکسازی ادارات و سازمان های دولتی از مجموعه نیروهای انقلابی نمایندگانی را به عنوان همکار انتخاب و در ادارات مختلف منصوب می کند، سهم معصومه یتیم خانه شهر می شود. سهمی که سرنوشت معصومه را طور دیگری رقم می زند .
یک دست بودن بیان ساده، زیبا و در عین حال گرم و صمیمی نویسنده در این بخش هم همچمنان قدرت خود را حفظ کرده است کما کان اینکه شناخت خواننده از شخصیت کودکی، خانواده و تجربههای کودکی و نوجوانی معصومه به شخصیت مدرسه و اجتماع او پیوند می خورد و قبول حادثه بزرگ تری را در ذهن خواننده ایجاد می نماید .
در طول خوانش این فصل خواننده از آنجایی که قصه دوران کودکی و نوجوانی معصومه را به مدت طولانی خوانده است، حوصله خواندنش سر می رود و سعی می کند تا با سرعت هر چه بیشتر این فصل را به پایان برساند زیرا می داند خاطرات آزاده ایی را می خواند که مدت چهار سال در اسارت بوده و کنجکاو است که بداند این چهارسال مشقت بار چگونه بر او و هم سلولی هایش گذشته است.
فصل چهارم: جنگ و اسارت
این بخش دربر دارنده همه تصاویری است که خوانندگانی که سال های جنگ تحمیلی را به چشم دیده اند بارها و بارها آن را لمس کرده یا تصاویرش را در تلویزیون دیده اند. تصاویر اعزام سربازان به خطوط مقدم جبهه، وضعیت سربازان عراقی که به اسارت درامده اند با آن زیرپیراهنی های سفید و دستان گره در پشت گردن، تخریب منازل و به خاک و خون کشیده شدن خیابان ها و خانه ها و مراکز خرید و در نهایت فعالیت زنان و دختران جوان در خطوط پشت جبهه در بیمارستان ها و هلال احمر ... خانم آّّباد این صحنه های جامعه شناسانه از اوایل جنگ را به بهترین و ملموس ترین صورت ممکن در کتاب خود ترسیم می کند و می نویسند: « مرگ از زمین و آسمان بر شهر می بارید. کودکانی که مادرهایشان را در بمباران از دست داده بودند سرگردان و تنها در شهر رها شده بودند. مردم بلد نبودند بجنگند.»
و بعد به هم رسانیدن بچه های بتیم خانه به شیراز و محاصره شدن مینی بوس و به اسارت در آمدن ... اینجاست که نقطه قلب داستان به تپش در می آید؛ « اسارت پر راز و رمز چهار دختر ایرانی» که حس های متفاوتی را در خواننده ایجاد می کند! احساس غرور وقتی سرباز عراقی دختر ۱۷ ساله ایرانی را ژنرال می نامد! و احساس بیم از خطرات احتمالی ناموسی که ممکن است برای دختران پیش بیاید و حس امیدی که شاید سربازان ایرانی، دختران را از جنگال دشمن بعثی نجات دهند.
فصل پنجم: زندان الرشید بغداد
اسم زندان الرشید برای ایرانیان بعد از بازگشت سرافرازانه اسرا به وطن نامی آشناست، این زندان، یک زندان امنیتی است و برای خواننده بسیار جالب و در عین حال ترس آور است که چگونه حکومت عراق، چهاردختر نوجوان را خلاف پروتکل های بین المللی در این مکان حبس و زندانی کرده بود!
توصیفات بسیار بسیار روشن و در عین حال دقیق خانم آباد از وضعیت اسفناک این زندان و سلول های آن و پرداختن به جزئیات شکنجه هایی که بعثیان، اسرای ایرانی را با آن آزار می رساندند، ضجه های زنان و کودکانی که مردان شان را لخت کرده و در برابرر دیدگان آنها شکنجه می دادند، فریاد زنانی که از موهای سر آویزان شان کرده­اند و ... فقط بخشی از صحنه های دهشتناک زندان الرشید است که عفت قلم معصومه آباد پروای بیان آنها را داشته است.
توصیف وضعیت نابهنجار بهداشتی داخل زندان موجب می­شود که دختران ایرانی از موهای سر خود برای نخ دندان و طناب ورزشی بافتنی بسازند سختی تحمل وضعیت این زندان را از نظر یک زن واضح تر می سازد اما در کنار این همه ظلم و خشونت که باعث چهره در هم کشیدن خواننده و ایجاد نفرت از بعثیان می شود.
اما تعریف حاضر جوابی ها و بی اعتنایی های معصومه به بازجویان، احساس غرور و شعف از قدرت روحی دختر ایرانی ،شادی زیرپوستی ناشی از روحیه ی دختری بی سلاح که دشمن تا دندان مسلح را به تمسخر گرفته است ،در خواننده ایجاد می کند به طوری که شاید بتوان گفت بوده اند خواننده هایی که هنگام خواندن این جملات خود را به جای معصومه قرار داده اند تا لذت این تحقیر دشمن را زیر دندان های خود احساس کنند.
اوج این احساس را می توان در خاطره "موش کََشان" و ترس حکمت نگهبان زندان با آن هیکل گنده اش از جسد یک موشی که دختران کشته بودند، دید آنجا که خواننده بعد از یک دوره تصور بدترین و کثیف ترین و چندش ترین لحظات و اتفاقات ممکن یک دل سیر از دست دختران ایرانی می خندد! هر چند که این خاطره هم گره مستقیمی با سطح وسیع آلودگی سلول های دختران اسیر دارد ...
شاید آنچه که مردم ایران در فیلم ها و سریال های تلویزیونی از آزار و اذیت ها و شماتت های بعثی ها علیه رزمندگان و اسرای ایرانی دیده اند، به اندازه روایت بانوی آزاده ای که قسم خورده است هر آنچه از قاب چشمانش گذشت را فقط روایت کرده، تأثیرگذار نباشد و خانم آباد به خوبی از پس این بخش مهم هم برآمده است. تا خواننده نتواند مقدار خشونت یک نگهبان اسرا را درک کند نمی تواند سختی های دوری از وطن، خانواده و تحقیر شدن را درک نماید .
در بخشی از کتاب آمده است: « از کنار سلول ها که رد می شدند در یا دریچه های سلول را باز می کردند، قیافه می گرفتند ،با دستمال جلو بینی خود را می گرفتند و ناسبزا می گفتند و با لگد درها را می کوبیدند. هر دری را که می کوبیدند اسم حیوانی را می آوردند. می خواستند تمام عقده های فروخورده زندگی شان را سر ما خالی کنند. دلم برای انها می سوخت از دست رفتن انسانیت و اخلاق حتی اگر آن را در وجود دشمنت ببینی، غم انگیز است. طبیعی ترین نیاز ما برای نگهبانان عراقی، سوژه خنده و تمسخر می شد. از هیچ توهین و تحقیری در حق ما دریغ نمی کردند .
تحمل درد غربت و سرما و گرما و کتک و گرسنگی و تشنگی به اندازه ی کافی سخت بود اما وقتی علاوه بر همه ی اینها ما را تا حد مرگ تحقیر می کردند دچار عذابی می شدیم که برای تحملش باید کوه می بودیم.»
در همه ادوار برای مردان احساس غیرت ورزیدن به زن یک ذات و برای زنان یک حس امنیت و شیرین است و در این فصل خانم آباد به خوبی از بیان این حس غیرت اسرا به ناموس شان بر آمده است. خاطراتی که نشان دهنده ریزبینی های اسرای غیور ایرانی در تأمین پدهای بهداشتی برای دختران، مراقبت از ناموس و شرف آنهاست و به هر صورتی هر یک می خواهند در خارج از خاک کشور اینبار به گونه ای دیگر ناموس پرستی خود را در برابر اجنبی به رخ بکشند!
خانم آباد در این باره می نویسد: « از اینکه در حریم امن برادرهای خودمان قرار داشتیم احساس فخر و غرور می کردیم .ولی در حبس بودن آنها رنج بسیار سختی را به ما تحمیل می کرد. باز و بسته شدن در سلول ما و حتی نگاه بعثی ها تحت کنترل آنها بود. بعثی ها در سلول ما را باز می کردند، صدای فریاد کسی را می شنیدم که می گفت« نصر من الله و تفح قریب» و بچه های دیگر هم جواب می دادند و « بشر المؤمنین» نمی دانستیم کسی که نسبت به باز شدن در سلول ما واکنش و حساسیت نشان می دهد کیست اما بعدها فهمیدیم که او وزیر نفت محمدجواد تندگویان است.»
اوج احساس افتخار در وجود خواننده از چهاردختر ۱۷ ساله آنجا بارور می شود که آنها با ۱۹ روز اعتصاب غذا و قرار گرفتن در آستانه مرگ باز هم دست از مبارزه در خاک دشمن برنداشتند و اراده شان بر دژخیمان بعثی پیروز شد. شماره اسارت گرفتند و به اردوگاه اسیران منتقل شدند.
معصومه آباد در مورد نحوه نگارش این فصل کتاب که مهم ترین و ضرب اصلی قصه است می گوید: « به جرئت میتوانم بگویم بخش اعظمی از خاطرات اسارت را در مکه نوشتم. زمانی که به خاطرات اسارت رسیدم به مکه رفتم و آن بخش را آنجا تمام کردم. وقتی که توفیق زیارت خانه خدا را پیدا کردم، بدون اینکه کسی بداند آن دفتری که مینوشتم را به همراه کاغذهایی که تاریخها و اسامی را یادداشت کرده بودم، با خودم میبردم. وقتی به مسجد پیامبر)ص( و خانه خدا میرفتم، بعد از زیارت و طواف آن دفتر را باز میکردم. در آن مکان آن دفتر، همان دفتری نبود که در ایران باز میکردم .بسیار جامعتر، کاملتر و قشنگتر شده بود. انگار انباری از کلمات را در دل خود داشت و من انگار که فقط کلمات را کنار هم میچیدم. خودم از این چیدهشدن کلمات کنار هم خوشحال بودم و احساس میکردم که بسیار زیبا است و بهتر از این نخواهد شد. آخرین خط کتاب که تمام شد، سفر من نیز به پایان رسید.»
فصل ششم، انتظار
بخش انتظار برای تمام خوانندگانی که عزیزی از دست داده یا چشم انتظار فردی از اعضای خانواده هستند، کاملا ملموس است. در ای بخش فقط صحبت از چشم انتظاری ها ، بی تابی ها و دلنگرانی های مادر " معصومه" نیست بلکه ایران مادری است چشم انتظار همه فرزندان اسیرش! مادر " معصومه" روایت همه مادران شهدای فقود الاثر و اسرا است. این بخش عاطفی ترین بخش کتاب « من زنده ام» هست .
لفته منصوری، در نقد این فصل می نویسد: « خبر اسارت معصومه توسط محمد غابشی در جریان مراسم ترحیم بی بی؛ نامه خلبان محمدرضا لبیبی که خبر اسارت چهار دختر ایرانی را به خانواده هایشان می دهد و رسیدن نامه «من زنده ام – بیمارستان الرشید بغداد» از معصومه؛ سه اوج پلکانی در این فصل عاطفی محسوب می شود.
خانم آّّباد این دلتنگی و عشق مادرانه که و چشم انتظاری نجیب را که توأمان با نیش زبان و سخنان سخت زنان فامیل و همسایه
است اینگونه توصیف می کند: « یکی از نامههایش که خیلی جگرم را سوزاند و بیقرارم کرد جوابی بود که به اولین نامهام داد. مادرم در آن نامه ملتمسانه و عاجزانه مرا از خدا زنده طلب کرده و این طور تعربف کرده بود که: «یکی از زنهایی که همیشه سرشان به زندگی و حرف مردم گرم است و از همه جا و همه چیز زندگی آدمها سوال میپرسند تا بتوانند نمکی بر زخم دیگران بپاشند، به دیدنم آمد، از احوال تو پرسید و من از غصه فراق و جور روزگار و سختی اسارت و انتظار و امیدهای بیپایانم گفتم و آنقدر گریه کردم که به سکسه افتادم. هنوز مریم ]کوچکترین خواهر راوی کتاب[ در بغلم بود و شیر میخورد. انگار میخواست مرا بیشتر از اینکه بسوزم جزغاله کند، گفت خاله دیگه بسپار دست خدا ،راضی شو به رضای خدا، دیگه برگشتن او خیری درش نیست، مصلحت برنگشتن او بیشتر از برگشتن است. شاید خدا منتظر است شما رضایت بدهید. »
-فصل هفتم، اردوگاه موصل و عنبر
فصل به ثمر نشستن تمام قصه هایی معصومه و سه دختر دیگر است که با او ساعات و لحظات سخت اسارت را تحمل کرده اند. لحظه ای که می توان آن را نقطه اوج داستان دانست. پیروزی ایمان بر کفر، استقامت دختران نوجوان ایرانی در برابر مردان قوی هیکل بعثی، جلوه مقاومت مظلوم در بند در برابر ظالم تا دندان مسلح... این پیروزی های درخشان پس از گذشت دو ماه از پایان اعتصاب و بهبود وضع جسمی، منجر به انتقال دختران به اردوگاه موصل منتقل شد!
صحنه سازی زیبای خانم آباد از ورود غرورآفرین دختران به اردوگاه موسل، تکمیل کننده حس افتخاری است که خواننده از دختران سرزمین خود در اوج خشونت، کسب می کند. پایان شیرین این قصه معصومه و هم سلولی هایش نامه نگاری با خانواده و آزادی از اسارت پس از ۱۱۹۴ روز در تاریخ ۱۲/۱۱/۱۳۶۲ و بازگشت غرور آفرینشان به و طن است .
منابع:
۱. آباد، معصومه - کتاب« من زنده ام»، چاپ سی و یکم
۲. مصاحبه معصومه آباد با خبرگزاری رجا ۲۱/ آبان/ ۹۳
۳. مصاحبه معصومه آباد با خبرگزاری تسنیم ۳۱/خرداد/۹۳
۴. نگاهی به کتاب من زنده ام خاطرات دوران اسارت معصومه آباد – به قلم ابوالفضل طاهر خانی
۵. نقدی بر کتاب من زنده ام – به قلم لفته منصوری
۶. مقاله « من زنده آزادی ام» نقدی بر کتاب « من زنده ام» کاری از تیم سایت مدیریت به دخت
۷. گفت و گوی دکتر محمدرضا سنگری پژوهشگر با خبرگزاری دفاع پرس

طنین یاس

ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار