خبرهای داغ:
یادداشت

وصیت‌نامه شهیده صدیقه رودباری

خدایا! وقتی به خاکم می‌سپارند به یادم باش. چرا که زنده بودنم، همیشه با یاد تو همراه بود. خدایا! خدایا! شهادت را نصیبمان گردان.
کد خبر: ۹۲۷۸۱۲۲
|
۰۱ مهر ۱۳۹۹ - ۱۸:۴۱
به گزارش خبرگزاری بسیج از سمنان، شهیده «صدیقه رودباری» ۱۸ اسفند ۱۳۴۰ در تهران به دنیا آمد. وی در دوران دبیرستان فعالیت‌های انقلابی خود، مانند: تکثیر اعلامیه‌ها و نوار‌های سخنان حضرت امام (ره) را آغاز کرد. شهید رودباری روز‌های آخر مرداد ۱۳۵۹ بعد از کلاس‌های آموزش نظامی، همراه با همه خواهر‌های در حال آموزش، در یک اتاق جمع می‌شوند که یکی از آن‌ها در حین تمیز کردن اسلحه، ناخودآگاه تیری را شلیک می‌کند. گلوله به قفسه سینه صدیقه می‌خورد که در نهایت نیز مشخص شد دختر شلیک‌کننده، یک منافق بوده است. سرانجام این بانو در ۲۸ مرداد ۱۳۵۹ به آرزوی همیشگی‌اش رسید. پیکر شهیده صدیقه رودباری در قطعه ۲۴ بهشت زهرای تهران آرام گرفت.
وصیت‌نامه شهید «صدیقه رودباری»
بسمه تعالی
سلام خواهر خوبم ... الان در سقز هستم و احتمال هر برنامه‌ای در این جا هست. صد در صد وقتی این ورقه می‌رسه دستت، دیگه نیستم و یا به عبارتی دیگر و بنا به عقیده خودم، روحم از جسم ناچیزم اوج می‌گیرد و به خدا می‌رسه. اما چرا گفتم خدا؟
چون که می‌خواهم بدونی خدا وجود دارد، نه وجودی که من و تو داریم، نه؛ بلکه خیلی عظیم‌تر و بزرگ‌تر از آن چیزی که می‌دونیم و هستیم. بار‌ها می‌خواستم موضوع خدا را به میان بکشم، اما دیدم هر بار سدی فرا راه‌مان هست، در ثانی تو آن‌قدر پاک و بزرگ و عزیز برای من بودی که باور این مسئله که تو خدا را نفی می‌کنی، برایم غیر قابل فهم و حتی غیر قابل قبول بود..
پس باید چیزی باشه که تو بگویی نیست، که آن هم می‌شود انکار، مثل این که من درختی در اطاق می‌بینم، بعد می‌گویم نیست.
خوب این مسئله خود بخود انکار حقیقت است. در ثانی من به تو می‌گویم که پرستش خدا کلا پرستش در ذات و فطرت هر انسانی است، چرا که وقتی خدا را برداشتیم جایش علم را گذاشتیم و حتی هگل در گفته‌های مشهور خود به خوبی این مسئله را روشن می‌کند و تاریخ را به جای خدا گذارده است.
دوست خوبم، می‌بخشی که این قدر پرچونگی کردم، باور کن آرزو داشتم با هم بودیم تا مسائل این جا را به چشم می‌دیدی و خیانت‌هایی که شده و به نظرت خدمت آمده است را از جلو می‌دیدی. چون می‌دانم آن قدر صداقت داری که از دیدی بازتر و به دور از چارچوب زندانی سازمانت، دیدگاهت را تشریح کنی. خوب، شاید وقت خداحافظی رسیده، آره باید از دوستی‌ها برید، دلبستگی‌ها را دور ریخت.
اما مثل پرنده‌ای که می‌میرد پروازش را به خاطر داشته باشیم و به یادش باشیم، چرا که شاید حتی لحظه‌ای به پرواز دور از قفس او، نظاره‌گر بودیم.
اما من از دوست خوبم و خواهر مهربانم می‌خواهم که به وصیت من عمل کند و بره و خدا را بشناسه و ببینه که چیه که قدرت به ما میده، چیه که ما را از خانه بریده از لذت دنیوی بریده و ما را اجر آخرت ابدی داده.
دوست خوبم برای من اشک نریز و بدان لحظه‌ای آرام می‌خوابم که جای خالی خودم را به وسیله تو پر ببینم و بانگ «اشهد ان لا الا الله» و «اشهد ان محمد رسول الله» را بشنوم.
*قرآن منو از مادرم می‌گیری و همیشه با خودت نگهدار*
۲۵ تیر ۱۳۵۹
ارسال نظرات
پر بیننده ها
آخرین اخبار