برگرفته ای از وصیت نامه روحانی شهید سید کاظم مجتبی پور؛
تبریز- من می روم چرا که باید رفت، باید رفت گر چه در این رفتن، سختیها و بلاهای زیادی به انسان تحمیل شود. باید عاشق شد و به معشوق پیوست. باید رها کرد و برید. ‌
کد خبر: ۹۳۲۱۱۹۸
|
۲۵ بهمن ۱۳۹۹ - ۱۰:۲۹

به گزارش خبرگزاری بسیج از آذربایجان شرقی، طلبه شهید سید کاظم مجتبی پور در آخرین اعزام، نامه‌ای به خانواده می‌نویسد و از خانواده می‌خواهد دیگر انتظار نکشند چرا که به دنبال آنچه بود، رسید.

 طلبه شهید سید کاظم مجتبی پور  فرزند میر فرج، روز سیزدهم بهمن ماه سال ۱۳۴۵ در یک خانواده مذهبی در سرزمین پاک آذربایجان شرقی در شهرستان بناب، دیده به جهان گشود و در آغوش خانواده‌ای متدین و دوستدار اهل‌بیت عصمت و طهارت (ع) رشد و تعالی یافت. شاید در آغاز چونان درختی غریب دور از بوستان‌های دست‌ پروده خود به پرورش خویش پرداخت و با دست‌های کوچک خویش از تنگنای زندگی روزمره آفتابی به سوی نور، به سوی اسلام زد و کوشید و دریچه‌ای به جهان روشن معارف اسلامی باز کند.

پس از دوران خوش کودکی پا به عرصه علم نهاد. دوران ابتدایی و راهنمایی  را در زادگاهش با موفقیت سپری نمود. تحصیلات خود را تا سوم راهنمایی ادامه داد در حالی که در کنار درس برای امرار معاش به قالی‌بافی نیز مشغول بود.  

او به مقام معظم روحانیت و کسب علوم دینی بسیار علاقه داشت. مرغ دلش هوای کوی دوست نمود و بلافاصله قدم به حوزه علمیه ولی عصر(عج) تبریز نهاد. طهارت نوجوانی را با تقوا اسلامی آبیاری کرد، چرا که مزرعه جوان و مستعد دل شوق مند او آماده هرگونه کشت پرثمری بود. دست توفیق یارش شد و اجداد طاهرینش یاورش شدند.

با اوج‌ گیری انقلاب اسلامی به دست معمار انقلاب، خمینی کبیر در دریای خروشان انقلاب اسلامی قرار گرفت و بر علیه رژیم منحوس پهلوی تظاهرات و راهپیمایی می‌کرد. با پیروزی انقلاب به عنوان فردی کوشا و فعال در واحد روابط عمومی و تبلیغات سپاه فعالیت خود را شروع نمود تا اینکه شیپور جنگ به صدا درآمد و مسیر حیات او نیز دگرگون شد. او که چشم به «الله» دوخته و با او پیمان وفا و مهر بسته بود راهی کوتاه را برای رسیدن به او، در جلوی چشمان خویش آماده و پویا مشاهده کرد.  

می‌دانست، هدف صدام و اربابانش، نابودی اسلام و واژگونی جمهوری اسلامی است. نیز می‌فهمید که همه جهان‌خواران در حمله به ایران هم دستند، از این رو بی‌قرار و مشتاق به سوی جبهه‌ها شتافت به این امید که بایک تیر، دو نشانه زده باشد. هم سدی در جلوی متجاوزین برقرار سازد و دست پلیدشان را از مرزهای اسلامی کوتاه سازد و هم اگر سعادت نصیبش شد به بارگاه ملکوتیان راه یابد و نزدیک‌ترین راه را به حضرت حق بپیماید. در این مدت ۳ بار به سوی جبهه‌های حق علیه باطل اعزام شد و سلحشورانه علیه خصم دون خروشید و جنگید تا اینکه در آخرین اعزام، نامه‌ای به خانواده می‌نویسد و از خانواده می‌خواهد دیگر انتظار نکشند چرا که به دنبال آنچه بود، رسید. سرانجام در تاریخ ۱۳۶۳/۱۲/۲۶   در جزیره مجنون به سوی آسمان دوست پرواز کرد.

 

*وصیت نامه روحانی شهید سید کاظم مجتبی پور:

 السلام علیک یا رسول الله السلام علیک یا اباعبدالله السلام علیکم یا انصار ابی عبدالله و دین الله.  

سلام بر شما ای رزمندگان جان بر گف، سلام بر شما که هر چه داشتید و دارید در راه دفاع از پرچم خونین اسلام فدا می کنید. سلام بر چهره‌های معصوم شما و بالاخره سلام به لحظه‌ای که دستهای کوچکتان را در مقابل خداوند تعالی بلند می‌کنید و الهی و سیدی العفو می گویید و به آن لحظه‌ای که اسلحه را می‌فشارید و بر خصم دون شورش می‌برید.  

السلام علیک یا حسین. ای فرمانده و ای مولا! تو جانت را در راه دفاع از اسلام فدا کردی و الان این ایران است که با رهبری همچون خمینی، حسین وار می‌جنگند و می‌رزمند و می‌خروشند و هر بلا را از جان و دل پذیرایند.  

حسین جان! تو بزرگی از آن که قلم‌ها توصیف کنند. تو در یک کلمه حسینی، حسین جان!  

زمانی که فردا مرا فریاد زنند: ای گناه کار بیا و در اثر اعمال گذشته‌ات عذابش را بکش، یاری‌ام خواهی کرد یا نه؟ آنگاه که همه یک صدا گویند ای گناه کار «لم تقولون ما لا تفعلون» (صف/۲) چرا چیزی را که می‌گویید انجام نمی‌دهید «اتأمرون الناس بالبر و تنسون انفسکم و انتم تتلون الکتاب افلا تعقلون» (بقره/۴۴) چه خواهند گفت؟  

من می روم چرا که باید رفت، باید رفت گر چه در این رفتن، سختیها و بلاهای زیادی به انسان تحمیل شود. باید عاشق شد و به معشوق پیوست. باید رها کرد و برید. ‌ 

ای برادر بنگر، نظر کن زیرا تا انسان از این دنیا نبرّد و فکر دنیا را از سرش بیرون نکند و به آن فریب نخورد و رهایش نکند، نمی تواند به معشوق حقیقی خویش برسد. ای برادر بنگر و تعقل کن و نظر بیفکن از کجا آمده‌ای!؟ آمدنت بهر چه هست؟ آیا تو را بیهوده به اینجا فرستاده‌اند؟ یا با هدف عالی و بزرگ؛ آیا آن هدف، غیر از بندگی و عشق به معشوق است؟ دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ. هنگامی که به تنهایی می‌نشینم و به گذشته و اشتباهاتم فکر می‌کنم، بر خود می‌لرزم. خدایا! می‌گویم این همه خطا را چگونه جبران کنم!؟ آیا جز با خون می‌شود؟ نه فکر نمی‌کنم «اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک» ولی نه نه، نمی شود دیر آمد و زود رفت. آن همه اشتباه کردم حالا زود خلاص شوم نه، باید سختی کشید، باید درد کشید. باید رنج کشید. نمی‌شود زود خلاص شد.  

هیهات که ۱۸ سال از عمرم گذشت و تا حال قدمی چندان مثبت در راه معشوق خویش بر نداشته‌ام. یاران صد کوچه را پیمودند، ما هنوز اندر خم یک کوچه حیرانیم.  

ای کاش من هزار جان داشتم و به این انقلاب و کربلای حسین (ع) که همه وقت فکر و ذکرم کربلای اوست،  تقدیم می کردم. چرا که حسین و مکتب او است که انسان می سازد و به انسان چهره انسانیت را می پوشاند، همین رزمندگانند که از حسین (ع) درس عشق و معنویت و ایثار گرفته‌اند. وقتی به چهره‌ها و قیافه‌ها وخنده‌ها و هر لحظه به لحظه برادران رزمنده را می‌بینم، عینا جلوه‌ای از کربلا می‌بینم.  

پرچم لااله الا الله و محمد رسول الله و السلام علیک یا مولای یا ابا عبدالله، صحنه‌ای عجیب آفریده‌ است. ای کاش بودید و در دل شب، ناله‌های این شیران روز را، که الهی و سیدی العفو می گویند و فریادشان تا دهها متر اطراف را عطر آگین می کند،   می دیدید. خدا شاهد است برادران رزمنده چقدر پاک و مخلص و قوی دل هستند و چه عشق فراوان به اسلام، امام خمینی و امام حسین (ع) دارند، که من بارها به آنها و حال آنها غبطه می‌خورم. اما از لطف خدا هم ناامید نیستم و خدا را شکر می کنم که مدتی در کنار این برادران بوده‌ام.  

در سینه‌ام عشق به شهادت را پرورش می دهم چون در روزگار شهادت سخت است که انسان در بستر مرگ طبیعی از جهان برود. شهادت در دل من جای خاص دارد و شهادت در راه خدا را، با آغوش باز پذیرایم.  

برادر و خواهرم! بیا گذشه را فراموش بکن. عصر ما فنا شدنی است. بیا و این باقی عمر را فدای خمینی کن. راه راست، راهی است که انسان را از خسران به پیری و از پیری به درماندگی و خلاصه به «انا لله و انا الیه راجعون» ببین که چطور عمر تو به پایان رسید، به یاد آر روزی که مردم جنازه تو را بر روی دست به محلی ساکت و آرام می‌برند، به یاد آر زمانی که سنگ بر روی قبر تو می گذارند و تو در سیاهی محض با اعمالت تنها می مانی.  

حال تو هستی و خدایت و اعمالت، اگر خواستند با تو با عدالت رفتار کنند، چه داری عرضه کنی؟ اگر خواستند تو را به طرف آتشی که از قهر خداوند در اثر گناهانت شعله و نمره می‌کشد، چه جوابی داری؟ ولی حیف که دیگر تمام است باید از عمر استفاده می کردی. گذشت، فریادی نیست، صدایی نیست و... دیگر وقت تمام است. وقت، وقت جواب است. بیا با هم توبه کنیم که ان‌شاءالله خداوند با ما با فضل و کرمش رفتار می کند. بیا «ربنا فاغفر لنا ذنوبنا و کفر عنا...» بیا با شهدا همراه شویم. بیا از کاروان عقب نمانیم. بعد از گذشت وقت، حسرت جای ندارد.  

این کاروان از کسانی همچون علی اکبر، علی اصغر و ابوالفضل (علیهم السلام) تشکیل یافته است و فرمانده‌ شان هم حسین (ع)، مرد شجاعت و ایثار می‌باشد. خدا نکند مرگ ما را دریابد که ما در غفلت شویم. از خواب غفلت بیدار شویم و عمل کنیم؛ باید به آن چه می دانیم، عمل بکنیم.  

ای جوانان! این ندای هر رزمنده در آخرین حالات خویش است، از شما استمداد می کنند. پروردگارا! کریما! رحیما! داورا! ای محبوب محبّان! ای معشوق عاشقان! ای غیاث مستغیثان! ای پناه بی پناهان! ای نیاز نیازمندان! ای نجات گمراهان! ای روشنی دل عارفان! ای فروغ قلب خالصان! ای قبله مخلصان! ای عطا بخش گدایان! ای جلیل ذاکران! ای امین شاکران! کدام جستجوگر به جستجویت برخاست و تو را نیافت، و کدام عاشق دل باخته به درگاه لطفت آمد و به وصال تو نرسید آنان که در این دریای پر خروش حیات، به جستجویت برخاستند، تو را یافتند و آنان که به عشق دیدارت با پای دل به سویت آمدند، با دیده جان به دیدارت نایل شدند. عارفان عاشق در تمام مسیر حیات، چشم به هم زدنی از تو غفلت نکردند و لحظه‌ای بی یاد تو به سر نبردند. و یار و یاوری جز تو نگرفتند و بر کسی به غیرتو تکیه نکردند و روی به سرایی جز سرای تو و کویی جز کوی عشق تو، نیاوردند.  

اینان تمام لذت حیات و عیش جان را در یاد تو یافتند. به قول سر حلقه عاشقان، امام عارفان، مظهر العجایب، غالب کل غالب، علی بن ابی طالب (علیه السلام) : یا الله! عاشقانت به شب در محراب عبادت سرا پا عجز و غرق راز و نیازند و به هنگام روز، شیر بیشه شجاعت. دیده قلبشان نگران دیده یار. و جانشان محو دیدار دوست، و دلشان از غم هجر روی معشوق، محزون است، اگر اجل مقدر نبود، یک لحظه روحشان در کالبد مادی قرار نمی گرفت.  

آری، عشق به رضوان و خوف از عذاب، یکباره بین جان و تنشان جدایی می‌انداخت. اینان هرگز به آنچه حرام است، چشم ندوزند و در پوشاک اعتدال و میانه روی داشته و رفتارشان جز تواضع و فروتنی چیزی نیست. گوش خود را وفق دانش با منفعت کرده و دنبال صدایی جز آوای محبوب نروند.  

تنها اینان کاروان سالار عشقند و بر فقیران و نیازمندان است که با کمال عجز و زاری، دست به دامن پر مهرشان زنند. و بدانند اگر این گونه چهره‌های الهی، در زندگی نباشند، حیات انسانی فروغی نخواهد داشت و آدمی جز در ضلالت، و گمراهی، بدبختی و شقاوت نخواهد افتاد و به قول سید ساجدان، سر مشق عاشقان، حضرت زین العابدین: «هلک من لیس له حکیم» و باید دانست که در رأس این طائفه، انبیاء و امامان عالی مقام قرار دارند که بدون توسل به ایشان پیدا کردن راه، محال و یافتن خدا امری غیر ممکن است. و اگر حیات و زندگی اتصال به این بزرگواران با کرامت نداشته باشد، هیچ یک از استعدادهای معنوی انسان، شکفته نخواهد شد.  این آیات با عظمت قرآن است که «جاهِدِالکفّارَ وَ المنافقین و اغلظ علیهم» (تحریم/ ۹) 

برادران پاسدار! ای عاشقان واقعی الله که امام بر وجود جوانانی همچون شما افتخار می کند؛ همیشه این آیه قرآن زمزمة دلتان باشد «اشداء علی الکفار رحماء بینهم» رزمندگان در میدانهای جنگ بر کفار شدید هستند ولی در بین خودشان مهربان و رئوف هستند. نهج‌البلاغه را زیاد بخوانید. جهاد و شهادت را راه خود قرار دهید. زیارت عاشورا را زیاد بخوانید. و اینک وصیت نامه خودم به خانواده‌ام را به شرح ذیل شروع می کنم: با سلام و درود فراوان به آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه) و امید بی پناهان و مظلومان و با سلام بر شیر مرد جماران و بت شکن قرن، ابراهیم زمان و با سلام به امت حزب الله.  

خدایا! تو آگاه و ناظری بر قلب من که من خوش ندارم در رختخواب بمیرم و از تو مسئلت دارم به حرمت حسین مظلوم، مرا شهادت نصیب کنی و از این دنیایی پست، آزادم کنی و پیش اولیاء خویش ببری.  

خدایا! خودت آگاهی که همیشه آمادگی رفتن به جبهه را داشتم و ماندن در پشت جبهه را برای خود، قفس می‌دانستم و از تو می‌خواهم حالا که به اینجا آمدم، دیگر به شهر خودمان بر نگردان، چون که چیزی شیرین تر از شهادت - که همیشه - خواستار مردان الهی بوده است، نیست.  

خدایا! این بنده ذلیل و فقیر، با بار گناه به درگاهت آمده‌ام و امید بخشش دارم و امید دارم که مرا با دست خالی از این دنیا نبری.  

بار الها! چه می شد ما را هم به آرزویمان نایل کنی. ای صاحب عفو و کرم و مغفرت.  

*وصیت به خانواده: 

۱. اگر من به فیض شهادت نایل گشتم، چند جلد که کتاب دارم، خواهرها و برادرهایم آنها را بخوانند و آنهایی که متوجه نمی شوند، به مدرسه علوم اسلامی تحویل دهند.  

۲. تمامی لباسهایم را به جنگ زدگان بدهید که اینها از مستحقان جامعه هستند.  

۳. اگر خورده وسایلی دارم، خودتان می دانید چه بکنید.  

*وصیت به پدر و ماردم: 

شما را به خدا اگر شهادت فرزندتان را شنیدید، سجده شکر به جا بیاورید که این از توفیقات بزرگ الهی است و اصلا بر شهید شدن من، گریه و زاری نکنید. ای مادر و خواهرانم و بقیه فامیل! مانند زینب (س) تبلیغ اسلام کنید که جامعه احتیاج بیشتری دارد و صبر و تحمل کنید که خداوند با صابران است.  

*وصیت به برادران و خواهران:  

اگر شما شهادت مرا شنیدید خوشحال باشید که به شما برادر شهید خواهند گفت و این خود از سعادت‌های الهی است. خواهرانم شما هم زهرا وار و زینب‌ وار (علیهما السلام) صبر و تبلیغ اسلام کنید که آن وقت است که دین خود را به اسلام اداء کرده‌اید و نباید گریه و زاری کنید که دشمن شاد می شود.  

خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی، (عجل الله تعالی فرجه) خمینی را نگهدار 

ارسال نظرات