شهدا خیلی زندهتر از آن هستند که فکر می کنیم و من در مدتی که برایشان قلم زدم این موضوع را بارها و بارها احساس کردم./مادران شهدا چقدر روح بزرگی دارند که اینقدر با عظمت می ایستند و می گویند که ما بچه هایمان را در راه اسلام و وطن دادیم.
خانم فاطمه شکوری در مصاحبه با خبرنگار خبرگزاری بسیج درباره مجموعه فعالیت هایشان در مورد شهدا و دفاع مقدس گفت: حدودا از سال 93 وارد حوزهی ادبیات داستانی شدم. از آن زمان تاحالا خداروشکر در این مسیر قلم زدم. قبل از آن، در زمینه شعر فعالیت میکردم؛ هرچند مجموعه شعر چاپ شده ندارم. رمانی نوشته بودم به اسم "ترلان عاشقانهای دور" که باعث ورود من به حوزهی ادبیات پایداری شد. برای تحقیق از زندگی جانبازها به حفظ آثار مراجعه کردم و اینکه در صورت امکان، برای چاپ، کمکم کنند که نشد و رمانم به طریق دیگه ای چاپ شد، ولی همان چند صفحه تاملم در زندگی جانبازها، خیر و برکات زیادی داشت و باعث آشنایی من با قهرمانهای واقعی کشورم شد. بعد از آن رمان "روزهای خاردار" را نوشتم، اولین کارم حوزه خاطره نویسی و ادبیات پایداری که خاطرات برادر عزیزم آقای میکائیل علیجانی و آقای دکتر میانداری دربارهی جنگ و اسارت هست. کتاب "خط هشتم" در قالب زندگینامهی داستانی که خاطرات پهلوان شهید شهرمون شهید پرویز عطایی هست را نوشتم. ایشان بنیانگذار رشتهی تکواندو در زنجان هستند. کتاب "امانت خاک" که زندگی سردار منصور سودی هست، را با استفاده از یادداشتهای خود شهید، در قالب مونولوگ و از زبان دختر شهید نوشتم . کتاب "پسران من" که خاطرات مادر و دوستان شهید عبدالوهاب و محمدولی جعفری هست البته به روایت مادر شهیدان را نوشتم .کتاب "بئی" به معنای تازه داماد را هم درباره شهید سید حسین صادقی نوشتم که یکی از شخصیتهای کم نظیر شهرمون هستند. "مهمان کردها" کتاب دیگرم هست با نگاهی متفاوت از کارهای قبلی ام به جنگ؛ در این کتاب جنگ از زاویه دید یه دختر بچه هفت هشت سالهی زنجانی در شهر سقز روایت شده است.
وی در ادامه افزود: اوایل که می خواستم وارد حوزه ادبیات بشم خودم را هم قد و اندازهی پرداختن به این ژانر نمیدانستم. یکی از شرمندگیهام این هست که چرا آدمی مثل من، که بیشتر دانش آموز ادبیات هست باید برای بهترینهای شهر و دیارش بنویسد. افراد بسیاری در حوزهی ادبیات، خیلی خوش قلمتر با دانش ادبیاتی بالاتر از من هستند. البته در ابتدا هدف من در این حوزه، اصلا چاپ کتاب نبود، مصاحبههای زیادی در مرکز حفظ آثار شهدا بود که به من گفتند که سالهاست این خاطرات ضبط شده، ولی پیاده سازی و تدوین نشده است. وقتی مصاحبهها را گوش دادم تازه به کوچکی و حقارت خودم در مقابل آن انسانها پی بردم.
نویسنده زنجانی در ادامه گفت: کتاب "روزهای خاردار" در واقع برای من یک مکتب بود. بعد برای اینکه یک موقع این خاطرات گم نشوند، به نوشتن خاطرات در این کتاب شروع کردم. تمام سعیام این بود که اسم شهدای شهرمان را از قلم جا نیفتد. شهدایی که در عملیات کربلای 4 و کربلای 5 بودند اسمشان یادمان نرود. همان طور که جنگیدن خیلی سخت است، نوشتن از جنگ هم سختیهای خاص خودش را دارد. در کتاب "پسران من" وقتی میخواستم صحنهی خبردار شدن مادر از شهادت شهید محمد ولی را بنویسم، به قدری سخت بود برای من این صحنه که یک دفعه دیدم، بچه هایم دارند من را آرام می کنند، با آب قند بالای سرم ایستاده بودند. من واقعا فکر کرده بودم در اون لحظه خبر شهادت فرزند خودم را بهم دادند. شاید این لحظه برای من فقط 30 ثانیه طول کشید. بعدش با خودم فکر کردم که مادران شهدا چقدر روح بزرگی دارند که اینقدر با عظمت می ایستند و می گویند که ما بچه هایمان را در راه اسلام و وطن دادیم. این قطعا قدرت خدا و بزرگی روح این مادرها است. خدا در قرآن گفته است: شهدا زنده هستند، زنده تر از همه زنده ها. گاهی فکر میکنم من الان اینجا نشستهام پس زندهام، ولی شهدا خیلی زندهتر هستند و من در مدتی که برایشان قلم زدم این موضوع را بارها و بارها احساس کردم.
فاطمه شکوری در انتها گفت: اتفاقاتی که در عملیات کربلای 4 و کربلای 5 افتاد براش هزاران کتاب می توان نوشت. قصهی آدم هایی که وقتی بهشون نزدیک می شوی و مطالعه میکنی میفهمی چقدر انسان های بزرگی بودند....