به پاس یاد و نام شهدای 22 بهمن؛

22بهمن؛ ترانه شهادت، ترنم پیروزی

تبریز- روزهای خوب هیچ وقت از خاطر انسان ها پاک نمی شود، هر چند برای رسیدن به این روزها تلخی ها چشیده، زجرها کشیده و زخم هایی دیده باشیم، روزهای خوب، روزهای خوبند، نتیجه صبرها و مشقت ها، و تقویم شکوه ایران به یاد ندارد جدای از این روزها بوده باشد، اصلا با همین روزها آغاز شده است و از دهه فجر چه مصداقی بهتر برای آن.
کد خبر: ۹۴۹۱۳۳۷
|
۲۲ بهمن ۱۴۰۱ - ۰۱:۱۱

خبرگزاری بسیج، رقیه غلامی؛ دهه فجر یک دهه نیست، عظمتی به بزرگی ملت ایران است، مردمی که در جای جای میهن عزیزمان دست به دست هم دادند و پای به پای هم آمدند تا تاریخی را به ثبت رسانند که هرگز از یادها پاک نمی شود، دهه ای که تا رسیدن به آن، هر روزش آسمان شاهد عروج انسان هایی بود که زمین را به عرش کشیدند.

و مردم نترس و غیور آذربایجان جدای از این مردم نبودند، همت بلند داشتند تا در تاریخ ایران نام بلندشان بدرخشد، از کوچک و بزرگ، دانش آموز و طلبه و معلم و مغازه دار، روستایی و شهری، مردانی که همدل و همراز به پیر مرشدشان لبیک گفتند.

شهدایی که پس از گذشت سال ها وقتی سراغی از خانواده هایشان می گیریم پدری و مادری نیست تا از آن ها بگوید و خیلی به ندرت صاحب خانواده و فرزندی هستند که جویای ایثارشان باشیم و نمی دانی چه سخت است لحظه ای که دیگر حتی گاهی نمی توانیم نشانه ای کوچک از آن ها بیابیم، و تنها دلتنگی هایمان بهانه ای می شود برای حسرت آن روزها، روزهای خوب، روز بیست و دوم بهمن.

روز 22بهمن روزی که شهیدان فیروز هابیل امیرخیز، عبدالاحد وحیدی، شمسعلی رضایی، محمدجعفر محمدجعفرزاده و اسماعیل موسی پور از میان صدها شهید انقلاب ایران و آذربایجان که هم پای ترنم پیروزی انقلاب ترانه شهادت خواندند در همین روز، روز خوب، پروازشان آسمان را به تماشا کشید، شهدایی که هر یک در نقطه ای از این سرزمین با نام آذربایجان به انقلاب پیوستند، شهدایی که به تبرک در چند سطری کوتاه همچون قطره ای از دریا، مختصری از تقویم شکوهشان را آذین صفحات دفترمان می کنیم.

شهید فیروز هابیل امیرخیز، سال 1336 در محله قره آغاج تبریز به دنیا آمد، دوران کودکیش را به علت کار پدرش در ارومیه سپری و از آنجا بالیدن آغاز کرد و هم پای با درس، قرآن آموخت و در کنار آن از مزارع کشاورزان و سختی کار آن ها فیلم گرفت.

وی پس از طی دوران تحصیلات راهنمایی و دبیرستان وارد انستیو تکنولوژی اورمیه شد و همزمان با تحصیل در رشته برق از هیچ کمکی برای کارگران کوره های آجرپزی دریغ نکرد و برای بازتاب دردهای مردم زحمت کش و زجر دیده سه فیلم با نام های «توشه»، «باهم» و «نیاز» را ساخت که فیلم هشت میلی متری «توشه» توانست از کاخ جوانان اورمیه لوح سپاس دریافت کند.

شهید امیرخیز پس از پایان دانشگاه به خدمت سربازی رفت و همراه با آن فعالیت های سیاسی اش رنگ دیگری یافت و بارها به خاطر پخش اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) دستگیر شد ولی دست از مبارزه برنداشت تا این که وقتی شنید امام راحل فرموده «سربازخانه ها را خالی کنید» سربازخانه را ترک کرد و به تبریز آمد.

شهید هابیل بیستم بهمن در تظاهرات مردم تبریز توانست تانکی را از دست ماموران رژیم طاغوت گرفته و خود رانندگی آن را به دست بگیرد که پس از پیاده شدن از تانک، مقابل کلانتری ناحیه شش(ترمینال قدیم) با گلوله ای که به طحال او اصابت کرد به بیمارستان امام(پهلوی) منتقل و عاقبت در اثر خونریزی شدید روز 22 بهمن به شهادت رسید که پیکرش روز 23 بهمن با تشییع نیروی هوایی تبریز در مزارستان امامیه آرام گرفت.

شهید عبدالاحد وحیدی اول بهمن سال 1337 در روستای کوشک شبستر در یک خانواده متدین و کشاورز به دنیا آمد و از همان دوران کودکی با تعطیلی مدرسه در کار کشاورزی پدر را همراهی می کرد تا این که پس از پایان دوره ابتدایی به تهران رفت تا همراه درس در کار آهنگری هم پای برادرانش باشد هر چند با فرصتی که پیش می آمد به یاری پدر در کار کشاورزی نیز می شتافت.

وی همزمان با دوره دبیرستان در هیاتی که دوستان و فامیل در محله هاشمی تهران داشتند فعالیت و در مجالس سخنرانی آقای ناطق نوری شرکت می کرد و همین جرقه فعالیت های انقلابی وی شد چنان که روز ورود حضرت امام به کشور به مدت نیم ساعت به ماشین حامل امام راحل چسبید و از آن جدا نشد تا جایی که در اثر کشیده شدنش بر روی آسفالت لباس هایش پاره پاره و سینه اش زخمی شد.

شهید وحیدی پس از چندین بار رهایی از دست ماموران طاغوت، سرانجام روز 22 بهمن مقابل پادگان «جی» تهران با اصابت تیری به شهادت رسید و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد.

شهید شمسعلی رضایی دوم فروردین 1325 در یک خانواده متدین و از طبقه متوسط تبریزی چشم به جهان گشود و پس از سپری کردن دوران کودکی به علت وضعیت اقتصادی خانواده بیش از کلاس سوم نتوانست به تحصیلات خود ادامه دهد و به کار کارگری در خیاطی مشغول و همراه با کار خیاطی در کارهای خانه، مادر را نیز به علت بیماری مادرش یاری می کرد.

وی پس از طی سال ها با پایان دوره سربازی مغازه باز کرده و با چند کارگر به خیاطی پرداخت و همین فرصتی بود تا بتواند نوارهای سخنرانی امام خمینی(ره) را بر روی کاغذ آورده و پخش کند.

با تولد بچه تحولی در مبارزات شمسعلی بوجود نیامد و مصمم تر از آن نیز در این راه قدم برداشت تا این که عصر روز 22 بهمن در کنار برادرانش مقابل کلانتری ناحیه شش(ترمینال قدیم) به رگبار بسته شد و با اصابت هفتمین گلوله جان به جان آفرین سپرد و پیکر مطهرش پس از چند روز که در سردخانه بیمارستان امام(پهلوی) ماند در قبرستان ملک عباسی به خاک سپرده شد.

شهید محمدجعفر محمدجعفرزاده تنها پسر خانواده در سال 1317 در یک خانواده متدین آذرشهری چشم به دنیا گشود و پس از سپری کردن کودکی اش به علت مشکلات خانواده از مدرسه بازماند و در کارخانه پتو مشغول کار شد تا این که در اثر ریزش کارگاه زیر آوار مانده و پس از 24 ساعت اغما، به هوش آمد و همین موجب شد توسط یکی از آشنایان خیر به مدرسه برود و عاقبت معلم یکی از روستاهای شهرستان گرمی اردبیل به نام دیزه شود.

معلمی که با اوج گیری انقلاب توسط همکارانش نیز تهدید و این موضوع سبب شد تا کار تدریس را رها کرده و آزادانه به فعالیت هایش ادامه دهد و روز 22 بهمن به ضرب گلوله زخمی شود و در راه بیمارستان به شهادت برسد و در گلزار شهدای آذرشهر کنونی آرام بگیرد.

معلمی که پس از شهادتش بنا به توصیه وی، یکی از دوستانش به نام محمدحسین فخربنابی نایب الزیاره حج او می شود و پس از آغاز جنگ تحمیلی در جبهه های حق علیه باطل به شهادت می رسد.

شهید اسماعیل موسی پور هفدهم تیر 1340 در روستای مشاهیر از توابع ورزقان در یک خانواده متدین به دنیا آمد و از همان دوران کودکی با مشکلات گریبانگیر خانواده دست و پنجه نرم کرد تا بتواند مرد بودن خود را به اثبات برساند و با همه دغدغه هایی که داشت تیم فوتبالی به نام دارایی تشکیل داد.

شهید موسی پور در پانزده سالگی در پالایشگاه تبریز مشغول کار جوشکاری شده و از این که در کار خویش مهارت و تخصصی پیدا کرد توسط کارفرمایان ایتالیایی به خارج از کشور دعوت شد، به همین علت به دوره سربازی رفت تا بتواند از کشور خارج شود ولی سرنوشت طور دیگری برای او رقم خورد.

وی پس از دوره آموزش سربازی در پادگان جلدیان ارومیه، برای ادامه خدمت خود به پادگان فیروزآباد شیراز منتقل شد و حین خدمت از طرف مافوق خود ماموریت یافت تا مردمی را که برای آزادی و حریت خود قیام کرده و در برابر طاغوت ایستاده اند به گلوله ببندد ولی اسماعیل خوب امتحان خود را پس داد و از دستور سرپیچی کرد و در برابر مردمی که مثل او بودند نایستاد و همین موجب شد تا به ضرب گلوله مافوق خود روز 22 بهمن به شهادت برسد و پیکرش با هلی کوپتر به تبریز منتقل و در مزارستان قم تپه در منزل ابدیش جای بگیرد.

آری این شهدا تنها شمار اندکی از آن همه شهدایی بودند که جانانه پای ارزش ها ایستادند تا نامشان بر تارک تاریخ بدرخشد و سرفصل مردانگی روزگارمان باشد و تلالو نگاهشان مسیر روشنی را برایمان ترسیم کند تا مبادا در کوره راهای روزگار گم شویم و در تنگناها دل خسته، عاشقانه ترنم عشق خواندند تا هماره یادمان باشد سمفونی شکوهشان همچنان گوش استکبار را کر کرده و مردانگی شان لرزه بر کنگره های سر به فلک کشیده طاغوتیان انداخته است.

مردانی که مسیر روشنشان امتداد فرداهایی است که در پیش داریم و مشق عاشقی هایمان، تا هماره بر بام بلند جهان فریاد کنیم؛ «چون ایران نباشد تن من مباد».

ارسال نظرات
آخرین اخبار