خواهر شهید بسیجی یحیی سراج در گفتگو با خبرگزاری بسیج در شهرستان فیروزکوه با اشاره به شهادت برادرش در ماه محرم گفت: برادر شهیدم یحیی سراج، یکم آذر 1348 در روستای جیلزجند از توابع شهرستان فیروزکوه چشم به جهان گشود؛ دانش آموز دوره راهنمایی بود که به عنوان بسیجی درپایگاه بسیج روستای جلیزجند فعالیت میکرد؛و پایگاه بسیج سنگر اول او بود.
فاطمه سراج افزود : یحیی دوران کودکی اش را در آغوش مادری مهربان و در سایه پر مهر پدری پر تلاش ،با بازی و شیطنت های کودکانه اما بسیار شیرین در کوهها و دشتهای شهرستان فیروزکوه سپری کرد.
وی در ادامه گفت : یحیی به نمازه و روزه خیلی مقید بود همیشه نمازش را در مسجد می خواند.و در کارها کمک حال خانواده بود.
وی افزود: از همان کودکی بسیار ساکت،آرام،دلسوز و بسیار باهوش بود، یحیی علاقه زیادی به مدرسه و درس خواندن داشت، بسیار با اخلاق و منظم بوده و در کنار درس خواندن در کارها به پدر کمک می کرد، بعضی اوقات نیز برای کمک به مزرعه ی پدر می رفت .
این خواهر مهربان گفت: او در کنار همه ی این کارها حواسش به جبهه رفتن بود، مادرم به خاطر دلبسته گی که داشت مخالفت می کرد اما برادرم با دستکاری شناسنامه اش به جبهه رفت؛ یحیی تا کلاس دوم راهنمایی به تحصیل علم پرداخت و سپس وارد عرصه دفاع از سرزمین عزیزمان ایران شد.
وی تصریح کرد: یحیی که با دستکاری شناسنامه اش به جبهه های حق علیه باطل اعزام شده بود؛ در سنگر دفاع درسش را ادامه داد و سوم راهنمایی را با معدل نوزده قبول شد و رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کرد.
وی گفت: برادرم در اعزام اول شیمیایی شد؛ وبا صورت زخمی و تاول زده به مرخصی آمد؛ مادرم گفت:« مجدد نرو» یحیی گفت: من برای دفاع از ناموس به جبهه میروم شما نمیدانید دشمن با نوامیس ما چه میکند.
خواهر شهید یحیی سراج افزود: در روزهای که برای درمان باید استراحت می کرد؛ تمام وقت کنار پدر به کشاورزی مشغول شد و محصولات را جمعآوری می کرد؛ روزها مشغول کار در مزرعه بود و شبها در آغوش پدر استراحت می کرد .
سراج گفت: چند شب قبل از اعزام برادرم، پدر با یا حسین های یحیی بیدار شد دقایقی نگاهش کرد و متوجه شد خواب مولایش را دیده است؛ شب دوم تکرار شد؛ به شب سوم که رسید طاقت نیاورد یحیی را در آغوش گرفت و بوسید یحیی بیدار شد و گفت: دوست ندارم بدون رضایت شما به جبهه برگردم؛ پدر با توجه به سه شب بیداریش به واسطه ی خوابی که دیده بود؛ رضایت نامه اش را امضاء کرد تا همسفر مولایش شود.
وی ادامه داد: برادرم با رضایتنامهی پدری که با اشک آن را انگشت زده بود. و خداحافظی با مادر که خبر از تصمیم فرزندش نداشت( به خاطر وابستگی و دلبستگی زیاد مادر یحیی نمیخواست ناراحتی و نگرانی مادر را ببیند ) به عنوان بسیجی برای بار دوم عازم جبهه شد تا در دفاع از ایران اسلامی قدمی بردارد.
وی گفت: برادرم بعد از آموزشهای نظامی قلب دشمنان اسلام را هدف گرفت و در بیست و ششم شهریور ماه 1365 (۱۲محرم)در مهران توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت ترکش خمپاره به پشت سرش به شهادت رسید.و پیکر او را در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپردند.
گزیدهای از وصیتنامه شهید
ای کاش که بنده هزاران بار در این راه کشته میشدم و زنده میکشتم و دوباره در راه خدا و در راه دین او میجنگیدم و به شهادت میرسیدم. ای کاش سرم را در صحرای گرم خوزستان میدادم. ای کاش دستم را در صحرای گرم کربلا در کنار قبر حضرت ابوالفضل(ع) تقدیم مینمودم.
ای کاش پاهایم را در کنار حسینم قطع میکردند. ای کاش در کردستان، همچون پاسداران دلیر که بدنشان را میسوزاندند، ای کاش سینهام را در فاو فدا میکردم و ای کاش گلویم را در آبادان و خرمشهر میبریدند و ای کاش، لب تشنه شهید میشدم...
خبرنگار بسیج/ طاهره حاجی مزدارانی