به گزارش خبرگزاری بسیج ایلام،«امدادگر بودم و در بیمارستان امام(ره) به مجروحان جنگ خدمت میکردم، با اینکه تمام منزلم بر اثر بمباران تخریب شده بود و مهدی نوزادم به همراه دختر ۲ و نیم سالهام مریم شهید شده بودند ولی باز هم دغدغه خدمت به رزمندگان و مشارکت و امدادرسانی به مجروحان را داشتم.
وقتی فرزند دومم "نورمحمد" قصد رفتن به جبهه را کرد مانعش نشدم و برای انتخابش احترام قائل شدم، او رفت و دل من هم با او رفت، خیلی نگرانش بودم، نورمحمد یک جمله به من گفت که آن را تا امروز آویزه گوشم کردهام، "مادر خوابی دیدهام که تعبیرش یا شهادت است یا اسیری یا مفقودالاثری، ولی از تو میخواهم هرچه قسمتم شد وقتی خبرش را به تو دادند گریه نکنی، باید خوشحال باشی چون من به آرزویم رسیده ام."
این ها را که گفت دلم هری ریخت، لبم را گاز گرفتم اما چون پسرم را متفاوت از بقیه دوست داشتم و برایم خیلی عزیز بود با بستن چشمهایم به او اطمینان دادم که حرفش را قبول کردهام.
۳۱تیرماه سال ۱۳۶۷ بود که خبر شهادتش را به ما دادند، دوران آوارگی ما زیر بمباران بود، خانهمان تخریب و در اطراف شهرستان چوار زندگی میکردیم، وقتی خبر را شنیدم تنها به یاد جمله نورمحمد افتادم که تاکید کرده بود اشک نریزم و عزاداری نکنم، خبر برایم آنقدر دردناک بود که توانم را از من گرفت ولی انگار خود نورمحمد بود که زیر بازوهایم را گرفت و به من قدرت داد که به وعده ام وفادار باشم، با تمام قوا ایستادم و اشکی نریختم چون میدانستم او مرا میبیند و شکستن عهد مادر و پسر را دوست ندارد».
اینها بخشی از صحبتهای "گلنسا دلپیشه" مادر شهید "نورمحمد بابایی" به عنوان یکی از راویان جشنواره رسانهای طنین در ایلام است که فرزندش در قصر شیرین به شهادت رسیده ولی بعد از گذشت ۳۶سال همچنان جاویدالاثر و چشم براه پیکر و نشانی از فرزند است.
مادری که به قول خودش، فرزندش را در رویای هر روز بعد از نماز صبح میبیند، رویایی که در آن نورمحمد به مادر میگوید: من سر در بدن ندارم ولی در این رویا خدا سرم را به من می دهد که بتوانم با مادرم صحبت کنم.
وقتی می بینیم مادر دیگر اشکی نمی ریزد،سریع بغضم را فرو می خورم، قلم در دستانم سست می شود و یارای نوشتن برایم نمیماند؛ ولی وقتی اراده و توان مثالزدنی این مادر را میبینم که با افتخار از شهادت جگرگوشهاش حرف میزند، با اشتیاق مابقی صحبتهایش را می شنوم.
و اما پدر...
او از پیوستن پدر به فرزند شهیدش هم میگوید و چنین روایت می کند: روز عاشورا که دستههای عزاداری در خیابانها به راه افتاده بودند من هم با لباس عزای حسینی بیرون بودم وقتی برگشتم، دیدم پدر نورمحمد مهر بر پیشانی گذاشته و درازکش چشمانش را بسته؛ هرچه صدایش زدم جوابی نشنیدم و فهمیدم در ملاقات پسرمان نورمحمد پیشدستی کرده است.
بعد از اینهمه سال، هنوز وقتی کسی زنگ در خانه را می زند احساس میکنم نورمحمد است، اگرچه شهادتش را تأیید کردهاند، ولی ۳۶سال است با امید به اینکه خبری تازه از او بگیرم زنده ماندهام، با اینکه به او قول دادهام اشکی برایش نریزم و به عهدم نیز وفا کردهام؛ همچنان میگویم خدا نورمحمد را قسمت من کرده و او را در راه خدا دادهام، بنده خودش است و اگر قسمت باشد بر میگردد اما چکار کنم با دلتنگی هایی از جنس مادر...
شهید نورمحمد بابایی در قصرشیرین هنگام درگیری با منافقین به شهادت رسید و تا کنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.
برنامه روایان جشنواره رسانه ای طنین به همت بسیج رسانه استان طرح ریزی شده تا اصحاب رسانه در جمع والدین شهدا حاضر شوند و بشنوند و روایت کنند.