یادداشت // مهدی زنگنه
اوایل هفته از مسیر قائم شهر به تهران زمینی برگشتیم. شهر و کوه و دشت همگی سبز و مملو از درخت، بقول دوستی، در شمال کشور کسی از گرسنگی نخواهد مرد چرا که بالاخره چند تا میوه و مقداری سبزی گیرش خواهد آمد.
آفریدگار به این نقطه از سرزمین که رسیده فقط از مداد سبز برای نقاشی هایش استفاده کرده، دل چشمها آنقدر که سبزی میبیند زده میشود. آسمان هم همیشه عصبانی و تحریک پذیر، به اندک بهانه ای میزند زیر گریه. از اینها گذشته هوا حتی در اواخر بهار و وسط روز آنقدر خنک است که کسانی که با لباس راحتی بیرون می آیند را پشیمان میکند. اینجا ایران ماست، سرزمین کوه و جنگل و البته ریل راه آهن که همچون ماری دراز و پر پیچ و خم اثر زحمت کارگران را بر دل کوه ماندگار کرده. ورسک که جای خود دارد، باشکوه و پر از آهن.
یکی دو روز بعد، مسیر ما بسمت جنوب رقم خورد برای یک ماموریت اداری، سرزمین نفت، اهواز. دم غروب که از پرواز پیاده میشوی، به محض خروج انگار که وارد نانوایی سنگک شده ای. ۵۰ درجه ناقابل بهمراه غبار و آلودگی.
واقعا میشود نفس کشید و دوام آورد؟ امتحانش مجانی است.
از بازار تهران که بگذریم، خوزستان بالاترین تولید ناخالص ملی را برای کشور دارد. اصلا هم نیاز به توضیح ندارد. فقط به تابلوهای مختلف شرکتهای نفت و پتروشیمی و گاز که در سطح شهر فراوان به چشم میخورد بنگری، حساب دست ت می آید که اینجا کجاست ولی ...
ولی اینجا خوزستان است چهار دهه پس از جنگی هشت ساله. چه بسا بدون جنگ هم اینجا زیرساخت های خاص خودش را طلب میکند.
اما فعلا سهم مردمان اینجا گرمای سوزان است و گرد و غبار و خشکی. کارون پر آب هم نتوانسته سهمی از درخت و سرسبزی نصیب اینجا کند.
هر کدام از ما تجربه ای متفاوت از گرمای شدید را داریم ولی بنظرم تجربه این گرما مثال زدنی است.
ایکاش فقط و فقط به کاشت درخت در سطح شهر توجه میشد یقین دارم که شرایط تغییر میکرد.
گرمای هوا حتی در شب آنچنان سهمگین بود که برای چند دقیقه هم نشد لب کارون را تجربه کنیم یا کنار پل های مختلف را.
مردمانی پولادین توصیف ساکنین اینجا ست بدون شک. خوزستان قابل احترام است و البته در خور توجه مضاعف .
از سردترین نقطه تا داغ ترین تنها چند ساعت فاصله است و این یعنی ایران
واپسین روز اردیبهشت ۱۴۰۴.
مهدی زنگنه بایگی